#

فیلم سرگیجه
12 فوریه 2017 بدون نظر 1889 بازدید

فیلم سرگیجه

مروری بر فیلم سرگیجه

 

کارگردان و تهیه کننده: آلفرد هیچکاک نویسندگان فیلنامه: سام تیلور، الکس کاپل براساس رمان بین مردگان نوشته‌ی پی یر بو آلو و توما ناوسوژاک بازیگران جیمز استیوارت (جان «اسکاتی» فرگوسن)، کیم نوواک (بادلن الستر/ جودی باوتن)، باربارابل گیدس (مارجری «میج» وود)، تام هلمور (گوین الستر) محصول کمپانی پارامونت مدت: 127 دقیقه بودجه: 5/2 میلیون دلار. فروش 2/3 میلیون دلار.

اسکارها

بهترین صدا: هیل پررا، هنری بامستد، سام کامر، فرانک ر.مک کلوی.

بهترین طراحی صحنه و دکور: جورج داتن

سایر برندگان اسکار 1958

بهترین فیلم و بهترین کارگردان وینست مینه لی (ژی‌ژی)

بهترین بازیگر مرد: دیوید نیون (میزهای جداگانه)

بهترین بازیگر زن: سوزان هیوارد (می‌خواهم زنده بمانم)

بهترین بازیگر مرد نقش دوم: بزل آیوز (سرزمین بزرگ)

بهترین بازیگر زن نقش دوم: وندی هیلر (میزهای جداگانه)

وحشت سقوط

گیج و مبهوت‌ایم. هیچ چیزش با عقل جور درنمی‌آید. قطعه‌های پازل معما را برمی‌داریم و سپس به حال خود رها می‌کنیم. زنی زیبا و ساکت هست به نام مادلن الستر، که ضمناً با نام جودی باوتن (کیم نوواک) نیز شناخته می‌شود؛ زنی که موهای بورش را طوری بالای سرش جمع می‌کند که یک

مرد می‌تواند در آن گم شود. و بعد، آن مرد را داریم، اسکاتی فرگوسن (جیمز استیوارت) که از بلندی وحشت دارد، که یعنی، افتادن و سقوط بزرگ‌ترین ترس‌اش است و عمیق‌ترین تمایل و لذت‌اش. وقتی او مادلن را می‌بیند، بدجور سقوط می‌کند و زن را در خیابان‌های سن فرانسیسکو تعقیب می‌نماید.

اسکاتی، زن را تا یک گورستان تعقیب می‌کند و تا جنگل‌های قدیمی «سکوآیاس» و سپس تا پله های مارپیچ و خفقان‌آور یک صومعه‌ی قدیمی اسپانیایی؛ جایی که وحشت دارد از همانجا زن خود را به پائین خواهد انداخت. هیچکاک در اینجا، بیش از آنکه به رمز و راز داستان پیچیده‌اش علاقه‌مند باشد به درگیری پرهیجان عشق، هویت، وسوسه و مرگ علاقه نشان داده است. او با زبان سینما، این معمای سربسته را چنان با مهارت و استادی بر روی فیلم ضبط کرده که تا پایان عمر دست از سرتان برنخواهد داشت.

فیلمی که شاید پس از 120 مین بازبینی، قدری خسته‌تان کند. در یک کلام، خواب و رویایی به تمام معنا، که به فیلم درآمده است.

بازیگران

کیم نوواک: وقتی نوواک از کارگردان واله و شیدایش پرسید: «آقای هیچکاک، شخصیت من چه احساسی نسبت به پیرامون‌اش دارد؟» سکوت عذاب‌آوری بر صحنه حاکم شد و سپس «هیچ» پاسخ داد: «بابا این فقط یک فیلمه» وقتی نوواک از جامه‌های تیره و خاکستری‌اش شکوه کرد، هیچکاک با 24 برداشت از صحنه‌ی افتادن نوواک توی آب، دق دل‌اش را خالی کرد (نوواک شنا بلد نبود و از آب وحشت داشت) نوواک یاد گرفت که دیگر هیچ سوالی از کارگردان نکند. نوواک قبل از هر چیز به خودش و نقش‌اش اطمینان نداشت که این اتفاقاً به نفع بازی‌اش تمام شد. او آنچنان ساده و طبیعی بود که راحت توی مشت هیچکاک سُر خورد و همین به شخصیت‌اش اجازه داد که بسیار به دل بچسبد. ستاره‌ی بخت نوواک به خصوص در دهه‌ی 1950 درخشید؛ دورانی که در کلاسیک هایی چون پیک‌نیک (1955) و پل چوبی (1957) بازی کرد.

