دفاع اسکورسیزی از سینما
دفاع اسکورسیزی از سینما
به بهانه بحث تازه درباره جدالی قدیمی
به گزارش از من بپرس، مارتین اسکورسیزی فیلم ساز صاحب نام سینما در مقاله ای به دفاع از جایگاه سینما در برابر ادبیات پرداخته است.
از روزهای آغازین تاریخ سینما بسیاری از نظریه پردازان رشته های دیگر روایت مانند ادبیات همواره سعی داشته اند تا سینما را در مرتبه پایین تری از ادبیات قرار دهند.
استدلال این دسته از منتقدان معمولاً به این سمت می رود که سینما با استفاده از تصاویر ثبت شده و مرتب کردن آنها به شکل دلخواه، آنچه را خود می خواهد به مخاطب تحمیل می کند. در حالی که ادبیات به خواننده فرصت می دهد فکر کند و بخشی از واقعیت را در درون ذهن خود بسازد.
بیراه نیست که بسیاری از صاحب نظران هنوز سینما را به عنوان یک هنر به رسمیت نمی شناسند. جالب اینجاست که حتی در میان خود سینماگران، کسانی پیدا می شوند که با هنر خواندن سینما به دیده شک و تردید نگاه می کنند.
به عنوان مثال جان فورد، فیلم ساز افسانه ای که بسیاری از تکنیک های بیانی سینما را به آن هدیه داده، می گوید ترجیح می دهد او را صنعت گر بخوانند تا هنرمند!!
آلفرد هیچکاک نیز که بسیاری او را از جمله سینماگرانی می دانند که در ارتقای جایگاه زبان سینما و قرار دادن آن به عنوان یک هنر سهمی انکار نشدنی دارد، هیچ وقت در حرف هایش از «هنر سینما» نام نبرده است.
حال پس از سالیان این بحث قدیمی دوباره در گرفته است و بانی آن نیز اسکورسیزی با آخرین فیلمش «سکوت» بوده است.
این فیلم ساز شیفته سینما در جوابیه ای به آدام مارس جونز که منتقد «The Times Literary Supplement» است، مقاله ای منتشر کرده که حاوی نکات مهمی درباره سینما و قدرت بیانی آن و ساز و کارش در زمینه درگیر کردن مخاطب است.
مارس جونز در نقدش به این نکته اشاره کرده که بر عکس کتاب (ادبیات) که در آن خواننده و نویسنده در تولید تصاویر (و مفاهیم) مشارکت دارند، در سینما کارگردان تصاویر را به دنبال هم ردیف می کند.
نقدی که به این نظر وجود دارد، در ابتدا متوجه گستره این نظر است. گفتنی است سینما همیشه از زبان و ساز و کار یکسانی بهره نمی گیرد.
بسیاری از فیلم ها هستند که از تدوین به منظور بیان یک ایده استفاده می کنند. یعنی چند تصویر را به هم برش می زنند تا معنایی خاص از آن استنباط شود. نظریه مونتاژ که فیلم سازان و نظریه پردازان روس آن را عرضه کردند، در پی اثبات همین نظر است.
نظریه مونتاژ شوروی از ابتدا با مخالفانی جدی رو به رو شد؛ هر چند برخی از دستورالعمل های آن را به کار گرفتند.
سینمای آمریکا آشکارا راهی دیگر را پیش گرفت و بر اساس تدوین تداومی به قصه گویی پرداخت. هر چند در جاهایی که احساس نیاز می کرد، از نظریه مونتاژ شوروی استفاده می کرد.
بحث مهم در اینجا شیوه دریافت در هر رسانه است. در این زمینه سینما و ادبیات از دو روش کاملاً متفاوت استفاده می کنند. به این معنی که در ادبیات مخاطب با متن نوشته شده سر و کار دارد و تصاویر را در ذهن به آرامی می چیند. در حالی که در سینما چشم ابتدا تصاویر را می بیند.
سینما و مخاطب، سلطه یا مشارکت؟
عده ای نیز سینما را رسانه ای سلطه گر می خوانند و می گویند سینما با قرار دادن مخاطب در تاریکی و رو به روی تصاویری بزرگ تر و یا شکوه تر او را تخدیر و اغوا می کند و یا به اصطلاح واقعیت را مخدوش می کند.
اسکورسیزی در مقاله اش با اشاره به این دو جنبه از نقد (تخدیر کردن مخاطب، مشارکت ندادن در تفکر) نوشته:
«مسئله رویارویی و برقراری ارتباط با یک اثر هنری، چه در یک گالری برای چند دقیقه مقابل آن بایستیم، یا آن را در طول هفته ها بخوانیم یا اینکه در سالن تاریک سینما دو ساعت به تماشای آن بر پرده بنشینیم، فقط یک موقعیت، شرایط و واقعیت است. از این رو بله، وقتی من واقعاً فیلمی را از ابتدا تا انتها تماشا می کنم، برای تلفن زدن فیلم را متوقف نمی کنم تا بعد دوباره ادامه اش را ببینم. از سوی دیگر، اجازه نمی دهم فیلم، زندگی و هستی مرا تحت الشعاع قرار بدهد.
من فیلم را تماشا می کنم و آن را تجربه می کنم و در این مسیر، پژواک هایی از تجربه شخصی ام را در آن می یابم و حتی برعکس. من با فیلم از راه های بی شماری، کوچک و بزرگ، تعامل دارم. بنابراین هرگز برای من پیش نیامده است و احساس نکرده ام که فقط نشسته ام و اجازه داده ام فیلمی مثل موج بیاید و من را شست و شو بدهد و در نهایت پس از روشن شدن چراغ ها دوباره به حالت اولم و حواس خودم برگشته باشم…»
اسکورسیزی در جای دیگری از مقاله اش با برابر دانستن فیلمساز با رمان نویس و شاعر و اهمیت دادن به نقش مخاطب در جریان دیدن و مسئول دانستنش در قبال مفاهیم می نویسد:
«فیلم سازان بزرگ درست مثل رمان نویسان و شاعران بزرگ می کوشند تا حس و مفهومی از مشارکت با مخاطب را به وجود بیاورند. آنها سعی نمی کنند تماشاگران را اغوا کنند یا از آنها پیشی بگیرند، بلکه می کوشند که آنها را تا جای ممکن درگیر و وارد دنیای اثر کنند. تماشاگران هم با فیلم ساز – یا نقاش – «مشارکت» دارند. هر تماشاگری نظر خودش را دارد و برداشت ها و تعابیر خودش را برای اثر به همراه میآورد.»
فارغ از استدلال های اسکورسیزی، درگرفتن چنین بحثی بعد از مدت ها نشان دهنده عمق مطلب است. به نظر می رسد جدال بر سر رسانه ای که هنر هفتم نام گرفته در میان منتقدان و شیفتگانش کماکان ادامه داشته باشد.
دیدگاهتان را بنویسید