مروری بر فیلم نقاشی دیواری آمریکایی

خلاصه داستان

شبی طولانی در انتظار دو جوانی است که به انتهای دوران کودکی­شان رسیده­اند. استیو (ران هاوارد) و کرت (ریچارد دریفوس) هر دو با اضطراب و دلنگرانیِ دنیای ناشناخته­ی دانشگاه دست و پنچه نرم می­کنند. استیو فکر می­کند ترک زادگاه­اش و رفتن به شهری دیگر معرکه است ولی از اینکه باید دوست­اش لوی (سیندی ویلامز) را ترک کند، ناراحت است. کرت در مقابل، سخت آشفته است: دل­اش نمی­خواهد برود.

لبخندی از سوی دختری (سوزان سامرز) در یک اتومبیل تندربردِ عبوری، حتی بیشتر مجاب­اش می­کند که باید بماند. استیو شب را به جر و بحث و آشتی با لوری می­گذراند. در ماجراهایی به موازات حکایتِ آنها، جانی (پل لومات) را داریم که عاشق رانندگی، جامه­ی کودکی را از تن بیرون آورده. امشب او با باب (هریسون فورد) مسابقه رانندگی می­گذارد. و سرانجام تود (چالز مارتین اسمیت) جوانی مجیزگو و حراف، با دختر پیشخدمت رستوران، دبی (کندی کلاک) سروسری دارد. سپیده می­دمد. یکی از دو جوان آماده­ی سوار شدن به هواپیمایی است که او را به آزادی می­رساند… ولی کدام یک؟

 

یک آغاز بزرگ حرفه­ای

نقاشی دیواری آمریکایی                                                                                                       1973

کارگردان: گلوریا کتز، ویلارد هیوک و جورج لوکاس. تهیه کننده: فرانسیس فورد کاپولا. بازیگران: ریچارد دریفوس (کرت)، ران هاوارد (استیو)، پل لومات (جان)، چارلز مارتین اسمیت (تری / تود)، سیندی ویلیامز (لوری)، کندی کلارک (دبی)، هریسون فورد (باب). مدت: 110 دقیقه. بودجه: 750 هزار دلار. فروش: 3/21 میلیون دلار. (در حال حاضر رکوردِ بالاترین سود یک فیلم نیمه مستقل را در تاریخ سینما در دست دارد).

نامزدهای اسکار:

  • بهترین فیلم.
  • بهترین بازیگر مرد نقش دوم: کندی کلارک.
  • بهترین کارگردان: جورج لوکاس.
  • بهترین تدوین: ورنا فیلدز، مارسیا لوکاس.
  • بهترین فیلمنامه اریژینال: جورج لوکاس، گلوریا کتز و ویلارد هیوک.

برندگان اسکار سال 1973:

  • بهترین فیلم: نیش (تیغ زنی).
  • بهترین کارگردان: جورج روی هیل (تیغ زنی).
  • بهترین بازیگر مرد: جک لمون. (ببرو نجات بده).
  • بهترین بازیگر زن: گلندا جکسون (یک مسئله­ی طبقاتی).
  • بهترین بازیگر مرد نقش دوم: جان هاوزمن (تعقیب کاغذی).
  • بهترین بازیگر زن نقش دوم: تاتم اونیل (ماه کاغذی).

به خانه برنخواهی گشت…

نقاشی دیواری آمریکایی با موسیقیِ راکِ دهه­ی 1960 شروع می­شود و داستانش را از طریق همان ترانه­های خاطره­انگیز ادامه داده و تمام می­کند. و با همین ترانه­هاست که به گذشته نقب می­زند: به دوران ریاست جمهوری جان کندی، پایان دوره تفتیش عقاید که با کج خیالی­های بیمارگونه­ی سناتور مک کارتی شروع شد و لکه­ی ننگی بر دامن دموکراسی آن کشور نهاد، و سپس سرآغاز دهه­ی بی­نظیر 1960..

. در اینجا، مثل نمایشنامه­ای چخوفی، دو جوان را می­بینیم که همین فردا – پس فردا قرار است لانه­ی نرم و گرم شهرکِ کوچک­شان را ترک کنند و به مکانی ناشناخته فرستاده شوند؛ دنیای ناشناخته­ی دانشگاه، بین دو قلمرو ترسناکِ دنیای بزرگسالی و وحشتِ همیشه کودک ماندن، تقسیم شده است. چرا باید همه چیزها دلچسب تمام شود؟ کرت (ریچارد دریفوس) دانشجوی بورس­داری که بیشتر از آن یکی دغدغه دارد، می­پرسد: «چرا نمی­توانیم همین جا بمانیم؟» و استیو (ران هاوارد)، مبصر سابق کلاس، سرش داد می­زند: «بالاخره می­خوایم این شهر عقب مونده رو ول کنیم و تو می­خوایی دوباره بخزی و به لونه­ات برگردی؟»

بازیگران

ریچار دریفوس: تماشای ریچار دریفوس، در نقش کرت هندرسن که از بلاتکلیفی در مورد آینداه­اش عذاب می­کشد و نمی­داند چه چیزی در زندگی اهمیت دارد، قدری آزاردهنده است. واقعاً جایی مثل آغوش خانواده وجود ندارد؟ اگر برود، جایی برای خود پیدا می­کند؟ بازی دریفوس درخشان است، هم جدی است و به تأمل وامی­دارد و هم بامزه است. (برای توضیحات بیشتر راجع به زندگی حرفه­ای دریفوس به فیلم شماره 52، برخورد نزدیک… مراجعه شود).

ران هاوارد: در نقش استیو، مبصر و شاگرد اول کلاس، با اعتماد به نفسی که از قضا توی ذوق هم نمی­زند می­گوید: «حالا دستت اومد که از زندگی چی می­خوام؛ ولی هر چی هست، توی این شهر گیر نمی­آد.» هاروارد که به یکی از موفق­ترین کارگردان­های هالیوود تبدیل شده، برای بسیاری از مخاطبانش، به خاطر بازی در سریال­های کمدی اندی گریفیث شو و هپی دیز / دوران خوشی (1974 – 1980)، شهرت و محبوبیت دارد. او به عنوان کارگردان فیلم­های سرگرم کننده­ای چون شلپ! (1984)، مقوله­ی پدر مادری (1989،Parenthood) و زبانه­ی آتش (1991، Backfire) را ساخته. از جمله فیلم­های اخیرش، آپولو 3 (1995، برنده اسکار)، ابداع خانواده آبوت (1997) و یک ذهن زیبا (2001) هستند.

مکنزی فلیپس: در نقش کارول، دختر سیزده ساله­ای را بازی می­کند که شانس آورده و در اتومبیل جانی سواری می­گیرد، بیش از هر چیز به عنوان دختر جان فلیپس از گروه معروف ماماز و پاپاز شهرت دارد. او زندگی پرفراز و نشیبی داشته و این اواخر دوباره به عالم سینما برگشته  و از جمله در نقاشی­های آمریکایی بیشتر (1979) و گروه دوگانه (2002) بازی کرده است.

هریسون فورد: برای اطلاعات بیشتر درباره زندگی حرفه­ای هریسون فورد به بیلدرانر (فیلم شماره 39) رجوع شود.

کندی کلارک: کلارک در این فیلم در نقش پیشخدمت رستوران ظاهر شده، کارش را با فت سیتی (جان هیوستن، 1972) آغاز کردو بعداً در مردی که به کره­ زمین افتاد (1976) حرفه­اش را ادامه داد. اما چند سالی بعد در مسیر دیگری افتاد و در فیلم­های رده – ب ظاهر شد، از جمله امیتی ویل سه بعدی (1983) و توده­ی لزج (1988). او در بافی خون­آشام کش (1992) نیز قابل رؤیت است.

پشت صحنه

  • در اولین روز کار، فیلمبرداری ساعت دو صبح شروع شد، چون مدت زیادی طول کشید که دروربین­ها را روی اتومبیل­ها سوار کنند.
  • شهر سن­رافائل که قرار بود بخش اعظم فیلمبرداری در آن انجام شود، به دنبال شکایت کردن صاحب رستورانی که گفت به خاطر بلوکه کردن خیابان­ها مشتری­هایش را از دست داده، مجوز فیلمبرداری­اش را پس گرفت.
  • در شب دوم فیلمبرداری، آتش گرفتن یک رستوران، باعث ترافیکی شد که فیلمبرداری را در آن شب غیر ممکن کرد.
  • در سکانس کورس دادن اتومبیل­ها، بارنی کونجلو، دستیار فیلمبردار، از اتومبیل به بیرون پرت شد و جراحت­هایی برداشت.
  • لومات، دریفوس را به درون استخری پرتاب کرد و همین باعث ضرب­دیدگی دریفوس از ناحیه پیشانی شد؛ آن هم زمانی که فردایش قرار بود نماهای درشت دریفوس گرفته شوند.
  • در سکانس تعقیب و گریز با پلیس، به اعلان سر در سینما توجه کنید: سینما دارد دیمنسیا 13 (1963) ساخته­ی فرانسیس فورد کاپولا را نشان می­دهد. ولی یک مشکل هست: ماجراهای نقاشی­های آمریکایی… در سال 1962 می­گذرد حال آن که فیلم کاپولا در 1963 اکران گرفت.

 

از لابلای حرف­ها

«صدا و موسیقی 50 درصد عناصرسرگرم­کننده­ی یک فیلم را تشکیل می­دهند.»

«فیلمنامه چیزی است که در خیال می­بافید؛ چیزی که دل­تان می­خواهد باشد. ولی در عمل فیلم چیز دیگری از آب در می­آید.»

«رابطه­ی پرفراز و نشیبی با فرانسیس (کاپولا) داشته­ام. حالت زوجی را داریم که از هم جدا شده­اند… حالا به همان اندازه با او صمیمی­ام که با هر کس دیگر.»

