#


قصه بچه گوزن اخمو

بچه گوزن اخمو
25 فوریه 2017 بدون نظر 3829 بازدید

قصه بچه گوزن اخمو

Rating: 1.0/5. From 1 vote.
Please wait...
Voting is currently disabled, data maintenance in progress.

بچه گوزن اخمو

گوزن کوچکی بود که فکر می کرد با بقیه حیوانات فرق دارد.او همیشه اخم می کرد و به حرف های دیگران گوش نمی داد.یک روز گوزن کوچک همراه بچه ی روباه و بچه ی خرگوش به جنگل رفت.خرگوش کوچولو این طرف و آن طرف پرید.بچه روباه پشتک زد آنها خوشحال بودند که باهم هستند اما گوزن کوچک مثل همیشه اخمو بود مرتب سرش را تکان می داد و می گفت:شما دوتا خیلی بازیگوشی می کنید ممکن است اتفاقی براتون بیفتد.اما بچه روباه و بچه خرگوش آنقدر بازی کردند تا خسته شدند.

بعد روی علف ها دراز کشیدند.یک دفعه خرگوش کوچولو داد زد:نگاه کنید!توی آسمان یک خرگوش سفید و چاق است.بچه روباه با خوشحالی گفت:یک بچه روباه هم هست.گوزن کوچک گفت:آن ها فقط ابرهای کوچکی هستند که با خودشان باران می آورند.ناگهان باران شروع به باریدن کرد.هوا سرد شد و بوی خوش علف ها همه جا را پر کرد بچه روباه و خرگوش کوچولو از باریدن باران خیلی خوشحال شدند بلند بلند خندیدند و چرخیدند.

ادامه

پوزه های شان را بالا گرفتند اما گوزن کوچک همان طور یک گوشه ایستاده بود و اخم کرده بود و گفت:بهتر است برویم زیر یک سقف بنشینیم خرگوش کوچولو داد زد:می بینی؟از ابر من یک عالمه خرگوش رنگی پایین می آید!بچه روباه همان طور که به قطره های باران خیره شده بود گفت:از ابر من هم هزار تا بچه روباه به زمین می آید.گوزن کوچک آهسته گفت:شما این حرف ها را از خودتان در آورده اید این فقط یک باران معمولی است.خرگوش و روباه پرسیدند:تو واقعا چیز دیگری غیر از باران نمی بینی؟خرگوش کوچولو با دقت به دور و برش نگاهی انداخت و گفت:تو باید با شادی به همه جا نگاه کنی تا همه چیز را خوب و قشنگ ببینی.

گـوزن کوچولو خیلی جدی گفت:من نمی توانم آخه…. بعد سرش را تکان داد و با بغض گفت:شما همه چیز را قشنگ می بینید ولی من نه!خورشید از پشت ابرها بیرون آمد خرگوش کوچولو گفت:نگاه کن خورشید آمده که مارا خشک کند نور سفید چشم گوزن کوچک را زد .

گوزن کوچک اشک هایش را پاک کرد گوزن کوچک سعی کرد بازهم اخک کند اما نور خورشید گردنش را قلقلک داد گوزن خنده اش گرفت و گفت:خورشید خیلی مهربان است من خیلی خوشحالم.خورشید یک خنده ی داغ به گوزن کوچک با خوشحالی به دور و برش نگاه کرد و با خوشحالی داد زد:چه جنگل قشنگی!چه آسمان زیبایی نگاه کنید!

آن ابرها را نگاه کنید توی آسمان یک بچه گوزن نرم و چاق خوابیده دوست های گوزن کوچک دست های او را محکم گرفتند و با خوشحالی گفتند:آره می بینیم.خرگوش کوچولو گفت:همین طور یک خرگوش کوچولو.بچه روباه گفت:و همینطور یک بچه روباه.

نام قهرمان قصه:گوزن اخمو

مکان قصه:جنگل

زمان قصه: روز

پیام قصه:با شادی و دقت به دنیا نگاه کنیم.

عناصر قصه:بچه روباه خرگوش کوچولو ابرها قطره های باران

Rating: 1.0/5. From 1 vote.
Please wait...
Voting is currently disabled, data maintenance in progress.
برچسب ها
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *