#


قصه مسابقه ی رادیو

قصه مسابقه ی رادیو
25 فوریه 2017 بدون نظر 1069 بازدید

قصه مسابقه ی رادیو

No votes yet.
Please wait...
Voting is currently disabled, data maintenance in progress.

مسابقه ی رادیویی

مادربزرگ کتاب می خواند صدای رادیو هم می آمد.مریم به کنار مادربزرگ آمد و سلام کرد مادر بزرگ با لبخندی مهربان به او گفت:سلام دخترم برایت شیرینی درست کرده ام بیا بنشین تا یک لیوان شیر هم برایت بیاورم.مریم تشکر کرد و کنار مادر بزرگ نشست و در حالیکه از مدرسه و دوستانش تعریف می کرد.شیر و شیرینی خوشمزه ی دست پخت مادر بزرگ را هم می خورد.ناگهان ساکت شد و توجهش به صدای رادیو جلب شد.از مادر بزرگ اجازه گرفت و صدای رادیو را کمی بلندتر کرد.مجری برنامه چیستانی مطرح کرده بود که مریم متوجه نشده بود در همین لحظه گوینده رادیـو دوباره گفت:یک بار دیگر چیستان را می خوانم خوب گوش بدهید و جواب آن را برای ما بفرستید شاید شما برنده باشید.

من یار مهربانم دانا و خوش بیانم

گویم سخن فراوان با آنکه بی زبانم

هرمشکلی که داری مشکل گشای آنم

پندت دهم فراوان من یار پند دانم

من دوستی هنرمند با سود و بی زیانم

از من مباش غافل من یار پند دانم

مادر بزرگ به مریم نگاه کرد و پرسید:خب جواب چیست؟مریم گفت:نمی دانم. مادربزرگ با مهربانی لبخندی زد و گفت:راهنمایی ات می کنم وقتی آمدی تویی اتاق من داشتم چه کار می کردم؟مریم گفت:کتاب می خواندید.مادربزرگ گفت:عزیزدلم جواب همین است.مریم با خوشحالی گفت:مادربزرگ کمکم می کنید جواب را به رادیو بفرستم؟مادر بزرگ با لبخند همیشگی گفت:بله دخترم حتما

نام قهرمان قصه:مریم

مکان قصه:خانه

زمان قصه:روز

پیام قصه:گوش دادن به رادیو

عناصر قصه:مادربزرگ کتاب شیر و شیرینی  رادیو

No votes yet.
Please wait...
Voting is currently disabled, data maintenance in progress.
برچسب ها
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *