وقتی خورشـید بیمار می شود
وقتی خورشـید بیمار می شود
خورشـید خانم پشت سرهم خمیازه می کشید و سرفه می کرد چندروز بود که حالش خوب نبود و احساس مریضی می کرد.هرچه تلاش می کرد نمی توانست نور شفاف و طلایی رنگش را به زمین برساند.دلش برای زمین تنگ شده بود برای بچه ها درخت ها پرنده ها خلاصه برای همه چیز دلتنگ شده بود با خودش فکر می کرد اگر روزی نتواند از پشت این همه تاریکی بیرون بیاید چه می شود در این هنگام ابرکوچولو درحالیکه چشم هایش را می مالید به طرف خورشید خانم آمد پرسید:چرا آسمان آبی نیست؟این همه دود از کجا آمده است که ما نمی توانیم زمین را ببینیم؟
خورشـید خانوم
خورشید خانم جواب داد:مدتی است انسان ها به زمین و آب و هوا توجه کمتری دارند.برای همین روزهای گرم سال بیشتر شده است باران و برف کم می بارد هوا آلوده شده است و این آلودگی ها نمی گذارند آسمان آبی باشد برای همین است که ما زمین را نمی بینیم.
ابر پرسید:انسان ها چگونه می توانند مواظب زمین باشند؟خورشید خانم گفت:این کار خیلی ساده است حتی بچه های کوچک هم می توانند مواظب زمین باشند کافی است یاد بگیرند مواد بازیافت مثل قوطی بطری آب نوشابه و زباله های کاغذی را از دیگر دور ریختنی ها جدا کنند.وقتی زباله ی کمتری به محل دفن زباله بروند درختان آسیب نمی بینند.
درختان
هرچه درختان بیشتری داشته باشیم هوا پاک تر و سالم تر می ماند.شما بچه ها وقتی با پدر و مادر به خرید می روید می توانید با نگاه کردن به بسته بندی کالا ها دنبال علامت بازیافت بگردید موادی مثل شانه تخم مرغ و ظرف های پلاستیکی بازیافتی هستند.
مواد سوختنی مثل بنزین و گاز در آلودگی هوا تاثیر دارند.بزرگ تر ها می توانند به جای ماشین های شخصی از وسایل نقلیه مثل اتوبوس تاکسی و یا مترو استفاده کنند. همه ی این ها کمک می کند تا این دودها کمتر شوند و باران و برف بیشتری ببارد.
ابرگفت:ما چه کار باید بکنیم؟خورشید خانم گفت:منتظر می مانیم تا انسان ها کمک کنند بعد نوبت ما می رسد از آقای باد کمک می گیریم تا این دودها را از اینجا ببرد و بعد نوبت دوست دیگرمان ابر باران ساز می رسد.
وقتی باران زیاد ببارد آسمان آبی بیرون می آید و من هم سرفه هایم تمام می شود و دوباره می توانیم زمین و هوایی سالم با آسمانی آبی داشته باشیم.
نام قهرمان قصه:خورشـید خانم
مکان قصه:کره ی زمین
زمان قصه:روز
پیام قصه:مواد بازیافتی را از زباله هایی که دور می ریزند جدا کنیم.
عناصر قصه:ابرکوچولو دود و آلودگی
دیدگاهتان را بنویسید