قصه کوچولوی مهربون
کوچولوی مهربون
کوچولوی مهربون آب رو نریزی بیرون
ده روزه سرما خورده کوچولوی بازیگوش
می خواهی بدونی چرا؟ به قصه مون بده گوش
آب بازی را دوست داره کوچولوی بازیگوش
ارزش این آب پاک براش شده فراموش
روزی برای بازی رفت تو حیاط با نازی
نازی میکرد توپ بازی کوچولوی ما آب بازی
اون بچه ی ناقلا شلنگ را از تو گل ها
با زور کشید و آب را باخنده پاشید هوا
سرتا پا خیس خیس بود از ته دل می خندید
میون خنده می گفت: شیر آب را نبندید
آب به چه درد میخوره؟ چه ارزشی داره اون؟
چی میشه ما بچه ها بریزیم اونو بیرون؟!
خلاصه که کوچولو بلای آتیش پاره
حرف بزرگترا رو گوش نداده دوباره
آب را ببند عزیزم مریض می شی بچه جون
آب به این تمیری حیفه بریزی بیرون
کوچولوی عزیزم برو کنار نازی
آب را ببند و برو با نازی کن توپ بازی
پاشو بیا کوچولو لباستو عوض کن
بده لباس خیس را پهنش کنم تو بالکن
شب شد و باز می تابه تو آسمون ستاره
صدای سرفه میاد کوچولوی ما بیماره
انگار که سرما خورده حالش کمی خرابه
معلوم شده دلیلش بازی با شیر آبه
ناراحته کوچولو میگه با چشم گریون
مامان جونم ببخشید پشیمونم پشیمون
آب چه تمیز و پاکی دوست دارم فراوون
از آسمون خدایا ! بباره برف و بارون
پیام قصه ی ما به گوشتون رسیده
بچه ی خوب بیهوده آب را هدر نمیده
نام قهرمان قصه:کوچولوی مهربون
مکان قصه:خانه
زمان قصه:روز
پیام قصه:آب را هدر ندهیم.
عناصر قصه:نازی مامان کوچولو شیر آب.
دیدگاهتان را بنویسید