#


فیلم رفقای خوب

رفقای خوب
12 فوریه 2017 بدون نظر 2281 بازدید

فیلم رفقای خوب

مروری بر فیلم رفقای خوب

کارگردان مارتین اسکورسیزی نویسندگان فیلم‌نامه مارتین اسکورسیزی، نیکلاس بیلحی، براساس کتاب‌اش نوچه مافیایی و بر پایه‌ی ماجراهای واقعی خبر چین اف.بی.آی، هنری هیل، بازیگران: رابرت دونیرو (جیمی کانوی) ری لیونا (هنری هیل) جو پشی (تامی دوویتو)، لورن براکو (کارن هیل)، پل سوروینو (پل چیچرو)، تونی دارو (سانی بونز)، مایک استار (فرنچی)، فرانک وینست (بیلی بتس)، چاک لو (موری کسطر) فرانک دی‌لئو (تونی جیچرو)، هنری لانگمن (خودش) جیناماستروجیاکومو (جنیس روسی)، کاریت اسکورسیزی (مادرتامی)، چارلز اسکورسیزی (دینی). تهیه کننده: ایروین وینکار. محصول برادران وارنر مدت: 148 دقیقه بودجه: 25 میلیون دلار. فروش: 48 میلیون دلار.

اسکارها

بهترین بازیگر نقش دوم: جو پشی.

نامزدهای اسکار

بهترین فیلم.

بهترین کارگردان: مارتین اسکورسیزی

بهترین فیلم‌نامه: مارتین اسکورسیزی، نیکلاس پیلچی.

بهترین تدوین: تلماشو نمیکر.

بهترین بازیگر زن نقش دوم: لورن براکو.

سایر برندگان اسکار 1990

بهترین فیلم: با گرگ‌ها می‌رقصد.

بهترین کارگردان: کوین کاستنر (با گرگ‌ها می‌رقصد)

بهترین بازیگر مرد: جرمی آیرونز (بخت برگشتگی)

بهترین بازیگر زن: کتی بیتس (میزری)

بهترین بازیگر زن نقش دوم: ووپی گلدبرگ (روح)

شاهکار گنگستری اسکورسیزی

«تا اونجا که یادمه، همیشه دل ام می‌خواست یه گنگستر باشم. برای من، گنگستر بودن حتی بهتر از رئیس جمهور آمریکا بودن است.» همراه با روایت هنری هیل، خبرچین حق به جانب اف. بی.آی و آواز تونی بنت که از «گدایی تا پولداری» را می‌خواند، با ماجراهای رفقای خوب آشنا می شویم. این ورسیونی از دنیای خلافکارهای نیویورکی است که ربطی به آن روایت آرمان گرایانه‌ی دهه‌ی 1950 و آن حس و حال هپورتی و آرمان گرایانه‌ی دهه‌ی 1950 و آن حس و حال هپورتی و دیوانه‌وار فیلم‌های گنگستری دهه‌ی 1970 ندارد: رفقای خوب هفت تیرش را از رو بسته و در واقع آن روی خشن «رویای آمریکایی» است که ضرباهنگ‌اش را با موسیقی پاپ تنظیم کرده و با خرده تبهکارانی پشت رُل، پُر شده فیلم مملو از رنگ و طنز و کنایه‌های سیاه و غرور و شادی بچگانه و خودجوش گنگستر بودن است و ضمناً می‌گوید که جنحه و جنایت حالا اگر چه نه مادام‌العمر، ولی لااقل به طور موقت، زندگی آن جماعت را تامین کرده است. جادوی فیلم در این است که اگر چه سقوط تدریجی شخصیت‌های تبهکارش را وقایع نگاری کرده ولی این کار توسط یک استاد بزرگ دنیای سرگرمی انجام شده است.

بازیگران

جوپشی: رفقای خوب، آشکارا نقطه‌ی اوج زندگی حرفه‌ای جو پشی بود که به خاطرش اسکاری هم تصاحب کرد. نطق‌اش در مراسم اسکار، به طرز عجیبی کوتاه بود («این سعادت و افتخاری است؛ از شما ممنونم.») که نشان می‌داد انتظارش را نداشته و بنابراین چون فکر می‌کرده برنده نمی‌شود، نوشته‌ای هم آماده نکرده بوده است. او در فیلم‌های دیگرش یا نقش آدم‌های خشن یا بامزه را ایفا نموده: از دختر عمویم وینی (1992) گذشته، بیشتر به خاطر تنها در خانه 1 و 2 (1990 و 1992) شهرت پیدا کرد ولی در کازینو (1995) دوباره همان نقش تهدید کننده‌اش را بر عهده گرفت.

خلاصه داستان

مجله‌ی ایرلندی‌های بروکلین هنری هیل (ری لیوتا) نوجوان، آرزو دارد یکی از همان گنگسترهای کادیلاک سواری باشد که از پنجره‌ی خانه نگاه‌شان می کند. دیری نگذشته که دون چیچر و (پل سورینو) او را «پسرخوانده»ی خود اعلام می‌کند و هنری رفته رفته با خلافکاری‌های کوچک و بزرگ‌اش اعتماد آنها را جلب کرده و به یک «خودی» تبدیل می‌شود.

