نیما و تلوزیون

امروز در مهد کودک بچه ها خیلی خوشحال بودند.آن ها می خواستند به همراه مربی مهربانشان خاله شبنم به یک باغ وحش بروند.همه به صف شدند و آرام و منظم سوار اتوبوس شدند.در بین راه مربی برایشان از باغ وحش و حیواناتی که در آن جا نگهداری می شدند تعریف می کرد.بچه ها خوشحال بودند شعر می خواندند و شادی می کردند.

ولی نیما زیاد خوشحال نبود و آرام سرجایش نشسته بود و گاهی چشم هایش را می بست خاله شبنم کنار او آمد و گفت:نیما عزیزم تو حالت خوبه؟نیما با بی حالی گفت:خوابم می آد.

خاله شبنم گفت:چرا خوابت میاد؟مگه دیشی نخوابیدی؟نیما گربه اش گرفت و با بی حوصلگی گفت:دلم هم درد می کند.خاله شبنم دستش را روی پیشانی نیـما کوچولو گذاشت متوجه شد که تب ندارد و به نظر نمی آمد مریض باشد.

تلوزینون

خاله شبنم از سروناز خواهر نیما پرسید:تو می دانی چرا حال نیما خوب نیست؟سروناز گفت:نیما دیشب تا دیر وقت تلوزیون نگاه می کرد و چیپس و پفک هم می خورد مامانم بهش گفت زودتر بخوابه که صبح سرحال باشه ولی به حرف مامان گوش نکرد.

خاله شبنم دستی به سر سروناز کشید و نیما را در آغوش گرفت و بوسید به نیما گفت:پسرم تو کم خوابیده ای و خسته هستی بعد رو به بچه ها کرد و گفت:بچه های عزیزم باید بدانید که تلوزیون نگاه کردن به مدت طولانی باعث خستگی و بی حوصلگی می شود وقتی هم خوراکی هایی مثل چیپس و پفک بخوریم دیگر نمی توانیم غذا و میوه بخوریم برای همین بدن ما ضعیف می شود و زود مریض می شویم .

در همین موقع اتوبوس به باغ وحش رسید خاله شبنم از آقای راننده خواهش کرد تا مراقب نیما باشد چون نیما نمی توانست همراه بچه ها به دیدن حیوانات برود.

نیما آن روز نتوانست در یک روز زیبای آفتابی همراه دوستانش به دیدن حیوانات باغ وحش برود.به خودش قول داد که به حرف مامان بابا و بزرگ ترها گوش کند.خوراکی های خوب بخورد کمتر تلوزیون نگاه کند و شب زود بخوابد.
نام قهرمان قصه:نیما
مکان قصه:ماشین مهد کودک
زمان قصه:روز
پیام قصه:نباید ساعت طولانی به تلوزیون نگاه کنیم
عناصر قصه:خاله شبنم سروناز بچه های مهد آقای راننده