دوست داشتن و دوست داشته شدن نیاز انسان
انسان طبیعتا موجودی اجتماعی است و دوست دارد که با دیگران مراوده داشته باشد. او دریافته با رابطه عمیق بیشتر به خویشتن نزدیک می شود و دیگران نیز در این راه او را یاری می دهند. انسان آگاهانه تلاش می کند که به دیگران نزدیکتر شود و آنها را نیز به خود نزدیکتر کند. او از فکر تنهایی و انزوا هراسان است اگر چه این حقیقت را می توان انکار کرد که هر انسانی در نهایت تنهاست، حتی اگر آدمهایی او را احاطه کرده باشند، اما او در حساس ترین لحظات زندگی خود را تنها می بیند. در این لحظات تنهایی است که انسان خود را تنها با خویش روبرو می بیند، زیرا هیچکس نمی تواند او را درک کند و بفهمد و انگیزه ها و کنش و واکنش های او را نمی فهمد، حتی نزدیکترین افراد و کسانی که عمیقا دوستشان دارد نیز غریبه می مانند و نمی توانند به او کمک کنند. همه ما کم و بیش لحظات تنهایی را تجربه کرده ایم، لحظاتی که لزوما ناراحت کننده نبوده اند بلکه گاه لازم و روشنی بخش بودند.
در تحقیقات متعددی که به وسیله روان شناسان صورت گرفته همگی بر این امر تاکید دارند که میان محبت انسانی و زندگی جمعی با رشد انسانی همبستگی مثبت وجود دارد. در واقع با بودن عشق و محبت رشد و پرورش سریعتر و بهتر انجام می گیرد. انسانها به هم محتاج هستند. هر کس نیاز دارد که دیگران را دوست بدارد به آنها محبت کند و عشق بورزد و دیگران نیز چنین کنند، نیازی که بدون شک در تکامل و رشد انسانها بسیار مؤثر است.
تنها آنچه که خود داریم را می توانیم به دیگران ببخشیم. عشق چیزی نیست که با بخشش کم شود. می توانی عشق به هزاران نفر ارزانی کنی و هنوز آن را در اساس داشته باشی. برای خود اهمیت قابل شدن از الفبای عشق است. خود را دوست داشتن خود محوری نیست. آدمی وقتی خود را به دقت وارسی میکند، خود را دوست دارد. خود را دوست داشتن، یعنی تلاش برای کشف ناشناخته های خویش برای حفظ و اثبات یگانگی خود. وقتی کسی به خود عشق بورزد، دیگران را نیز دوست دارد و به هر وسعت و شکلی که دیگران را دوست دارد، دیگران نیز او را دوست دارند.
حقیقتی است که انسان بودن مسئولیت آور است. وقتی عشق به حقیقت مسئولیت آور است انسان را گریزی از این مسئولیت نیست. اگر انسان دیگران را دوست نداشته باشد، راههای انتخاب محدود شده و چیزی جز ویرانی و پاس به همراه ندارد، عشق به بشریت ثمره و میوه عشق واقعی است. آنکس که نمی تواند انسانها را دوست داشته باشد، در واقع نمی تواند مسئولیت پذیر و عاشق باشد. عشقی که همواره در جهت رشد و تعالی حرکت میکند اطمینان آور و انسان ساز است. هر کس شهامت برقراری ارتباط صادقانه را داشته باشد به عشق واقعی نزدیکتر می شود و به درجات بالاتر ارتقاء پیدا میکند.
در نشاط و شادی زیستن و خلق شادمانی از مسئولیتهای عاشق و عشق است. عشق و علاقه جزء تفکیک ناپذیر زندگی عاشق است. عشق یک ارتباط با نشاط است، همانگونه که انسان مسئولیت ارائه شادمانی خویش را بر عهده دارد به همان اندازه نیز باید اجازه دهد که دیگران از رنجهایش آگاه شوند.
عشق مسئولیت پذیر در انسانها به شکلها و سرعت های متفاوت بروز و رشد میکند. عشق همدرد و دلسوز است. انسان بودن بالاترین مقامی است که آدمی می تواند داشته باشد. عاشق کمترین تردیدی در بروز انسانیت خود ندارد. انسانیت به عاشق امکان می دهد که با همه وجود عشق را احساس کند و به دیگران ارزانی دارد. عاشق از روی تعهد و بدون هیچگونه چشم داشتی عشق را با دیگران سهیم می شود. یا بهتر بگوئیم همه چیز را با دیگران سهیم می شود. آنکه عشق دارد می تواند آن را به همه ارزانی دارد و با این حال صاحب عشقی باشد که از آغاز صاحب آن بوده است. عشق تنها چیزی است که با سهیم شدن از دست نمی رود و کم نمی شود. در واقع می توان گفت که عشق موقعی مفهوم عمیق می یابد که به دیگران ارزانی شود. با عشق آگاهانه مسئول و امیدوار است و به انسان توان زندگی و تلاش بیشتر می دهد و به انسان نیرویی می بخشد که بتواند تغییر کند و به رشد و شکوفایی عمیق تری برسد. عشق تکامل یافته از امید فراتر می رود و با شناخت نیازهای اولیه و اساسی انسان به آنها پاسخی می دهد تا به مرحله تشخیص همه وجود برسد.
