یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود.یک روز سنجاب مشغول بازی بود که روباه را دید.سنجاب خیلی ترسید پا به فرار گذاشت و روباه هم به دنبال او دوید.
سنـجاب به لاک پشت رسید و گفت:لاک پشت وقتی کسی بخواهد تورا بگیرد چه می کنی؟لاک پشت گفت:فوری می روم توی لاکم!سـنجاب گفت:خوش بحالت من که لاک ندارم فقط چند قدم مانده بود که روباه به سنجاب برسد سنجاب دوباره پا به فرار گذاشت.
دوید و رسید به حلزون.سنـجاب از حلزون پرسید:حلزون اگر کسی بخواهد تو را بگیرد چه می کنی؟گفت:می روم توی صدفم سـنجاب گفت:خوش بحالت من که صدف ندارم و به سرعت از پیش حلزون رفت در راه خارپشت را دید.
گفت:خارپشت!تو نه لاک داری نه صدف بگو اگر کسی بخواهد تورا بگیرد چه میکنی؟خارپشت گفت:خودم را گرد می کنم و می شوم یک توپ پر از خار سـنجاب گفت:خوش بحالت تو خار داری اما من خار دارم نه لاک دارم و نه صدف.
خارپشت گفت:اما تو لانه داری لانه ای که فقط تو می توانی توی آن بروی و پیش پدر و مادرت در امان باشی.سنجاب با خوشحالی از خارپشت تشکر کرد و به سرعت از درخت بالا رفت و رسید به لانه اش.
روباه بیچاره پایین درخت ماند و نتوانست سنجاب را بگیرد چون او یک لانه داشت که هیچ کس جز خودش و خانواده اش نمی توانست توی آن برود!
نام قهرمان قصه:سنجاب کوچولو
مکان قصه:جنگل
زمان قصه:روز
پیام قصه:خانواده
عناصر قصه:لاک پشت حلزون خارپشت لانه روباه
هفته دوم بارداری هفته اول بارداری با تمام هیجاناتش گذشت و الان قصد داریم هفته…
بارداری دوران بارداری عمدتا 9 ماه به طول می انجامد اما پزشکان برای بررسی دقیق…
در پر تو فعالیت چشمگیر غدد پستانی و تغذیه کامل مادر، کودکی که از شیر…
از جمله مراحل زایمان در بیمارستان از شما معاینه لگن به عمل می آید، تا…
زایمان شما نه ماه بارداری را پشت سرگذاشتید و حالا لحظه ای که منتظرش بودید…