#


قصه سرگذشت یک قطره آب

سرگذشت یک قطره آب
25 فوریه 2017 بدون نظر 12001 بازدید

قصه سرگذشت یک قطره آب

Rating: 2.3/5. From 3 votes.
Please wait...
Voting is currently disabled, data maintenance in progress.

سرگذشت یک قطره آب

تکه ابر بزرگ تو آسمون این طرف و آن طرف می رفت.ابر هزار و یک قطره آب با خودش داشت.که همه آروم یک جا نشسته بودند.قطره ی هزار و یکم خمیازه ای کشید و گفت:وای چقدر خسته ام دلم می خواهد بروم و کمی گردش کنم.قطره های دیگر فریاد زدند:این کار را نکن قطره ی هزار و یکم حرکاتی کرد و از آن بالا به پایین نگاه کرد و مزرعه را دید با صدای بلند فریاد زد:سلام مزرعه و پرید پایین قطره وسط یک گل شقایق افتاد.گل گفت سلام خوش آمدی.اگر دوست داری همین جا پیش من بمان و استراحت کن.صبح فردا قطره از گل خداحافظی کرد و راه افتاد.

از روی برگها گذشت تا به رودخانه رسید دید یک گاو دارد از رودخانه آب می خورد.ترسید و یواشکی از طرف رودخانه فرار کرد.قطره کوچولو همراه بقیه ی قطره ها رفت و رفت تا به یک آسیاب رسید.قطره ها خیلی پر زور بودند آسیاب را چرخاندند و چرخاندند بعد هم از اون بالا پریدند پایین و راهشون را ادامه دادند.قطره هم رفت تا به یک پل رسید.خوب نگاه کرد و دید که وای! رودخانه پر از آشغال شده .وای که چه بوی بدی می داد.دیگه طاقت نیاورد و پا به فرار گذاشت. هوا که روشن شد قطره دید که به دریا رسیده به خورشید خانم نگاه کرد و گفت:دیگر گردش بس است دلم می خواهد همراه دوستانم بروم به جاهای جدید را ببینم خورشید خانم هم آنقدر نگاه کرد تا قطره گرمش شد و سبک شد و رفت بالا پیش دوستانش.

نام قهرمان قصه:قطره ی آب

مکان قصه:آسمان  مزرعه  رودخانه  دریا

زمان قصه: روز

پیام قصه:آب بخار می شود و دوباره از ابرها باران می بارد.

عناصر قصه:گل شقایق  رودخانه  گاو  آسیاب  رودخانه  دریا  خورشید.

Rating: 2.3/5. From 3 votes.
Please wait...
Voting is currently disabled, data maintenance in progress.
برچسب ها
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *