قصه گربه کوچولو و تلوزیون
گربه کوچولو و تلوزیون
یکی بود یکی نبود.یک روز گربه کوچولو داشت توی باغ می گشت و به دور و برش نگاه میکرد.از لبه ی حوض بالا رفت و به ماهی های حوض نگاه کرد اما با ماهی ها کاری نداشت و آنها را نخورد.به راه رفتن ادامه داد و از دیوار بالا رفت و لبه ی دیوار نشست.یکدفعه صدای میو میو شنید.خوشحال شد که یک بچه گربه ی دیگه هم توی باغ هست که با هم بازی کنند اما هرقدر گشت گربه ای ندید.
باز گوش داد دید صدای میو میو میاد.از بالای دیوار به داخل خانه نگاه کرد دید یک جعبه ی نورانی توی خانه هست که داره یک گربه را نشان می دهد گربه کوچولو هم با صدای بلند میو میو کرد اما اتفاقی نیفتاد.بازهم میو میو کرد اما هیچ گربه ای صدایش را نشنید.گنجشک که روی شاخه ی درخت نشسته بود خندید و گفت:آن گربه ای که می بینی که نمیتواند صدای تو را بشنود. چون آن گربه توی تلوزیون است تازه گربه کوچولو فهمید آن جعبه ی نورانی تلوزیون بوده خندید و کلی میو میو کرد.بچه ها که توی خانه بودند بیرون آمدند و از دیدن یک بچه گربه ی ناز نازی خوشحال شدند و برایش یک ظرف شیر آوردند تا بخورد.از آن روز به بعد گربه کوچولو هم توی همان باغ ماند و کلی بازی کرد.
نام قهرمان قصه:گربه کوچولو
مکان قصه:باغ
زمان قصه:روز
پیام قصه:قدیم ها به تلوزیون جعبه ی جادویی می گفتند
عناصرقصه:گنجشک تلوزیون بچه ها
دیدگاهتان را بنویسید