#


قصه چراغ کرم خاکی

چراغ کرم خاکی
19 فوریه 2017 بدون نظر 4703 بازدید

قصه چراغ کرم خاکی

Rating: 1.0/5. From 1 vote.
Please wait...
Voting is currently disabled, data maintenance in progress.

چراغ کرم خاکی

کرم خاکی،یک خانه زیبا داشت . توی خانه اش همه چیز بود. تخت خواب، میز، صندلی، اما یک چیزنبود. خانه کرم خاکی تاریک بود و چراغ نداشت. اون می دونست ، که خانه اش زیر خاک، پس نمی تواند برای خانه اش چراغ درست کند، و هر چراغی زیر خاک، زود خاموش می شود؛

به همین خاطر، شب ها که می خواست کتاب بخواند، کنار در خانه اش، زیر نور ماه می نشست و مطالعه می کرد. هوا برفی و سرد شد، کرم خاکی دیگر نتوانست جلوی در خانه اش بنشیند. با خودش فکری کرد و به یاد دوستش «کرم شب تاب » افتاد.

پس راه افتاد و رفت و رفت تا به خانه ی کرم شب تاب رسید! کرم شب تاب از دیدن یک دوست، خیلی خوشحال شد و پرسید: « چی شده؟» کرم خاکی ماجرا برایش تعریف کرد. کرم شب تاب گفت:«من صبح ها از خورشید نور می گیرم و زیر خاک، نورم خاموش نمی شود، برای همین، همه جا می توانم کتاب بخوانم،  هر وقت بخواهی میام پیش تو، تا با هم کتاب بخوانیم>» کرم خاکی خوشحال شد و از کرم شب تاب دعوت کرد که با هم به خانه او بروند و کتاب بخوانند.

_ نام قهرمان قصه کرم خاکی

_مکان قصه: جنگل

_زمان قصه: شب

پیام قصه: کتاب خوانی

عناصر  قصه: کرم شب تاب، کتاب

Rating: 1.0/5. From 1 vote.
Please wait...
Voting is currently disabled, data maintenance in progress.
برچسب ها
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *