#


فیلم مهاجمان صندوقچه گمشده

14 فوریه 2017 بدون نظر 2371 بازدید

فیلم مهاجمان صندوقچه گمشده

مروری بر فیلم مهاجمان صندوقچه گمشده

 

خلاصه داستان

آدولف هیتلر تصور می­کند که کلید تسلط بر دنیا را پیدا کرده؛ تملکِ صندوقچه­ی گمشده­ی مقدس، که زمانی لوح­ها «ده فرمان» را در خود جای داده و گشودن آن می­تواند قدرت-های حیرت انگیزی در اختیار مالکش بگذارد. جنگ جهانی دو در جریان است و آمریکایی­ها باید زودتر از آلمان­ها این صندوقچه را در تملک خود درآورند و به همین خاطر تنها کسی را که قابلیت این کار را دارد استخدام می­کنند: دکتر ایندیانا جونز (هریسون فورد)، استاد متین باستان شناسی دانشگاه و شکارچی پردل و جرأت گنجینه­های باستانی.

اولین مرحله مأموریت ایندیانا جونز، توقفی کوتاه در نپال است و ملاقات در مکانی نامتحمل با نامزد سابق­اش، ماریون (کارن آلن)، که صاحب مدالی است که جای دقیق صندوقچه را نشان می­دهد. اما ماریون به این راحتی­ها حاضر نیست از خیر مدال بگذرد؛ او ابتدا توقع درارد ایندیانا به خاطر رها کردنش سال­ها پیش، جواب پس دهد. ماریون آنقدر لفت­اش می­دهد که ناگهان سر و کله­ی شکنچه­گر گشتاپو، تت (رونالد لیسی) پیدا می­شود. ایندیانا جونز ماریون را درست سر بزنگاه نجات می­دهد و حالا، چه دوست داشته باشد و چه نداشته باشد، باید هر دو تا پایان راه در ماجراهایی پر از «مار و نازی»، برای پیدا کردن صندوقچه، شریک شوند.

ماجراجویانه و هوشمند

مهاجان صندوقچه گمشده      1981

کارگردان: استیون اسپیلبرگ. تهیه کننده: هاوارد ج. کازانجیان، جورج لوکاس و فرانک مارشال برای کمپانی پارامونت. فیلمنامه: جورج لوکاس، فیلیپ کافمن، لارنس کاسدان. بازیگران: هریسون فورد (دکتر ایندیانا جونز)، کارل آلن (ماریون)، پل فریمن (رنه بلاک)، رونالد لیسی (تت)، دنهلم الیوت (دکتر مارکوس برودی)، آلفرد مولینا (ساتیپو). مدت: 115 دقیقه. بودجه: 20 میلیون دلار. فروش: 400 میلیون دلار.

اسکارها:

  • بهترین طراحی صحنه و دکور: نورمن رینولدز، لزلی دایلی و مایکل فورد.
  • بهترین جلوه­های صوتی و تصویری: ریچارد الدلاند، کیت وست، بروس ویلیامسن.
  • بهترین تدوین: مایکل کلان.
  • بهترین صدا: بیل وارنی، استیو ماسلو.
  • جایزه ویژه بهترین تدوین جلوه­های صوتی: بن برت، ریچارد ال.آندرسن.

نامزدهای اسکار:

  • بهترین فیلم.
  • بهترین کارگردان: استیون اسپیلبرگ.
  • بهترین فیلمبرداری: داگلاس اسلوکمب.
  • بهترین موسیقی متن: جان ویلیامز

سایر برندگان اسکار 1981:

  • بهترین فیلم: ارابه­های آتش.
  • بهترین کارگردان: وارن بیتی (سرخ­ها).
  • بهترین بازیگر مرد: هنری فاندا (در حوضچه طلایی).
  • بهترین بازیگر زن: کاترین هپبورن (در حوضچه طلایی).
  • بهترین بازیگر مرد نقش دوم: جان گیلگود (آرتور).

بهترین بازیگر زن نقش دوم: مورین استیپلتن (سرخ­ها).

سرآغاز دورانی جدید برای سینما

در حالی که ایندیانا جونز بر روی اسب سفیدی می­جهد تا کامیونی پر از سربازِ «نازی» را در بیابان تعقیب کند، با خونسردی می­گوید: «همان طور که جلو می­روم، دستم می­آد که چه کار کنم.» ماجراهای ایندیانا جونز هم مثل قصه­ای بالینی که بچه­ای پرهیاهو آن را سر هم کرده باشد، همین نکته را به بیننده تداعی می­کند. اما دو عجوبه­ی هالیوود، جورج لوکاس و استیون اسپیلبرگ، کنترل تک تک نماهای فیلم­شان را در دست داشته­اند.

آنها استاد تکه­اندازی­های بامزه، شوخی­های بصری و صحنه­های هیجان­انگیز و غافلگیر کننده­اند. فیلم البته، ستایشی پرشور از سریال­های سینمایی اواخر دهه 1940، اوایل دهه 1950 است؛ ولی ٱنچه آن را در رده­ی کلاسیک­های تاریخ سینما قرار می­دهد، به خاطر حضور هریسون فورد و هنرنمایی­اش است که به همان اندازه­ی «صندوق» درخشان و باارزش جلوه می­کند. فورد در این فیلم، پیروِ سنت قهرمان­های کامیک، شخصیتی دوگانه دارد: یکی همان شخصیت «کلارک کنت» (سوپرمن)، استاد عینکی دانشگاه، که ماهیچه­هایش را زیر آن کتِ تئوید پنهان کرده و چشمک شاگردانش را نمی­بیند، چون ذهن­اش به موضوعات جدی­تری مشغول است؛ و دیگری دکتر «ایندیانا» جونز، که در مأموریت­هایش در تمامی مدت از مرگ­های حتمی جا خالی می­دهد. یکی از ویژگی­های هریسون فورد به عنوان بازیگر، قابلیت­اش در نشان دادن ترس واقعیِ بر روی اکران است. در این فیلم، لوکاس و اسپیلبرگ، تا حد ممکن، فرصت در اختیارش گذاشته­اند تا همین ترس و هیجان را به بیننده منتقل کند. فقط تماشایش کنید چطور از دست یک گوی عظیم قاتلان فرار می­کند و یا حتی چگونه رو دست یک میمون شیطان «نازی» بلند می­شود.

بازیگران

هریسون فورد: به گفته اسپیلبرگ، هریسون فورد در مهاجمان، «آمیزه درخشانی از بوگارت در گنج­های سیرا مادره و ارول فلین» است. لحن شوخ و وجنات خسته و بی­حوصله­اش، تعادل کمیک کاملی با حرکات آکروباتیک و قهرمانه­اش به وجود آورده. کیفیت بازی فورد به گونه­ای است که این حس را منتقل می­کند که گویی بدش نمی­آمد به جای بازی در فیلم، کار دیگری انجام می­داد. غالباً هم از او نقل کرده­اند که قبل از گرفتنِ کار بازیگریش، بیشتر ترجیح می­داد تا با نجاری زندگی­اش را بگذراند. در مورد مهاجمان، یکی از معدود ستایش­ها را از دهانش شنیدم: «فضای کاریِ مشترکِ صمیمانه­ای بود؛ یعنی شیوه­ای که دوست دارم کار کنم».

