#


خاک بازی

خاک بازی
1 مارس 2017 بدون نظر 2171 بازدید

خاک بازی

No votes yet.
Please wait...
Voting is currently disabled, data maintenance in progress.

خاک بازی

یک روز موشی دم مامانش را گرفته بود و دنبالش می دوید.رسیدند به یک تپه ی خاکی.باد خاک ها را از نوک تپه سر می داد پایین و خاکها سرسره بازی می کردند.موشی خندید دم مامان موشی را کشید و گفت:مامان موشی منم بازی منم بازی.مامان موشی گفت:باشه برو بازی منم می روم و زودی بر می گردم.

موشی از تپه بالا رفت خاکها زیرپایش سر می خوردند پایین اما موشی باهم رفت بالا رسید نوک تپه دمش را کشید روی خاک و گفت:به به چه نرم و گرمی و آمد بنشیند که دمش گیر کرد زیرپایش.موشی قل خورد پایین قل قل قل… رسید پایین چشمش می سوخت گفت:آخ کی رفته توی چشم من؟یه صدایی گفت:منم یه ذره خاکم منو بیار بیرون موشی چشمش را باز و بسته کرد یک قطزه اشک با یه ذره خاک سر خورد بیرون.موشی خوشحال شد و گفت:هورا هورا در اومدی.قطره اشک با خاک قاطی شد و خاک گل شد موشی گفت:

چرا این شکلی شدی؟گل گفت:خاک بودم آب خوردم گل شدم.میای بازی؟موشی گفت:آره اما صبر کنم باز هم آب بهت بدهم بزرگ بشی و کمی آب روی خـاک ریخت موشی یک توپ گلی درست کرد.توپ را هل داد خاکها به توپ چسبیدند و بزرگ تر شدند موشی و توپ گلی قل خوردند تا به مامان موشی رسیدند مامان موشی خندید و گفت:من برگشتم پاشو بریم. موشی گفت:مامان موشی ببین چه توپ گنده ای و توپ را بغل کرد مامان موشی هم موش را بغل کرد و رفتند خانه و شب سه تایی کنار هم خوابیدند.
نام قهرمان قصه:موشی
مکان قصه:تپه ی خاکی
زمان قصه:روز
پیام قصه:ترکیب خـاک با آب گل می شود
عناصر قصه:موشی خاک آب

No votes yet.
Please wait...
Voting is currently disabled, data maintenance in progress.
برچسب ها
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *