قصه مسابقه ی رادیو
مسابقه ی رادیویی
مادربزرگ کتاب می خواند صدای رادیو هم می آمد.مریم به کنار مادربزرگ آمد و سلام کرد مادر بزرگ با لبخندی مهربان به او گفت:سلام دخترم برایت شیرینی درست کرده ام بیا بنشین تا یک لیوان شیر هم برایت بیاورم.مریم تشکر کرد و کنار مادر بزرگ نشست و در حالیکه از مدرسه و دوستانش تعریف می کرد.شیر و شیرینی خوشمزه ی دست پخت مادر بزرگ را هم می خورد.ناگهان ساکت شد و توجهش به صدای رادیو جلب شد.از مادر بزرگ اجازه گرفت و صدای رادیو را کمی بلندتر کرد.مجری برنامه چیستانی مطرح کرده بود که مریم متوجه نشده بود در همین لحظه گوینده رادیـو دوباره گفت:یک بار دیگر چیستان را می خوانم خوب گوش بدهید و جواب آن را برای ما بفرستید شاید شما برنده باشید.
من یار مهربانم دانا و خوش بیانم
گویم سخن فراوان با آنکه بی زبانم
هرمشکلی که داری مشکل گشای آنم
پندت دهم فراوان من یار پند دانم
من دوستی هنرمند با سود و بی زیانم
از من مباش غافل من یار پند دانم
مادر بزرگ به مریم نگاه کرد و پرسید:خب جواب چیست؟مریم گفت:نمی دانم. مادربزرگ با مهربانی لبخندی زد و گفت:راهنمایی ات می کنم وقتی آمدی تویی اتاق من داشتم چه کار می کردم؟مریم گفت:کتاب می خواندید.مادربزرگ گفت:عزیزدلم جواب همین است.مریم با خوشحالی گفت:مادربزرگ کمکم می کنید جواب را به رادیو بفرستم؟مادر بزرگ با لبخند همیشگی گفت:بله دخترم حتما
نام قهرمان قصه:مریم
مکان قصه:خانه
زمان قصه:روز
پیام قصه:گوش دادن به رادیو
عناصر قصه:مادربزرگ کتاب شیر و شیرینی رادیو
دیدگاهتان را بنویسید