آغاز زندگی فورد (که فیلم­هایش بیشترین فروش را در تاریخ سینمای آمریکا داشته­اند)، به هیچ وجه از آینده درخشان خبر نمی­داد و عبارت بود از تعدادی حضور کوتاه در فیلم­های سینمایی و چندتایی فیلم تلویزیونی. اوضاع زمانی تغییر کرد که نقش کوتاهی در نقاشی دیواری آمریکایی (1973) و نقش «دم خبیثی را در مکالمه (1974) بر عهده گرفت، اما این جنگ­های ستاره­ای (1977) بود که سرانجام از او یک ستاره ساخت. بعد از سری فیلم­های پربرکت ایندیانا جونز، و شاهکار علمی / تخیلی ریدلی اسکات، بیلد رانر (1982)، فورد در نقش مأمور ویژه جک رایان، در سری فیلم­های به شدت محبوب بازی­های میهن­پرستانه (1992) و خطرِ حی و حاضر (1994) بای کرد. سپس با فراری (1993)، هواپیمای رئیس جمهور (1997)، کی 19: بیووه­ساز (2002) و واحد جنایی پلیس هالیوود (2003) نشان داد که همچنان سلطان گیشه است. اما فیلم­های اخیرش، کمدیِ برنامه صبحگاهی (2011) و قلمرو جمجمه (2009)، چهارمین قسمت ایندیانا جونز، از فول ستارگی­اش شهادت می­دهند.

کارلن آلن: آلن با خانه حیوانی (1978) به شهرت رسید و همان هم باعث شد تا بلافاصله با او برای بازی در مهاجمان قرارداد ببندند. اما اتفاق غریبی در مسیر ستاره شدنش افتاد؛ یعنی در واقع، هیچ اتفاقی نیفتاد: پس از فیلم دلچسب مرد ستاره­ای (1984)، که صورت تکثیر شده­ای از ئی.تی. بود، دوباره بر رو صحنه تئاتر برگشت، و وقت باقی را نیز وقف شوهر و بچه­داری کرد. سپس در سال 2000 در توفان کامل ظاهر شد و بعد در اتاق خواب (2001) و دو سال پیش، بار دیگر در مقابل فورد، در قلمرو جمجمه.

پشت صحنه

  • موقع فیلمبرداری در تونس، تقریباً همه اسهال گرفته بودند به جز اسپیلبرگ که غذای خودش (اسپاگتی) را از خانه همراه برده بود.
  • با وجود صدها مار زنده در داخل مقبره، تعدادشان به نظر اسپیلبرگ آن قدر کافی نبود که به وحشت بیندازند؛ اجباراً مقداری هم شلنگ مار مانند، قاتی­شان کردند.
  • جداری شیشه­ای، از فورد و آلن در مقابل مار کبرای خطرناک زنده­ی فیلم محافظت می­کرد.
  • برای ساده­تر کردن قهرمان­بازیِ هریسون فورد، در صحنه­ای که زیر کامیونتِ پر از سرباز نازی بر روی زمین کشیده می­شود، شاسی کامیونت را بالا آوردند و خاک درون جاده را هم کندند. فورد، این بدل­کاری را زیاد خطرناک نمی­دید. با این وجود، پس از فیلمبرداری صحنه، جای جایِ بدن­اش کبود شد.

 

قرار بود چی بشه چی شد

نقش ایندیانا جونز را برای تام سلک نوشتند؛ اما او چنان سر مشغولِ بازی در سریال تلویزیونی­اش، مگنوم، بود که اجباراً سراغ هریسون فورد رفتند.

خلق را تقلیدشان برباد داد

مومیایی (1999)، لارا کرافت: مهاجم مقبره (2001).

نظر منتقدها

وینسنت کنبی آدلر (نیویورک تامیز): «یکی از بامزه­ترین، عنان گسیخته­ترین، هوشمندانه­ترین و خوش ترکیب­ترین فیلم­های ماجراجویی تاریخ سینمای آمریکا.»

لندن آبزرور: «احتمال دارد بچه­ها از داستان ساده لوحانه­اش لذت ببرند و متوجه نشوند که چقدر آشفته، نامنسجم، کلشه­ای و پیش پاافتاده است.»

کارگردان

«اگر کسی بتواند ایده­ی را در 25 کلمه یا کمتر برایم تعریف کنذ، فیلم خوبی از آن می­توانم بسازم. من ایده­ها – بخصوص ایده فیلم­ها- یی را دوست دارم که بشود توی یک مشت جایش داد.» ظاهراً جورج لوکاس توانست چنین ایده­ای را در کمتر از 25 کلمه با اسپیلبرگ در میان بگذارد و تشویق­اش کد که در نخستین همکاری سینمایی­شان، به وی بپیوندد. آنها تا این اواخر و طی سه دهه گذشته، سه دنباله دیگر برای ایندیانا جونز ساختند. اسپیلبرگ، که در نوجوانی دزدکی به داخل استودیوهای فیلمسازی سرک می­کشید تا از چند و چون فیلمسازی سر دربیاورد، سرانجام توانست خودش در جوانی نخستین فیلم تلویریونی­اش، یکی از اپیزودهای نام بازی (1968) را کارگردانی کند. سپس، در یکی از اپیزودهای گالری شبانه (1969) از جون کرافورد، در نقش زنی که برای یک رو از نعمت بینایی برخوردار می­شود، بازی گرفت.

اولین فیلم بلندش دوئل (1971) – که البته بار فیلم تلویزیونی بود- درباره­ی راننده­ای است که تحت تعقیب کامیونی غول پیکر قرار گرفته؛ این فیلم چنان مهیج و جذاب از کار درآمد که پخش سینمایی گرفت و بعد، از دومین فیلم­اش، بزرگراه شوگرلند (1974) نیز، منتقدها استقبال کردند. آرواره­ها (1975) پایه و اساس سینما را آن­طور که می­شناسیم، به طور کلی دگرگون کرد و بانی پدیده­ای شد به نام «بلاک باستر»های تابستانی. سپس در حالی که خودِ اسپیلبرگ از منزلت برخورد نزدیک از نوع سوم (1975)، به عنوان «وسوسه­ای جوانانه» می­کاهد، ولی همین فیلم بود که برای اولین بار از امکان وجود جامعه­ای فرازمینی و صلح طلب پرده برداشت. پس از 1941 (1979) که یکی ناکامی جدی سینمایی بود، دوباره با ئی.تی. (1980) همه را شیفته خود کرد. با رنگ ارغوانی (1985) ظاهراً در سرازیری افتاد اما در عوض، با فهرست شیندلر (1993) اسکاری را که دنبال­اش بود، تصاحب نمود.

نازی­ها و پادوهایشان، ایندیانا جونز و ماریون را در بازاری در مراکش تعقیب می­کنند. در هر پیچ و خم آن بازار تو در تو. قلدری نقابدار با طپانچه، خنجر یا شمشیر، به طرف­شان حمله می­برد و آنها به هر ترتیب، از دست­شان می­گریزند. دشنه­ای را به طرف جونز پرتاب می­کند و او درست به موقع جا خالی می­دهد و دشنه در سینه تعقیب کننده­ای دیگر در پشت سرش فرو می­رود. جونز لحظاتی ماریون را گم می­کند. ماریون در سبد بزرگی پنهان شده که اما میمونی جیغ کشان وی را لو می­دهد. در حالی که ماریون را گروگان گرفته­اند، جونز مسیر صدای جیغ ماریون را دنبال می­کند.

این گذر یا آن گذر؟ جونز ناگهان در میدانی، خود را با مرد غول پیکری در ردای سیاه و سرخ رودررو می­بیند که شمشیر بزرگی را با حرکاتی موزون در هوا تکان می­دهد. آیا این آخر راه است؟ خیال کردید! جونز هفت تیرش را می­کشد و خیلی ساده طرف را نفله می­کند. دوباره به جستجوهایش ادامه می­دهد. و سبد را می­یابد. دنبالِ سبد در میدان می­دود و لحظاتی، آن را در دریایی از سبدهای مشابه گم می­کند. جیغ ماریون او را در هزارتویی از کوچه پس کوچه­ها می­کشاند. سرانجام در حالی که ماریون را عقب وانتی می­اندازد، جونز ماریون را می­بیند. در جریان تیراندازی بین جونز و بدمن­ها، وانت منفجر می­شود. جونز فریاد می­زند: «ماریون…!» عشق بزرگ زندگی جونز ظاهراً دود شده و به هوا رفته است. اما نگران نباشی. باقی فیلم را ببینید!

برچسب ها برچسب‌ها:, , , ,
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

پاسخی بگذارید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *