دسته: قصه و شعر کودک

می خواهم بزرگ باشم یکی بود یکی نبود.غیر از خدا هیچکس نبود . سنجاب کوچولو با خواهر وبرادرش توی لانه…

گوساله گرسنه خانم گاوه خوابیده بود؛ اماگوساله خوابش نمی امد. او گرسنه بود و دلش می خواست شیر بخورد. خانم…

دندان موش دندان موش : «موش موشی» یک تکه چوب را به دندان گرفته بود و می جوید. سنجاب خاکستری…

گلی گلی دختر کوچولو باهوشی بود که همیشه ، به همه چیز دقت می کرد. بعضی از روزها که برادرش…

پیامـبر (ص) و در خت نخل روزی مردی به مسجد امد و در کنار پیامـبر (ص) نشست و شروع به…

شاخک پروانه بهار بود. پروانه ی خال خالی که تمام زمستان زیر تخته سنگی خوابیده بود بیدار شده بود. عطر…

خاطرات انقلاب پدر درحال روزنامه خواندن بود که آریا وارد اطاق شد سلام کرد کیف مدرسه اش را در گوشه…

کوه خیلی از کوه ها همیشه در حال کوچک تر شدن هستند چون هر روز یخ برف و آب های…

پدر بزرگ روز جمعه بود بعد از چند روز بارش برف هوای آفتابی بسیار لذت بخش بودمثل جمعه های قبل…

اولین زنگ تفریح من اولین روزی که به مهد رفتم مامان برایم خوراکی گذاشته بود و بهم گفته بود که…

الاکلنگ و تیشه در ابن بخش می خواهیم برای کودک شما شعر الاکلنگ و تیشه و چند شعر دیگر بگوییم.…

صبا و کیمیا کیمیا دختری7ساله بود و باید به کلاس اول می رفت ولی او دوست نداشت که به مدرسه…

زرافه سر به هوا یک زرافه بود گردن دراز این قدر که نه !خیلی بیشتر .نه بازهم بیشتر بیشتر همین…

حیاط مهدکودک مهد کودک ساناز یک حیاط داشت در قسمتی از این حیاط یک تاپ و سرسره و در قسمت…

زنگ تفریح دنگ دنگ دنگ!این صدای زنگ تفریح بود که بچه ها را صدا می کرد صدای زنگ در این…

خاک بازی یک روز موشی دم مامانش را گرفته بود و دنبالش می دوید.رسیدند به یک تپه ی خاکی.باد خاک…

هندوانه هندوانه میوه ای است شیرین و آبدار هنـدوانه میوه ای با پوست ضخیم و اندازه های متفاوت است.رنگ پوست…

خونه ی مادر بزرگه خونه ی مادر بزرگه هزارتاقصه داره خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره خونه ی مادربزرگه…

فرزندان ایران ما گلهای خندانیم فرزندان ایرانیم ایران پاک خود را مانند جان می دانیم ما باید دانا باشیم هوشیار…

بازگشت به خانه آریا و مینا کوله پشتی هایشان را در صندوق عقب ماشین گذاشتند وقت برگشتن به خانه بود.پدر…

گردش خارج از شهر برای گردش به بیرون از شهر رفتند .گوسفندان در دشت سرسبز مشغول چرا بودند.مینا باهیجان گفت:واای…

میهمانی ناهار مادربزرگ به مینا کمک کرد تا لباسش را پوشید و موهایش را شانه کرد و عروسک کوچولویش را…