کرم شب تاب مهربان
کرم شب تاب مهربان
در جنگلی با صفا کرم شب تاب کوچولویی زندگی می کرد.خانه ی کرم شب تاب مهربان کنار یک درخت بود.یک درخت بلند و همسایه اش سنجاب کوچولو و مامانش بودند.یک روز صبح کرم شب تاب که خیلی دلش می خواست با سنجاب کوچولو دوست باشد با صدای بلند گفت:سلام سنجاب کوچولو سنجاب کوچولو با تعجب نگاهی به کرم کرد و گفت:تو کی هستی؟کرم شب تاب گفت:من کرم شب تابم همسایه ی تو و می خواهم با تو دوست باشم.
سنجاب گفت:چرا ما باید باهم دوست باشیم؟من یک سنجابم و تو یک کرم سنجاب کوچولو این را به کرم گفت و دوید و رفت.کـرم شب تاب خیلی ناراحت شد هوا کم کم تاریک شد ناگهان صدایی شنید و از خانه اش بیرون آمد و دید که مامان سنجاب کوچولو نگران است.کـرم شب تاب پرسید:چی شده؟مامان سنجاب کوچولو گفت:سنجاب کوچولو مریض شده و نمی توانم توی این هوای تاریک از توی جنگل رد بشم تا پیش دکتر بریم.کرم شب تاب گفت:اینکه ناراحتی نداره من همراه شما میام وتمام راه را برایتان روشن می کنم و رفتند و رفتند تا رسیدند پیش دکتر وقتی سنجاب کوچولو حالش خوب شد رفت پیش کرم شب تاب و از او معذرت خواست.کرم شب تاب با خودش فکر کرد چقدر خوب شد که توانست به دوستش کمک کند.
نام قهرمان قصه:کرم شب تاب و سنجاب کوچولو
مکان قصه:جنگل
زمان قصه:صبح و شب
پیام قصه:هدف دوستی و دیدن نکات مثبت و ارزش های دیگران است
عناصر قصه:مامان سنجاب کوچولو و دکتر.
دیدگاهتان را بنویسید