قصه موهای طلایی خورشید خانم
موهای طلایی خورشید خانم
روز خیلی گرمی بود خورشید خانم هم گرمش شده بود باد گرم به او گفت:با این موهای بلند بایدهم گرمت بشه!چرا موهایت را کوتاه نمی کنی؟باد به خانه ی آرایشگری که در نزدیکی خورشید خانم زندگی می کرد رسید به آرایشگر گفت:عجله کن باید همراه من برای کوتاه کردن موهای خورشیـد خانم بیایی آرایشگر وسالش را توی ساک گذاشت و همراه باد گرم پیش خورشید خانم رفت.خورشید خانم به او خوش آمد گفت و از او خواست کارش را زودتر شروع کند قیچی آرایشگر قچ قچ کرد و یک دسته موهای طلایی روی گندمزار ها ریخت.بازم قیچی قچ قچ کرد و یک دسته موهای طلایی روی گل های آفتاب گردان ریخت.قیچی برای بار سوم قچ قچ کرد و روی برگ های درختان ریخت و همه ی برگ ها را زرد و طلایی کرد آرایشگر به خورشـید خانم گفت:تمام شد خورشید خانم کمی پایین آمد و خودش را در آینه ی دریا نگاه کرد و گفت:وای این منم؟چقدر عوض شده م چقدر خنک شده ام.بادگفت:توخنک باشی همه خنک می شوند.حتی من هم به داغی قبل نیستم.آرایشگر با خورشید خانم خداحافظی کرد و گفت:پاییز سال آینده بر می گردم و دوباره موهایتان را کوتاه می کنم.
نام قهرمان قصه:خورشـید خانم
مکان قصه:آسمان
زمان قصه:روز
پیام قصه:رسیدن فصل پاییز
عناصرقصه:باد آرایشگر قیچی آینه ی دریا گل های آفتاب گردان
دیدگاهتان را بنویسید