قصه دو کودک با ادب
دو کودک با ادب
روزی امام حسن(ع) و امام حسین(ع)که هر دو کودک بودند برای نماز خواندن به مسجد رفتند.پیرمردی در حال وضو گرفتن بود امام حسین(ع)در حرکات پیر مرد دقت کردند و دیدند درست وضو نمی گیرد.
امام حسین(ع)بدون این که پیر مرد متوجه شود ماجرا را برای برادرش امام حسن(ع)تعریف نمود و گفت:چگونه به این پیر مرد بگوییم وضویش اشتباه است؟امام حسن کمی فکر کرد و پاسخ داد:باید طوری به او بگوییم که ناراحت نشود آن دو نزد پیر مرد رفتند و گفتند پدرجان سلام ما باهم برادریم هرکدام فکر می کنیم دیگری وضوی نادرست می گیرد.اگر زحمتی نیست میان ما داوری کنید تا بفهمیم وضوی کداممان درست است.پیر مرد پذیرفت.اول امام حسین(ع)که کوچک تر بود وضو گرفت.پیرمرد متوجه شد که وضوی او درست است و به اشتباه خودش در وضو گرفتن آگاه شد.اما تصمیم گرفت تا ببیند برادر بزرگ تر چه می کند.امام حسن(ع)هم وضو گرفت.وضوی او هم بدون اشتباه بود.پیرمرد فهمید آن دو کودک هر دو درست وضو می گیرند.پس به آن ها گفت:وضوی هر دوی شما صحیح است من وضوی اشتباه می گرفتم.دو برادر از پیرمرد تشکر و خداحافظی کردند و رفتند و پیرمرد به خود گفت:به به عجب کودکان با ادبی آن ها احترام مرا نگه داشتند و کاری کردند که من خودم به اشتباهم پی ببرم.بدون این که به من چیزی بگویند.
نام قهرمان قصه:امام حسین (ع) و امام حسن (ع)
مکان قصه:مسجد
زمان قصه:روز
پیام قصه:به طور غیرمستقیم به دیگران بگوییم که کارشان اشتباه است تا ناراحت نشوند.
عناصر قصه:مسجد پیرمرد.
دیدگاهتان را بنویسید