راهکارهایی برای برقراری پیوند زناشویی

تلاش برای برقراری پیوند

اغلب هیچ کس از ماهیت مشخص راهی که به نتیجه مطلوب می انجامد، آگاهی ندارند. تنها انسانهای سطحی نگر خود را می شناسند. انسانها قبل از آنکه بدانند نیروی نهفته دارند، شناختن خود به تمامی غیر واقعبینانه است و می توان گفت که این پروسه ای است مستمر و پویا. با این وجود با شناختی اندک می توان دوام آورد. دیگران تا آن حدی ما را خواهند شناخت که ما خود را می شناسیم. ما باید خود، دلسوز خود باشیم قبل از آنکه انتظار چنین کاری را از دیگران داشته باشیم. آموختن در باره خود، مستلزم آگاهی دائمی در باره خود است. خود شناسی تعهدی است در مقابل تحول و رشد نیروهای نامحدود ذهنی و جسمی در مسیری از روی آگاهی و اراده این مسیر یعنی پایان تحقیر نفس، مرگ فریب نفس و دریافتن با تمام قوا و توان، تا که قادر شویم ببینیم کنش ایمان ما کدام است.

آنچه سبب از هم گسستن پیوندها می شود، مسائل پیچیده و بزرگ نیست، بلکه زنجیره ای از رخدادها در طی زمانی طولانی است. هیچ یک از رفتارها و رخدادها به خودی خود اهمیت چندانی ندارند. اما اگر اجازه دهیم که همواره آزارمان دهند و بمانند و کم کم غده ای چرکین شوند، سرانجام می توانند مطمئن ترین پیوندها را به ویرانی و جدایی بکشانند. همه این استرس ها و هیاهوها خاموش و حل می شوند اگر، انسانهای درگیر رابطه، صادقانه به آنها نگاه کنند و آگاهانه خود را وقف دگرگونی و تحول کنند. پیوندها می گسلند، نه به خاطر غلط بودن آن، بلکه به دلیل آنکه انسانها نمی خواهند اشتباهات خود را گردن نهند و در جهت تصحیح آن تلاش کنند.

هیچ تحسینی دلپذیرتر از دیدن چهره روشن کسانی که با آمدنمان روشن و گشاده می شود نیست این امر معمولا در انسان هایی رخ می دهد که همواره عنصری از شادمانی و شگفتی با خود به همراه می آورند. بیشتر ما خود را زندانی از پیش تعیین شده ای می یابیم که کنش های مشابه، واکنشها و تجارب یکسان را، روز از پس روز اقتضا می کند. شگفتی و شادی غیر مترقبه، همراه محو شدن تدریجی ما در سایه قابل پیش بینی بودن همه چیز، ناپدید می شوند. افراد خانواده ها، که هر روز با هم سرو کار دارند بسیاری اوقات فراموش میکنند که آنان نیز در برابر رنجش های حسی مصون نمی باشند. هیچ کس دوست ندارد کنار گذاشته شود، مورد اتهام قرار گیرد، بی ادبانه به مبارزه فرا خوانده شود، در موقعیت ناراحت کننده قرار گیرد و با او چون کالایی برخورد شود. بایستی با یکدیگر با وقار و شأن رفتار کنیم. نه به این دلیل که این نوع رفتار را دوست داریم و برای آن ارزش میگذاریم ، بلکه به این سبب که با تفکر و با ملاحظه رفتار کردن، بهتر می توانیم رشد کنیم و ریشه بدوانیم، با دیگران باید چنان رفتار کنیم که دوست داریم با ما آنگونه رفتار شود.