جیمز استیوارت: که امروز به‌عنوان «تام هنکس دوران‌اش» توصیف می‌شود، یکی از بازیگران مورد علاقه‌ی هیچکاک بود. «هیچ» و استیوارت از یک کارگزار سرویس می‌گرفتند و از همان درصد و سود فروش فیلم استفاده می‌کردند و همان شور و اشتیاق به کار را از خود نشان می‌دادند. هیچکاک شکست تجاری فیلم را به گردن استیوارت انداخت و ادعا کرد که او برای نقش زیادی مُسن بوده است. استیوارت در سرگیجه نقشی را برخلاف نقش‌های رایج‌اش برعهده داشت، آدمی احساساتی که وقتی دیوانه‌وار عاشق و شیفته‌ی تصویری توهمی می‌شود، قوه‌ی تعقل و تفکر را هم از کف می‌دهد. استیوارت شش دهه‌ای ستاره بود و در کلاسیک‌هایی چون داستان فیلادلفیا (1940)، زندگی زیباست (1946) و مردی که زیاد می‌دانست (1956) هیچکاک بازی کرد.

خلاصه داستان

تعقیب و گریزی سرگیجه‌آور بر روی پشت‌بام‌های سن فرانسیسکو به مرگ پلیسی ختم می‌شود و باعث می‌گردد کارآگاه اسکاتی فرگوسن (جیمز استیوارت) به خاطر ترس از ارتفاع کار و زندگی‌اش فلح شود. اسکاتی که از عذاب وجدان رنج می‌برد. از تشکیلات پلیس بیرون می‌آید و برای آرامش یافتن به محبوبه‌اش میج(باربارا بل گندس) روی می‌آورد. میج سعی دارد با مراقبت و دلداری از او، اسکاتی را به خود بیاورد. ولی اسکاتی دقیقاً نمی‌داند که کیست و چه می‌خواهد. یکی از رفقای دوران دانشکده، اسکاتی را استخدام می‌کند تا همسرش را که به خودکشی تمایل دارد – تعقیب نماید ولی رفیق اسکاتی در واقع تصمیم به کشتن زن‌اش دارد؛ همسری که اسکاتی تعقیب می‌کند، در حقیقت معشوقه‌ی رفیق اسکاتی، مادلن (کیم نوواک) است اسکاتی در توطئه‌ای که رفیق‌اش برای قتل همسر خود تدارک دیده، ناخواسته به مهره و آلت دست‌اش تبدیل می‌شود در حالی که اسکاتی و مادلن به سوی یک بازی موش و گربه‌ی مرگبار کشیده شده‌اند، اسکاتی سراز پا نشناخته، عاشق مادلن می‌شود.

پشت صحنه

آن برج کلیسای صومعه‌ی دولورس واقعاً وجود ندارد و به کمک حقه‌های سینمایی به آن عمارت اضافه شد.

برای درست درآوردن نور فیلم، می‌گویند هیچکاک یک هفته‌ای در موزه‌ی لژیون دونور مشغول فیلم‌برداری صحنه‌ای کوتاه بود… همانجا که مادلن به تابلویی نقاشی خیره نگاه می‌کند.

هیچکاک سال‌ها کوشش کرد تا وضعیت روحی فردی را که به سرگیجه دچار می‌شود بر روی فیلم ضبط کند. او سرانجام توانست با ترکیب حرکت زوم به جلو و تراولینگ به عقب، به آن حالت دست یابد. این جلوه‌ی تصویری چند بار در فیلم مورد استفاده قرار گرفت: در سکانس افتتاحیه، آنجا که افسر پلیس از بالای عمارت به زمین سقوط می‌کند و بعداً در داخل برج زنگ صومعه و از بالای پلکان‌های مارپیچ‌اش (نمایی که چند ثانیه طول می‌کشید و 19 هزار دلار آن زمان خرج برداشت)

مجتمع‌های آپارتمانی براکل بنگ در سن فرانسیسکو، همانجا که شخصیت کیم نوواک در فیلم زندگی می‌کند، هنوز پاربرجاست.