نظر منتقدها

راجر گرین اسپان (نیویورک تایمز): فیل خیلی خوبی است؛ بامزه، غیر احساساتی و قدری تلخ است. ضمن آن که پر از بازی­های فوق­العاده است. ولی برای من، بخشی از هیجان­اش از اینجا سرچشمه می­گیرد که از آغازِ احتمالیِ یک زندگی حرفه­ای خبر می­دهد.

کارگردان

وقتی مدیران کمپانی یونیورسال فیلم را دیدند، از آن خوش­شان نیامد و بلافاصله قیچی­هایشان را بیرون کشیدند. جورج لوکاس گفت: «به این می­ماند که دست بچه کوچک­تان را بگیرید و یکی از انگشت­هایش را قطع کنید. می­گویند: فقط یک انگشت است، مسئله مهمی نباید باشد. ولی از دیدگاه من تحمیل مستبدانه­ی قدرت است.

و این امر مرا به شدت آشفته می­کند.» کوتاه کردن نقاشی دیواری آمریکایی از این نظر آزاردهنده­تر می­شد که نوعی توصیف زندگی­نامه­ای جوانیِ خود جورج لوکاس است و تود در واقع نقش کارگردان را بازی می­کند. لوکاس فرزند دوران تلویزیون، که در دانشگاه کالیفرنیا درس سینما خواند و در کمپانی برادران وارنر دوره دید، موقع ساختن نقاشی­های دیواری، 28 ساله بود؛ او قبل­اش، اولین فیلم خود، THX 1138 (1971) را ساخته بود. موفقیت تجاری بی­سابقه­ی فیلم از او یک ستاره ساخت و با سری فیلم­های جنگ­های ستاره­ای (1977، 1980، 1983، 1999، 2002) ثروتمندش کرد.

(البته برای آنها که بالای چهل –پنجاه سال دارند): کرت که خود را به در و دیوار می­زند و دنبال کسی می­گردد که راه را به او نشان دهد و از نومیدی نجات­اش دهد، به ایستگاهی رادیویی می­رود که ولفمن جک، در تاریکی نشسته و برای علاقه­مندان صفحه­های موسیقی پخش می­کند. این صحنه را خود ولفمن جک بازی کرده که از دهه 1960 به این سو، به کار دیسک جوکی (انتخاب قطعات موسیقی و پخش آنها) مشغول است و به خصوص به خاطر صدایش شهرت دارد که حسابی خش­دار است و از ته گلو بیرون می­آید؛ مثل گرگ­های توی کارتون.

او را در این صحنه با همان شکل و شمایلی می­بینیم که لااقل تا همین چند سال پیش با آن ظاهر می­شد: ریش و پیراهن هاوایی. کرت از او می­پرسد که آیا ولفمن است؟ ولفمن خود را مدیر ایستگاه رادیویی معرفی می­کند و می­گوید: «ولفمن همه جا هست». کرت در فکر دختر زیبایی که در اتومبیل تندربرد دیده و شیفته­اش شده، به او می­گوید که دنبال آن دختر می­گردد. ولفمن که متوجه درد و رنج کرت شده، نصیحت­اش می­کند که نباید نومید شود و باید به راه و زندگی خود ادامه دهد؛ بعد به کرت می­گوید: «نمی­توانم به جای ولفمن حرف بزنم، ولی فقط می­توانم این را بگویم: اگر ولفمن اینجا بود، به تو می­گفت: «آستین بالا بزن و زندگی­ات را بکن!» در حالی که کرت خارج می­شود، نگاهی از لای در نیمه باز به درون می­اندازد و «مدیر» را می­بیند که توی میکروفن صحبت می­کند، ولی با صدایی که بی­هیچ شک و شبه­ای صدای خودِ ولفمن جک است…

از من بپرس 3

Recent Posts

سانسور شدن دیالوگ ها در سریال گاندو

سریال گاندو که به تازگی از شبکه سه سیما پخش شده است توانسته است طرفداران…

5 سال ago

نقد و بررسی پول های مشکوک در سینما

در برنامه هفت با اجرای محمد حسین لطیفی موضوع ورود پول های مشکوک در سینما…

5 سال ago

سریال های اپیزودی و پلیسی فراموش شده اند؟

فقدان سریال های اپیزودی امروزه در سینمای ایران بسیار حس می شود و به دنبال…

5 سال ago

بررسی فیلم سینمایی نبات

فیلم سینمایی نبات از جمله ساخته های بلند پگاه ارضی است که در سال های…

5 سال ago

مصاحبه ای با نیما رئیسی درباره حال این روزهای تلویزیون

نیما رئیسی بازیگر توانمند کشورمان است که صدای بسیار خوب او گواه گویندگی وی است…

5 سال ago

آخر هفته با فیلم های سینمایی شبکه های سیما با ما همراه باشید

آخر هفته با فیلم های سینمایی شبکه های سیما همراه باشید در ادامه این مطلب…

5 سال ago