اشعار درخت
درخت
خانم معلم ما می گه درخت دو بخشه
حالا بگین یک درخـت چی چی به ما می بخشه؟
بهار می گه اجازه:سایه و میوه داره
هوای پاک و تازه برای ما میاره
خانم معلم می گه:وقتی درخت می میره
مداد و کاغذ میشه دوباره جون می گیره
دفترتون که پرشد نوشتین آب و بابا
اونو بدین به بازیافت تا که بشه مقوا
درخت سبز
من یه درخـت هستم
بلند و سرسبز
تو خاک ریشه دارم
رو شاخه میوه دارم
پاک می کنم هوا را
شاد می کنم شما را
اگر تو ماه اسفند
تو یک نهال بکاری
سال دیگه می بینی
که یک درخت داری
درخت
درخـت ها خیلی خوشگلن
مثل ما دست و پا دارن
مثل تموم آدما
مامان دارن بابا دارن
درختایی که لاغرن
فکر می کنم جوون باشن
شاید درختای تپل
مادربزرگشون باشن
درخت مهربانی
حیاط خانه دارد
درخـت مهربانی
گلی در سایه اش هست
به نام شمعدانی
چه قدر این شمعدانی
قشنگ و ناز و خوشبوست
درخـت از بس بزرگ است
گمانم مادر اوست
مهمانی
کنار گل تو باغچه
نشستن دوتا زنبور
یه مهمونی گرفتن
با یه دونه ی انگور
خانم و آقا مورچه
رد میشدن از اونجا
زنبورای مهربون
صدا زدن بفرما
شاپرک و کفشدوزک
می پریدن رو گلها
زنبورای مهربون
صدا زدن بفرما
کنار باغچه حالا
زیاد شدن مهمونا
مورچه ها و کفشدوزک
شاپرک و زنبورا
یه مهمونی گنده
دادن اون دوتا زنبور
منم بردم براشون
دو تا خوشه ی انگور
دیدگاهتان را بنویسید