کفش من لانه ی پرنده ها شده
کفش من لانه ی پرنده ها شده
یکی بود یکی نبود. یک روز سرد پاییزی یک پسر بچه ی کوچولو و شیطون به اسم رامین که از دست کفش های خراب و کثیفش خسته شده بود توی خانه نشسته بود و با خودش فکر میکرد که با کفـش های کهنه اش چه کار کند؟ چند روز قبل که همراه پدرش رفته بود بیرون توی مغازه یک جفت کفش قشنگ دیده بودند و از اقای فروشنده خواسته بودند سایز پای رامین را براشون بیاره .
رامین به پدرش قول داده بود که این بار مراقب کفـش هایش باشد و خرابشون نکند. اما ان روز پدر پول کافی همراهش نداشت و به رامین گفت: حالا که قول دادی مراقب وسایل و لباس هایت باشی چند روز دیگر صبر کن تا کفش ها را برایت بخرم. زنگ در زده شد و پدر با یک جعبه وارد شد و کفش های نو را به رامین داد. رامین باخوشحالی پرید و صورت بابا را بوسید .
کفـش های نو را پا کرد وتوی خانه مشغول راه رفتن شد. از پشت پنجره صدای پرنده ها را شنید با خودش گفت شاید توی این هوای سرد کفـش های کهنه من بتونه لانه ی پرنده ها بشه. کفشهایش را برداشت به کمک مادرش توی انها را پر از پنبه و پارچه کردند و گذاشتند پشت پنجره ی خانه. چند روز بعد خیلی خوشحال شد چون دید دوتا پرنده توی کفـش های کهنه اش لانه گذاشتند.
دیدگاهتان را بنویسید