ولی از آنجا که ایتالیایی تبار نیست هرگز نمی‌تواند «درجه» بگیرد؛ نوعی دل‌شکستگی که همپالکی قدیمی‌اش جیمی کانوی (رابرت دونیرو) نیز در آن با وی سهیم است. آنها جزو محفلی هستند که با ساز تامی دوویتو (جو پشی)، گنگستر جذاب ولی روانی، می‌رقصند با آن همه پولی که توی شهر ریخته و آن همه هالویی که ملتمسانه تقاضا دارند که آن پول‌ها از چنگ‌شان بیرون آورده شود. اوضاع بر وفق مراد هنری و بر و بچه‌های دیگر است و ستاره‌ی برنامه است؛ لباس درست می‌پوشد و با زنی زیبا با نام کارن (لورن براکو) آشناست که معصومیت‌اش فقط تا شبی پا برجا باقی می‌ماند که هنری از او می‌خواهد هفت تیری را برایش پنهان کند.

آن دو با هم ازدواج می‌کنند و با ازدواج، پای مسئولیت به میان کشیده می‌شود و نیاز بیشتر به پول «بزرگ‌ترین سرقت قرن»، سرقتی ازیک فرودگاه، جزو نقشه‌های آنهاست که ضمناً همراه با حرص و آزی است که در بین دزدها وجود دارد. پای مقدار زیادی پول در میان است و شرکای قدیمی به طرز خطرناکی یکی یکی از میدان خارج می‌شوند. حتی تامی بی‌رقیب نیز از میدان به در می‌شود. دیری نگذشته که ستاره‌ی بخت هنری نیز افول می‌کند. آیا بالاخره شانس‌اش را امتحان می‌کند یا اینکه بر ضد رفقایش شهادت می‌دهد زندگی هنری، مثل یک برج مقوایی در شرف فروپاشی است.

ری لیوتا: قبلاً به خاطر نقش‌های تلویزیونی‌اش شناخته شده بود و برای تصاحب نقش هنری هیل خیلی تلاش کرد و سرانجام نیز اسکورسیزی را مجاب نمود که قابلیت‌اش را دارد. او مسیر زندگی حرفه‌ای‌اش را به طرزعجیبی هدایت کرده و گویا عمداً می‌خواسته از ستاره شدن پرهیز کند و انتخاب‌های بدش در فیلم‌های فراموش شدنی فراموش ناشدنی (1996)، پلیس آباد (1997) و حضور حال بدکن‌اش در هانیبال (2001) که در آن شاهد سرخ شدن مغز خودش است – شاهدی است براین مدعا.

لورن براکو: قبلاً مدل بوده و ازدواج و جدایی‌اش از هاروی کایتل سر و صدای زیادی به راه انداخته. جالب اینکه او بهترین نقش زندگی‌اش را در سریال تلویزیونی سوپرانوها در نقش یک خانم روانکاو یافته است.

رابرت دونیرو: وی می‌گوید: «دوست ندارم فیلم‌های خودم را تماشا کنم. موقع تماشای فیلم‌های خودم، خواب‌ام می‌برد.» خوشبختانه سینماروها چنین احساسی نداشته و ندارند. دونیرو همچنان حضوری حی و حاضر در عالم سینما دارد و انرژی و قدرت خود را در فیلم‌های متنوع، از کازینو (1995) تا راکی و پولویتکل (2000) به رخ می‌کشد.

پشت صحنه

  • هنری هیل واقعی بعداً به ردموند ایالت واشنگتن تغییر مکان داد و در آنجا رستورانی ایتالیایی به راه انداخت.
  • در صحنه‌ای که هنری و کارن هیل دارند چک و چانه می‌زنند که بر ضد مافیا شهادت دهند و از حمایت دولتی برخوردار گردند، ادوارد مک دانالد، دادستان سابق آمریکا، نقش خود را بازی کرد و همان کاری را که در زندگی واقعی انجام داد، تکرار نمود.

مادر اسکورسیزی نقش مادر تامی را بازی می‌کند. صحنه‌ی شام را هم فی‌البداهه کار کرده، پدر اسکورسیزی هم در صحنه حاضر است و همانی است که توی سس گوجه فرنگی، زیادی پیاز می‌ریزد.

مارتین اسکورسیزی چهار بار ازدواج کرده و جدا شده. (به خصوص ازدواج و جدایی‌اش از ایزابلا روسیلنی پوشش خبری قابل توجهی داشته است.)

 

کارگردان

مارتین اسکورسیزی که خودش بچه‌ی محله‌های قدیمی نیویورک است، بلافاصله به طرف داستان هنری هیل کشیده شد؛ جوانی که مجذوب زرق و برق دنیای گنگسترهای محله‌اش شد و می‌خواست یک روز همان زندگی را داشته باشد. اسکورسیزی همه‌ی این شخصیت‌های غیرهادی را آنقدر خوب می‌شناخت که صحنه‌ی فیلمبرداری‌اش حالت یک گردهمایی خانوادگی را پیدا می‌کرد بسیاری از گنگسترهای کهنه کار و بازنشسته که کناری ایستاده و صحنه را تماشا می‌کردند و احیاناً نظری هم می‌دادند، خیلی خو با زندگی آن «رفقای خوب» آشنایی داشتند.

شور و انرژی اسکورسیزی، راحتی‌اش با بازیگرانی که زبان او را درک می‌کنند، منجر به یک فیلمبرداری راحت و به شدت حرفه‌ای و گاه بداهه پردازانه شد. جو پشی به درخواست اسکورسیزی، صحنه‌ی «فکر می‌کنی من بامزه‌ام» را نوشت و کارگردانی کرد. در بین چهره‌های آشنا، رئیس البته، دونیرو بود که زندگی حرفه‌ای‌اش، به زندگی حرفه‌ای اسکورسیزی گره خورد. اسکورسیزی، متخصص بزرگ تاریخ سینما و عاشق هر نوع سینما، چه پست و چه والا، بی‌رودربایستی از انواع و اقسام کارگردان‌ها مثل مایکل پاول، هیچکاک با تروفو تاثیر با وام گرفته است. نمای جو پشی که به طرف دوربین شلیک می‌کند، اشارتی است تصویری به سرقت بزرگ قطار (1903) که در نماهای پایانی‌اش، جورج بارنز، شخصیت بدجنس فیلم به طرف دوربین تیراندازی می‌کند.

موسیقی

به قول اسکورسیزی، مسئله ماشین‌هایی بوده (Juke Boxes) که تویش پول می‌اندازی و ترانه‌ی مورد علاقه‌ات را انتخاب کرده و گوش می‌کنی. این تبهکارها در پاتوق‌هایشان به ترانه‌های محبوب‌شان گوش می‌کرده‌اند و فقط وقتی می‌مرده‌اند و آدم‌های جدید جایشان را می‌گرفته‌اند، ترانه‌ها تغیر می‌کرده‌اند. انتخاب ترانه‌های فیلم نبر همین تغییر و تحول و دست به دست شدن قدرت را می‌رساند: ابتدا با تونی بنت و جری ویل شروع می‌کند و به Cream و رولینگ استونز و گروه هو (Who) می‌رسدو جالب اینکه از فرانک سیناترا خبری نیست. دهن کجی بوده یا از تهیه کننده‌های فیلم خواسته شده بود؟ My Way معروف ‌ترین ترانه‌ی سیناترا در پایان فیلم توسط سید وینس خوانده می‌شود.

فیلم‌هایی که از آن تأثیر گرفته‌اند

سگدانی (1992)، قصه‌ی برانکسی (1993)، قطار بازی (1996)، دانی براسکو (1997)، سریال تلویزیونی سوپرائوها (1999 تا به امروز).

نظر منتقدها

راجر یبرت (شیکاگو سان تایمز): «بزرگ‌ترین کارگردان آمریکایی در اوج خلاقیت‌اش هیچ فیلمی به این خوبی درباره‌ی تشکیلات تبهکاران ساخته نشده حتی پدر خوانده.»

پالین کیل (نیویورکر): «این واقعاً فیلم بزرگی است؟ فکر نمی‌کنم. ولی به هر حال یک فیلم گزارشی بسیار موفق است که به صورت درامی زندگی نگارانه عرضه شده، چه کم دارد؟ شخصیت به یادماندنی ندارد. اسکلت بندی درست و حسابی ندارد. از اوج داستانی هم در آن خبری نیست. همین طوری تمام می‌شود.»

اسکورسیزی با یک پلان – سکانس حیرت‌انگیز نفس ما را می‌گیرد. در حالی که هنری دست نامزدش گارن را گرفته و می‌رود تا «کوپا کاپان»ی شلوغ و دود گرفته را به او نشان دهد، استیدی کم اسکورسیزی از نقطه نظر آنها، کافه / رستوران و جماعتی را که آنجا را پر کرده‌اند، نشان می‌دهد.

هنری صف انتظار را در مقابل آن کلوب شبانه‌ی دهه‌ی 1950 ای نادیده گرفته و از در پشتی وارد کلوپ می‌شود و در حالی که به هر کسی که می‌رسد یک اسکناس 20 دلاری لوله شده می‌دهد، پیش می‌رود. او مثل یک ستاره‌ی سینما با فیس و افاده در دالان‌ها و آشپزخانه‌ها جلو می‌رود و در نهایت به تالار اصلی می‌رسد. در آنجا میزی برای‌شان می‌چینند و پذیرایی آغاز می‌شود. کارن دهان‌اش باز مانده (تو به هر کدام 20 دلار دادی).

برچسب ها برچسب‌ها:, , , ,
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.