تغییر و دگرگونی، فرایندی آگاهانه و خود خواسته است. هیچ کس قادر نیست دیگری را بدون خواسته و رضایت خودش تغییر دهد. هیچ پیوندی اگر به فردیت و حق انتخاب فرد احترام نگذارد، پایدار نمی ماند. نزدیکی تنها زمانی پیش می آید که ما احترامی عمیق برای حقوق، نگرش ها و احساسات دیگران قائل باشیم، همان گونه که برای خود قائلیم. بر سر حقوق نمی توان معامله کرد، این حقوق وجود دارد. وظیفه خطیر هر پیوندی شناسایی و حمایت از حقوق طرفین است. این گونه رابطه متقابل تنها زمانی عملی است که ما دیگران را به رسمیت بشناسیم و آنان را آنگونه که هستند پذیرا باشیم، بدون اینکه نیازها و انتظارات خود را به آنها تحمیل کنیم. اگر طالب و خواهان برقراری پیوندهای با دوام با دیگران هستید، باید شاد باشید که آنان آنچه هستند می باشند. هرگز انسانهای بی فکر، بد رفتار و بی رحم را به زندگی خود راه ندهید.

ما تمام و کمال مسئول خود هستیم. نمی توانیم بیرون از خود به دنبال دلیل بگردیم. با وجود این، هماره نیروهای بیرون از خویش را به دلیل احساسات و کنش های خود ملامت میکنیم. پیوندهای ما انباری برای بیرون ریختن خود بینی، یاس، خود خواهی و خشم ما نیستند. تنها موقعی که مسئولیت شادی و سرور خود را پذیرا باشیم رشد می کنیم. شادی و شعف ما در درون ما خلق می شود. شادمانی با دوام و آرامش از درون ما ریشه می گیرد. در گزینش شادمانی، و ناامیدی ما نه تنها قادریم شادی را خلق کنیم، بلکه می توانیم آن را گسترش دهیم. همه پیوندهای ما به شادمانی نیاز دارند. اگر از راه شعف و شادمانی نقبی به زندگی بزنیم، می تواند همه دردهای حاضر و بی اعتنایی ها را، که همه آدمیان هر روز به آن نزدیک می شوند، خنثی سازد و این کار بزرگی است.

آغاز دوستی، طلب مشتاقانه شناختن دیگری است، که خود نخستین شرط عشق می باشد. دوستی کنجکاوی سالمی را در بر دارد که ما را از خود پسندی دور ساخته و در راهی غیر رقابت انگیز و غیر استثماری به سوی دیگران می کشاند. این طلب عاری از خود خواهی است. دوستی، بازتاب احترام عمیق برای ارزش انسان است. دوستی به ما می آموزد که دیگران به این دلیل وجود ندارند که نیازهای ما را برآورده سازند، آنان نیز نیازها و مواردی دارند که باید تحقق یابد. در دوستی هر فرد حضور دیگری را تائید میکند و تمامیت او را تقویت میکند. در این دوستی آنچه اهمیت دارد شدن هر دو طرف می باشد. نیروهای محرکه اصلی درگیر در دوستی واقعی، همان نیروهای درگیر در عشق است. آیین و سنت چیزهایی هستند که از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است. اینها مفاهیمی هستند که ما را در کنار هم گرد می آورد و به هم پیوند می دهند. اینها پیوستگی هایی هستند که رویارویی با فردا و کوششی در جهت آن را معنا می بخشند.

ما در سر رویای آرامش، لذت و شعف داریم. اما باید مراقب باشیم آنچنان وابسته به این رؤیاها نشویم که ایمانمان را به زندگی کم کند و از حقیقت بازمان دارد.

در ضعف و ترس هیچ پیوندی پا نمی گیرد. ترس از خطر کردن ما را از کنار هم قرار گرفتن محروم می کند. پیوندها به شجاعت، از خود گذشتگی و تعهد آگاهانه نیازمند است. برای رویارویی با آنچه که از راه می رسد، به شجاعت نیاز داریم ونیز دانشی که هر چه هست بگذرد. لازم است این حقیقت را بدانیم که تنها راه رسیدن به اهداف، این است که آن را انجام دهیم و در راه آن کوشش کنیم. طبیعی است اگر کار را به عهده دیگران بسپاریم نتایج آن متفاوت باشد و ما ناگزیر از پذیرش آن هستیم. ما باید قادر باشیم آنچه را که هستیم به خاطر آنچه که می توانیم بشویم فدا کنیم. این در دست ما قرار دارد که به پیوندهای خود فرصتی بدهیم. عشق غایت تمامی تجارب انسانی است.

پیوندها به ندرت به دلیل عدم وجود زندگی می میرند. پیوندها آهسته آهسته پژمرده می شوند. چرا که انسانها با آگاهی ندارند که چگونه پیوندها را حفظ کنند و به چه اندازه زمان، تلاش و عشق و دلسوزی نیازمند هستند. با آنکه آنان هراسان، خسته و تنبل تر از آن هستند که بتوانند تلاش و کوششی در این راستا داشته باشند. پیوند زنده است. برای درک کامل برقراری پیوند باید هم عالم بود و هم هنرمندی چیره. از ما انتظار می رود که خود را عمیقانه و تحلیل گرانه بشناسیم، زیرا دیگران را تنها آن اندازه می شناسیم و درک میکنیم که از خود شناخت داریم. بر ما واجب است به مرزهای بیرونی استعداد و فعالیت خود دست پیدا کنیم. در این هدف به شجاعت، پشتکار، اراده و تلاش مستمر نیازمند خواهیم بود. هر چه پخته تر شویم آگاهی ما از آثار مخرب ناشی از تنها بودن عمیق تر می شود. بدون وجود دانش بالنده، ما فاقد مهارتهای یکی شدن با دیگری در عشق هستیم، پس از موقعیتی دردناک به وضعیت نامطلوب دیگری در می غلتیم، زخم می خوریم، زخم های عمیق و ریشه دار. از دانش و آگاهی، مختصری به چنگ می آوریم، محتاط و محافظه کار می شویم، انتقاد پذیری ما کم می شود و هراسان و مضطرب می شویم.

می خواهیم بر این باور باشیم که عشق تمام مسایل شخصی ما را حل می کند، ترسها و خشم های ما را از میان بر می دارد و تفاوت ها را کم رنگ می کند. تضادها را کاهش می دهد و ما را با نیرو و گرمی در بر میگیرد و سعادت ابدی به ما می بخشد، این راه چون چشم داشتن به غرایز برای هدایت ما راه حل خوبی نیست. عشق یاری می دهد تا دانش تنها بودن قابل تحمل شود. پس بر ماست که مسئولیت کامل کامیابی یا شکست بیرون آمدن از حصار تنهایی و یکی شدن در عشق را بپذیریم. نمی توانیم به غرایز امید داشته باشیم و یا بر عشق عمیق تکیه کنیم. تنها امید ما در بررسی عمیق و جدی از پیوندهای ما قرار دارد. باید بکوشیم تا که خود و دیگران را بهتر بشناسیم و دریابیم که برای حفظ وحدت و یکپارچگی به چه نیروی پویایی نیازمندیم. زندگی ما نقش های پیچیده ای از پیوندها می باشد که به گونه ای ظریف آرزوها، انگیزه ها، ایمان، نیازها و بسیاری مسایل دیگر ما به آن متصل است. با بررسی این پیوند تا حد زیادی می توانیم خود را در مقام یک فرد بشناسیم و تعریف کنیم. ما به عنوان انسان طولانی ترین چرخه زندگی را داریم، پس در طول زمان در طی سالیانی که در پی می آیند یاد می گیریم که لازم است خود را با انواع گوناگون پیوندی ها تطبیق دهیم تا بتوانیم نیازهای پیچیده خود را به صورتی رشد یافته و بالنده بر آورده سازیم. شگفت آور نیست که حتی سالم ترین ما در برقراری پیوند و ارتباط دچار مشکل است. می توانیم از این مشکلات حاصلی برگیریم و توانایی خود را برای شناختن و دوست داشتن افزایش دهیم.