#


قصه مترسک مزرعه

قصه مترسک مزرعه
20 فوریه 2017 بدون نظر 5160 بازدید

قصه مترسک مزرعه

Rating: 5.0/5. From 1 vote.
Please wait...
Voting is currently disabled, data maintenance in progress.

مترسک مزرعه

پاییز بود هوا سردبود گنجشک کوچولو و دوستانش چیزی برای خوردن نداشتند دانه ای نبود گنجشک کوچولو شنیده بود که در نزدیکی آن ها مزرعه گندمی هست.پس به دوستانش خبر داد و همه با هم به سمت مزرعه پرواز کردند.

از دور گندم زار طلایی پیدا بود نزدیک تر که شدند پایین آمدند اما توی مزرعه یک مترسک ایستاده بود کمی هم اخم کرده بود انگار به گنجشک ها می گفت که از اینجا دور شوید از اینجا بروید این مزرعه نتیجه ی کار یکسال باباعلی دهقان پیر این مزرعه است او برای این گندم ها خیلی تلاش کرده و زحمت کشیده است.

مترسک می دانست که باباعلی دهقان پیر و زحمتکش گندم ها را به آسیاب خواهد برد و برای اینکه نان درست کند از گندم ها آرد خواهد ساخت.همه ی این حرف ها که در ذهن مترسک بود گنجشک ها آن را فهمیدند.مترسک نگاهی به باباعلی کرد انگار به او گفت که گنجشک ها هم گرسنه هستند کاری بکن!

آن وقت باباعلی دست هایش را به سوی گنجشک ها تکان داد و به آن ها گوشه ای از مزرعه را نشان داد.باباعلی آنجا دانه هایی ریخته بود که هروقت گنجشک ها و پرنده ها گرسنه می آیند بتوانند دانه بخورند.گنجشک ها پایین آمدند و باباعلی و مترسک خوشحال خندیدند.

نام قهرمان قصه:گنجشک ها

مکان قصه:مزرعه

زمان قصه:روز

پیام قصه:سرد شدن هوا  و کم شدن غذای پرندگان

عناصر قصه:مترسک  بابا علی  دانه

Rating: 5.0/5. From 1 vote.
Please wait...
Voting is currently disabled, data maintenance in progress.
برچسب ها
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *