#


قصه وقتی باران می بارد

وقتی باران می بارد
20 فوریه 2017 بدون نظر 1715 بازدید

قصه وقتی باران می بارد

No votes yet.
Please wait...

وقتی باران می بارد

توی باغ مش رمضان یک طویله بود توی طویله یک بز بود گوسفند بود مرغ و خروس و جوجه ها و چندتا گاو شیرده هم بود و یک گربه ی بازیگوش هم بعضی وقت ها می امد توی باغ و می رفت.یک روز پاییزی که همه ی حیوانات داشتند توی باغ می گشتند دیدند که هوا تاریک شده آن ها فهمیدند که اتفاقی می خواهد بیفتد پی به طرف طویله رفتند اما یکی از جوجه ها که اسمش طلایی بود وسط باغ ماند و به بازی کردن ادامه داد یک دفعه آسمان غرید و باران نم نم روی سر جوجه طلایی بارید.

جوجه طلایی که نمی دونست باران چیه با خودش فکر کرد که شاید گربه داره بازیگوشی می کند و به سرعت به طرف طویله دوید خانم مرغ با دیدن جوجه طلایی پرسید:چرا گریه می کنی؟جوجه طلایی گفت:گربه منو خیس کرده همه ی حیوانات به آسمان نگاه کردند.خانم مرغ جوجه طلایی را زیر بالش گرفت و گفت:گربه تو را خیس نکرده نگاه کن باران پاییزی همه جا را خیس کرده جوجه طلایی با تعجب به آسمان نگاه کرد.بزگفت:آفتاب می تابد و آب دریا را بخار میکند.گاو گفت:بخار به آسمان می رود و ابر می شود.گوسفند گفت:باد ابرها را در آسمان به حرکت در می آورد.گربه گفت:آن وقت باران می بارد.آقا خروس گفت:و جوجه ی مارا خیس می کند.از این حرف اقا خروسه همه خندیدند.جوجه طلایی دیگه می دانست که باران از کجا می آید و چرا خیس شده.

نام قهرمان قصه:جوجه طلایی

مکان قصه:باغ

زمان قصه:روز

پیام قصه:چگونگی باراش باران

عناصر قصه:خانم مرغ  آقا خروس  گربه  بز گاو

No votes yet.
Please wait...
برچسب ها
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

پاسخی بگذارید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *