دنگ دنگ دنگ!این صدای زنگ تفریح بود که بچه ها را صدا می کرد صدای زنگ در این موقع به این معنی بود که به بچه ها می گفت:بچه ها بیایید بازی کنیم شادی کنیم تاب بخوریم سر بخوریم توپ و طناب بازی کنیم.خانم مربی مثل هرروز از بچه ها خواست تا موقعی که توی حیاط هستند مراقب بچه های کوچکتر باشند تا کسی زمین نخورد و آسیب نبیند.
احسان و امیر باهم دوست بودند همانطور که دست هم را گرفته بودند به طرف سرسره رفتند.امیر هنوز چند پله بالاتر نرفته بود که افتاد و شروع کرد به گریه کردن مربی مهد جلو آمد و او را از زمین بلند کرد و او را بوسید.خوشبختانه چیزی نشده بود.مربی به بچه هایی که دور آنها حلقه زده بودند گفت:بچه ها خداروشکر حال امیر خوب است.اما ممکن بود اتفاق بدی بیفتد.پس باید موقع بازی کردن خیلی مراقب باشیم و با احتیاط و دقت بازی کنیم.امیر هم اشک هایش را پاک کرد و به خانم مربی گفت:من هم حواسم را بیشتر جمع می کنم تا دوباره نیفتم.و بعد هم به بازی کردن ادامه دادند.
نام قهرمان قصه:امیر
مکان قصه:مهدکودک
زمان قصه:روز
پیام قصه:موقع بازی احتیاط کنیم
عناصر قصه:احسان بچه ها مربی مهد
هفته دوم بارداری هفته اول بارداری با تمام هیجاناتش گذشت و الان قصد داریم هفته…
بارداری دوران بارداری عمدتا 9 ماه به طول می انجامد اما پزشکان برای بررسی دقیق…
در پر تو فعالیت چشمگیر غدد پستانی و تغذیه کامل مادر، کودکی که از شیر…
از جمله مراحل زایمان در بیمارستان از شما معاینه لگن به عمل می آید، تا…
زایمان شما نه ماه بارداری را پشت سرگذاشتید و حالا لحظه ای که منتظرش بودید…