پیامـبر (ص) و درخت نخل
پیامـبر (ص) و در خت نخل
روزی مردی به مسجد امد و در کنار پیامـبر (ص) نشست و شروع به گریه کرد. پیامبر(ص) از او پرسید « چرا گریه می کنی ؟» مرد فقیر گفت: در کنار خانه ی من مرد ثروتمندی زندگی می کند که درختان نخل بسیاری دارد. شاخه ی یکی از این درختان به خانه ی ما امده و هر بار که همسایه ی ما برای چیدن خرما بالای نخل می رود چند تا خرما به خانه ی ما می افتد.
کودکانم خرماها را برمی دارند ، اما مرد ثروتمند از در خت پایین می اید و خرما ها را می گیرد. پیامبر (ص) ناراحت شد ، او کودکان را خیلی دوست داشت و گفت: انشاءالله خدا کمک می کند. و با هم به طرف خانه ی مرد ثروتمند رفتند. پیامبر(ص) به مرد ثروتمند گفت: این شاخه ی نخل را به من ببخش تا خدا هم در بهشت به تو نخلی بدهد. صاحب نخل قبول نکرد و گفت: خرمای این درخت از همه بهتر است . مرد نیکوکاری که حرف انها ر ا شنید گفت: من درخت را می خرم، چند می فروشی؟ مرد ثروتمند قبول کرد و درختش را به قیمت گرانی فروخت. مرد فقیر و کودکانش از اینکه می توانستند خرما بخورند خوشحال شدند. خدا از پیامبر(ص) و مرد نیکوکار بسیار خشنود بود، اما از مرد ثروتمند که به فکر پول بود خشنود نبود.
_نام قهرمان قصه: پیامبر (ص) و مرد فقیر.
_ مکان قصه: مسجد و خانه ی مرد ثروتمند.
_زمان قصه: روز.
_پیام قصه : بخشش به فقرا.
_ عناصر قصه : درخت نخل، مرد نیکوکار.
دیدگاهتان را بنویسید