سرگیجه یکی از «پنج هیچکاک از دست رفته» بود [آنهای دیگر مردی که زیاد می‌دانست (1956)، پنجره‌ی عقبی (1954)، طناب (1948) و دردسر هری (1955)] که سی سال غیرقابل رویت بودند. هیچکاک حقوق مولف آنها را خریده و برای دخترش به ارث گذاشته بود. از سال 1984 این فیلم‌ها دوباره به بازار عرضه شدند.

سرگیجه که در موقع نمایش عمومی‌اش از سوی منتقدها تحویل گرفته نشده بود، حالا به منزله‌ی شاهکار هیچکاک تلقی می‌شود.

کارت ویزیت معروف هیچکاکی ده دقیقه‌ای پس از آغاز فیلم رو می‌شود: آنجا که با کت و شلواری خاکستری از جلوی کارگاه کشتی سازی گوین الستر عبور می‌کند.

به خاطر اعتصاب اعضای انجمن نوازنده‌ها و موسیقدان‌ها، موسیقی متن سرگیجه تنها موسیقی متنی است که توسط خود برنارد هرمن رهبری نشده است.

تصویرگری / نورپردازی

اگر موقع تماشای فیلم دچار توهمات نشوید، یعنی فیلم تاثیرش را روی شما نگذاشته، چون این دقیقاً چیزی است که هیچکاک دنبال‌اش بوده هیچکاک دوربین‌اش را روی قسمت‌های قدیمی سن فرانسیسکو متمرکز کرد تا تماشاگران

کارگردان

سینماگری درخشان ولی مشکل پسند و احتمالاً مشکل‌دار که اغلب شوخی‌های عجیب (و بی‌رحمانه)ای با بازیگران و عوامل فنی‌اش می‌کرده است برخی می‌گویند ایده‌ی این فیلم از عشق دیوانه‌وار خود هیچکاک به ورا مایلز [بازیگر مرد عوضی (1957) و روانی (1960)] سرچشمه گرفته که قرار بود نقش مادلن را در سرگیجه ایفا کند ولی به خاطر حاملگی، اجباراً کنار گذاشته شد. هیچکاک که از حاملگی سوم ورا مایلز به خشم آمده بود به وی گفت: آن دو بار کافی بود ولی این سومی واقعاً نفرت‌انگیز است.» هیچکاک سعی کرد با ستارگان مویور و خوش سیمایی که برای فیلم‌های بعدی‌اش انتخاب کرد، زنی در مایه‌های او پیدا کند نوواک نیز ثاوان ورا مایلز نبودن‌اش را با برداشت‌های متعدد که به گریه‌اش می‌انداخت – پرداخت.

سرگیجه، شخصی‌ترین فیلم هیچکاک، نیاز کارگردان را به کنترل و دغدغه‌ی ذهنی همیشگی‌اش را در باب «زن لایده‌آل» وعرم‌اش را برای فرا رفتن از روزمرگی به کمک هنر، فاش می‌گرداند. از جمله آثار مهم این استاد مسلم سینما مردی که زیاد می‌دانست (1934)، 39 پله (1935)، خرابکاری (1936)، خانمی ناپدید می‌شود (1938)، ریه کا (1940، اسکار بهترین فیلم)، سوظن (1941)، سایه‌ی یک شک (1943، فیلم مورد علاقه‌ی خودش) قایق نجات (1944)، طلم شده (1945)، بدنام (1946)، بیگانه‌ها در قطار (1951)، ام را به نشان جنایت بگیرید و پنجره‌ی عقبی (هر دو در 1954) دستگیری دزد و دردسر هری (هر دو در 1955)، بازسازی مردی که زیاد می‌دانست خودش (1956)، مرد عوضی (1957)، شمال از شمال غربی (1959) روانی (1960)، پرندگان (1963)، مارنی (1964) و پرده پاره (1966) هیچکاک پس از چند سالی غیبت از عالم سینما با جنون (1972) و توطئه‌ی خانوادگی (1976) به عالم سینما بازگشت.

به زور آن شهر را بازشناسند. او با نماهایی مثل آن پلکان مارپیچ در صومعه، حرکت تراولینگ در گورستان و تعقیب و گریز بر فراز پشت بام‌ها و آن هم در نوری اثیری و وهم انگیز، ذهن ما را به هم می‌ریزد. وقتی اسکاتی برای نخستین بار مادلن را در رستوران می‌بیند، هاله‌ی نوری که گرد مادلن را فرا گرفته برای لحظاتی، به طرزی غیرطبیعی روشن‌تر می‌شود.

در کتابفروشی، وقتی اسکاتی حکایت اجداد مادلن را می‌شنود، صحنه تاریک‌تر می‌شود. وقتی آنجا را ترک می‌کند، کتابفروشی دوباره روشن می‌شود. وقتی جودی که سعی کرده خود را مثل مادلن آرایش کند، از دستشویی بیرون می‌آید، نور پشت سرش، نوری سبز و شبح گونه از علامت نئون بیرون پنجره، حسابی تویی چشم می‌زند. (این رنگ سبز در سراسر فیلم به چشم می‌خورد، حتی در جامه‌هایی که مادلن به تن می‌کند.)

جالب اینکه برنارد هرمن، سازنده‌ی موسیقی متن فیلم، اصرار داشت که انتخاب سن فرانسیسکو به عنوان محل وقوع داستان اشتباه است (اوضمناً فکر می‌کرد که ایده‌ی دغدغه‌ی ذهنی استیوارت و آن ایده‌آل زنانه، مسخره است).

فیلم‌هایی که از آن تاثیر گرفته‌اند

وسوسه (1976) و مرگ دوباره (1991).

نظر منتقدها

اندرو ساریس (نیویورک آبزرور): «در تلاش پروسواس جیمز استیوارت برای “بازسازی” دختری فروشنده و تبدیل کردن‌اش به زنی اغواگر و فریبنده، چیزکی بیمار گونه و مقادیری مضحک حس می‌کنم… سرگیجه مثل همه‌ی فیلم‌های هیچکاک، یک دو دوزه‌بازی حساب شده است و او ابزارهای لازم را پیدا کرده تا تمامی دو پلهویی‌های ذاتی سینما را به درون ضمیر ناخودآگاه مشترک ما بریزد.»

بازلی کراوتر (نیویورک تایمز): «امکان دارد بگویید که سرگیجه صرفاً درباره‌ی مردک گیجی است که دنبال خانوم گیجی می‌دود؛ اون بابا قبلاً یک کارآگاه بوده و آن خانوم هم … خب، خودتان حدس بزنید.»

اسکاتی و مادلن در جنگل منطقه‌ی «بیگ باسین»، با آن درخت‌های کهنسال و عظیم‌اش پرسه می‌زنند. اسکاتی که دیوانه‌وار به مادلن دل باخته از او که با حالتی خلسه وار به تنه‌ی درختی عظیم خیره شده، می‌پرسد که به چه فکر می‌کند. مادلن متفکرانه پاسخ می‌دهد: «به همه‌ی آنهایی فکر می‌کنم که وقتی این درختان به زندگی ادامه می‌داده‌اند، به دنیا آمده و مرده‌اند…

دوست ندارم بدانم که من هم می‌میرم.» سپس در حالی که به برشی از تنه‌ی درختی کهنسال نزدیک می‌شوند، می‌گوید: «جایی در اینجا به دنیا آمدم… و ایجا مُردم» اسکاتی که از شنیدن این حرف‌ها دیوانه شده و به فکر خودکشی قریب الوقوع اوست، مستاصلانه مادلن را پرسش باران می‌کند. «به من بگو، کی به دنیا آمدی؟ کجا به دنیا آمدی؟ به من بگو! برای چی

برچسب ها برچسب‌ها:, , , ,
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

پاسخی بگذارید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *