#

گلی
2 مارس 2017 بدون نظر 915 بازدید

گلی

No votes yet.
Please wait...
Voting is currently disabled, data maintenance in progress.

گلی

گلی دختر کوچولو باهوشی بود که همیشه ، به همه چیز دقت می کرد. بعضی از روزها که برادرش گله ی گوسفند را برای «چرا »می برد گلی هم همراه برادرش می رفت. یک صبح قشنگ شروع شده بود خورشید می تابید و همه جا را روشن کرده بود. وقتی گلی همراه برادرش گوسفندها را به بالای تپه بردند هوا صاف صاف بود و باد خنکی می وزید.

گـلی یک نی کوچولو داشت که از برادرش هدیه گرفته بود و تا می رسید بالای تپه به درختی تکیه می داد و نی می زد . گوسفندها با شنیدن صدای نی نزدیک او می امدند و از گله دور نمی شدند. توی گله یک بره ی کوچولویشیطون همیشه در حال جست و خیز کردن بود و همیشه مامانش دنبال او می دوید و اونو به سمت گله هل می داد.

گلی ایستاد بود و داشت به بره کوچولو نگاه می کرد که یک دفعه بره دوید و دوید و خورد به گلی ؛ گلی دردش گرفت و زد زیر گریه ؛ برادرش اومد و کمکش کرد تا بلند شود. گلی یک دفعه گفت: اشکام چقدر شوره ! برادرش خندید و گفت: اشک هاتو خوردی! مگه نمی دونی اشک شوره ؟ اب بدن ما نمک داره و وقتی گریه می کنیم اب بدن همراه نمک به صورت اشک از چشم های ما پایین میاد. افرین به تو که دختر باهوشی هستی و به همه چیز دقت داری.

No votes yet.
Please wait...
Voting is currently disabled, data maintenance in progress.
برچسب ها
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *