روز درخت کاری
روز درخت کاری
پانزدهم اسفند ، روز درخت کاری بود .هوای پس از باران با آنکه سرد بود بوی بهار داشت.پدربزرگ بارانی اش را پوشید کلاهی به سر گذاشت و به فرهان گفت:تو هم لباسی گرم بپوش و همراه من بیا برایت یک هدیه دارم که می دانم از داشتن آن خیلی خوشحال خواهی شد فرهان آماده شد و همراه پدربزرگ به حیاط رفت پدربزرگ نهال کوچکی را به او داد و به گودال کوچکی که در قسمتی از باغچه کنده بود اشاره کرد و گفت:این درخت مال تو است بیا باهم آن را در خاک بگذاریم وقتی درخت را داخل خاک قرار دادند پدربزرگ آب پاش پر از آب را آورد و روی خاکی که درخت را درون آن گذاشته بودند ریخت و به فرهان گفت:از حالا به بعد تو باید مراقب درخت خودت باشی.
سپس درخت بزرگ و تنومندی را به او نشان داد و گفت:وقتی پدرت به دنیا آمد من این درخت را که آن زمان نهال کوچکی بود برای او در باغچه کاشتم حالا این درخت مال تو است و روزی به بزرگی و قدرتمندی درخت پدرت خواهد شد ما انسان ها باید از درخت ها مراقبت کنیم تا همیشه هوایی سالم و پاک داشته باشیم.فرهان که از داشتن درختی به نام خودش خیلی خوشحال بود پدربزرگ را محکم در آغوش گرفت و تشکر کرد و گفت:قول می دهم از آن خیلی خوب مراقبت کنم.باران دوباره شروع به باریدن کرد فرهاد پرسید:درخت من سرما نمی خورد؟پدربزرگ گفت:پسرم از حالا به بعد زمین رو به گرم شدن است برای همین است که پانزدهم اسفند را روز درخت کاری گذاشته اند.از امروز تا شروع بهار زمان خوبی برای کاشت درخت و گل و گیاه جدید است.تا چند روز دیگر زمستان تمام می شود و بهار که از راه رسید برگ های جوانی روی شاخه های نهال کوچک تو جوانه خواهد زد فرهان خندید و بار دیگر از پدر بزرگ تشکر کرد.
نام قهرمان قصه:فرهان
مکان قصه:خانه ی پدربزرگ
زمان قصه:روز درخت کاری
پیام قصه:پانزدهم اسفند ماه روز درخت کاری نامیده شده است.
عناصر قصه:پدربزرگ درخت آب پاش
فرهان:پسرانه و به معنای باشکوه و بزرگ
دیدگاهتان را بنویسید