پرنده کوچکی که گم شده بود
پرنده کوچکی که گم شده بود
پرنده کوچکی که مادرش را گم کرده بود و گریه می کرد.موش موشی و گوش بل بلی و سنجاب خاکستری او را دیدند.موش موشی پرسید:چرا گریه می کنی کوچولو؟اما پرنده خیلی کوچک بود و نمی توانست حرفی بزند.خاکستری گفت:حتما مادرش را گم کرده است.گوش بل بلی گفت:شاید هم گرسنه است.آن وقت همگی با عجله به طرف لانه هایشان دویدند.
گوش بل بلی هویج و کلم آورد.آنها خوراکی ها را به پرنده ی کوچولو دادند و گفتند:بخور کوچولو خیلی خوشمزه است.اما پرنده هیچ کدام آنها را نخورد او فقط گریه می کرد.موش موشی و دوستانش خیلی ناراحت شدند موش موشی گفت:شاید از این ها خوشش نمی آید.صدایی گفت:نه اینطور نیست.کاکلی من نمی تواند غذاهای شما را بخورد.موش موشی و دوستانش به طرف صدا برگشتند این صدای خانم کبوتر بود که تازه از راه رسیده بود.خانم کبوتر گفت:این جوجه ی من است اسمش کاکلی است.
.کاکلی من فقط شیر می خورد.موش موشی و گوش بل بلی و خاکستری با تعجب پرسیدند:شیر؟خانم کبوتر جواب داد:بله شیر!جوجه ی من تازه به دنیا آمده او تا دوهفته فقط شیر می خورد.آن وقت از موش موشی و دوستانش تشکر کرد و به جوجه اش شیر داد.بعد هم او را با خود به لانه برد.کبوتر تا دوهفته به جوجه هایش شیر می دهد.شیرکبوتر شبیه پنیر است وقتی جوجه ها به دنیا می آیند این شیر در چینه دان کبوتر درست می شود.کبوتر با این شیر جوجه هایش را سیر می کند.
نام قهرمان قصه:کاکلی
مکان قصه:جنگل
زمان قصه:روز
پیام قصه:جوجه ی کبوتر دو هفته ی اول تولدش نمی تواند دانه بخورد و از شیری که در گلوی کبوتر مادر درست می شود می خورد.
عناصر قصه:موش موشی بل بلی خاکستری خانم کبوتر.
دیدگاهتان را بنویسید