#


قصه جانماز سارا

جانماز
26 فوریه 2017 بدون نظر 4165 بازدید

قصه جانماز سارا

Rating: 5.0/5. From 1 vote.
Please wait...

جانماز سارا

سارا کوچولو وقتی می دید که مامان و بابا روی جانماز نماز می خوانند خیلی دوست داشت همراه آنها بایستد و نماز بخواند.یک روز وقتی مامان در حال نماز خواندن بود آهسته پشت سر او ایستاد و مثل او خم و راست شد و سجده کرد اما نمیدانست چی باید بگه.هرقدر گوش داد یاد نگرفت.وقتی نماز خواندن مامان سارا کوچولو تمام شد و برگشت و دید سارا پشت سرش نشسته خندید و گفت:دخترعزیزم اگر دوست داری نماز بخوانی اول باید سوره ها و جملاتی که در نماز خوانده می شود را یادبگیری.

از آن روز سارا کوچولو کنارمامان می ایستاد و حرفهایی را که مامان می گفت آرام آرام تکرار می کرد تا بالاخره یادگرفت حتی معنی کلماتی که می خواندند را هم یادگرفت.یک روز که مادربزرگ به خانه ی آنها آمد برای سارا کوچولو هم یک هدیه آورد.وقتی سارا هدیه را باز کرد دید یک چادر سفید با گل های صورتی و یک جانماز صورتی و یک تسبیح آبی بود.وای که چقدر خوشحال شد.مادربزرگ گفت:وقتی مامان گفت که سارا نماز خواندن را یاد گرفته با خودم فکرکردم که برایت یک کادو بخرم و چی قشنگ تر از سجاده و چادر.سارا تشکرکرد و وقتی اذان مغرب را گفتند با خوشحالی چادر سفیدش را سر کرد و سجاده ی صورتی رنگش را هم پهن کرد و همراه مامان و مادربزرگ نماز خواند.

نام قهرمان قصه:سارا کوچولو

مکان قصه:خانه

زمان قصه:هنگام نماز

پیام قصه:لوازم نماز برای کودکان جذابیت دارد.

عناصرقصه:مامان و بابای سارا  مادربزرگ چادر نماز  سجاده  تسبیح

سپیده زد سپیده زد وقت سحر رسیده

خاموش شده ستاره صبح اومده دوباره

خروس پرطلایی با پاهای حنایی

قوقولی قوقو میخونه تو کوچه و تو خونه

اذان میگه دوباره از مسجد و مناره

بابام پامیشه از خواب میره لب حوض آب

می شوید او دست و رو با آب میگرد وضو

تمیز و پاکیزه باز میاد سرجا نماز

من هم کنار بابا نماز می خوانم حالا

Rating: 5.0/5. From 1 vote.
Please wait...
برچسب ها
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

پاسخی بگذارید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *