چشم های گربه
چشم های گربه
شب بود.همه جا تاریک بود.موش موشی از لانه بیرون آمد و به این طرف و آن طرف نگاه کرد.خوشحال شد و با خودش گفت:می توانم سراغ خوراکی هایم بروم.توی این تاریکی گربه مرا نمی بیند.آن وقت بیرون آمد و به طرف خوراکی ها رفت گـربه در کمین نشسته بود.او با چشم های تیزبین خود موش موشی را دید.به طرفش پرید با پنجه هایش او را گرفت.موش موشی از میان پنجه های گربه فرار کرد و به طرف لانه دوید گربه دوباره به کمین نشست.چشم هایش توی تاریکی برق می زد.
موش موشی از ترس او از لانه بیرون نمی آمد.کم کم گربه خوابش برد.موش موشی سرش را از لانه بیرون آورد و او را دید.خیالش راحت شد آهسته از لانه بیروت آمد به طرف خوراکی ها رفت ناگهان گربه از خواب پرید موش موشی را دید.خودش را روی او انداخت و دمش را گاز گرفت.موش موشی فرار کرد.کم مانده بود دمش کنده شود.با سرعت خودش را به لانه اش رساند و پنهان شد.جای گاز گربه درد می کرد.قلبش هم تند تند می زد.
از لانه بیرون را نگاه کرد.چشم های گـربه توی تاریکی برق می زد.موش موشی با خودش گفت:تا وقتی این گربه تیزبین اینجاست من نمی توانم کاری بکنم صبح روز بعد موش موشی از آنجا رفت.گـربه چشم های تیز بینی دارد مردمک چشم های گـربه خیلی حساس و قوی است.در روز که نور زیاد است.مردمک چشم های گـربه جمع می شود و به شکل یک خط باریک در می آید اما شب ها که نور کم است مردمک چشم گـربه باز می شود و به شکل دایره در می آید به همین علت است که گـربه می تواند در تاریکی هم خوب ببیند.
نام قهرمان قصه:موش موشی
مکان قصه:نزدیک لانه ی موش موشی
زمان قصه:شب
پیام قصه:گربه ها در تاریکی هم می توانند خوب ببینند
عناصرقصه:گـربه خوراکی
دیدگاهتان را بنویسید