عشق به هر چیز اهمیت می دهد. عشق می شنود، می بیند، لمس می کند، نوازش می کند و گوش می کند. عشق به جنبه های جسمانی اهمیت می دهد. عشق همیشه آزاد است، آزادانه می بخشد و آزادانه دریافت می دارد. در مسیر روئیدن عشق هر انسانی می تواند خود را پیدا کند و به سوی عشق رهسپار شود. عشق هرگز جهتی را مشخص نمی کند، هر کس باید راه خویش را پیدا کند، باید به روش و سرعت متناسب خود در این راه قدم بردارد. باید آزاد باشد تا خود تجربه کند. تنها وظیفه هر عاشقی دلگرم کردن است، نیرو بخشیدن است. کمک کردن و باری دادن است، هرکس راهنما و رهبر خویش است، عشق یک حمایتگر است و کسی را مجبور نمی کند که حتما این راه را برو تا به مقصود برسی. عشق راه خود را می رود. سرعت خود را تنظیم میکند و به روش خود راه می پیماید. عشق احتیاجی به شناخته شدن ندارد، زیرا آن موقع دیگر عشق نیست. عشق بیش از هر احساس انسانی دیگر احتیاج به ظرافت، درک، تحمل، پذیرش و … دارد. باید عشق را باور داشت، درک و اعتماد کرد. عشق در همه جا و در همه حال می تواند وجود داشته باشد. در عشق انسانی ترین و واقعی ترین حس انسان شکوفا می شود. برای در عشق زیستن احتیاج به قدرت است. باید این نیرو را در خود پرورش داد تا بتوان در عشق بودن راسخ بود و با نیروی عشقی پویا و دلسوز به جست و جوی خویشتن خویش پرداخت.
باید الگو و نمونه بود. نمونه یک انسان که می تواند ببخشاید. خود و دیگران را به خاطر کامل نبودن سرزنش نکند و فقط ارزانی دارد و ببخشاید. باید دگرگونی و تغییر را در جهت عشق هدایت کرد. انسان باید بیاموزد که همه آدمیان را دوست بدارد. عاشق عشق را می بخشد. زیرا آنقدر خوشبخت است که بتواند عشقش را ارزانی دارد. او با بخشش احساس شور و شعف وصف ناپذیری در خود می بیند و راه خود به سوی عشق را عاشقانه دوست دارد.
درک دوست داشتن (عشق)
دوست داشتن (عشق) بیش از آنکه در کلام بگنجد، یک تجربه منحصر به فرد است. آنها که می خواهند این احساس را تعریف کنند احتمالا به ابهام کشیده می شوند. هر کس عشق را به گونه ای منحصر به فرد آموخته و می آموزد. عشق مانند تمامی رفتارهای قابل انتقال، تحت تأثیر عوامل متعددی قرار دارد و یک عمل دو سویه و پویاست، که می توان آن را در لحظه لحظه زندگی تجربه کرد. بنابراین عشق در همه جا و در همه حال حاضر است. اگر کسی بخواهد عشق را بشناسد باید با آن زندگی کند. باید آن را در عمل بیاموزد. انسان عشق را با بینش و دانش جدیدی که بر اساس آن عمل و عکس العمل نشان می دهد یاد می گیرد و عمل می کند. او باید همیشه عشق بورزد تا اینکه بتواند بفهمد که عشق چیست؟ شاید بتوان گفت که در تمامی انسانها پایه ای از عشق بالقوه وجود دارد، و این انسان برای شکوفا کردن آن باید به بنا کردن و ساخت نوع عشق بپردازد. همیشه و در همه حال جای ارتقاء و رشد بهتر عشق وجود دارد و انسان است که باید با تلاش و کوشش خود باعث ارتقاء، رشد و شکوفایی بهتر و کاملتر عشق شود. اگر کسی به عشق عمیق و واقعی دست بافت در واقع به کشف خود رسیده است زیرا فاصله بین خود آدمی و عشق وجود ندارد. گرچه بسیار ساده لوحانه است تصور کنیم که عشق به طور کامل واقعیت یابد، اما می توان به درجات بالاتر و متکامل تر آن رسید. گرچه درجاتی در عشق متصور می شود اما عشق فقط یکی است.
عشق عملی بر اساس ایمان و اعتقاد است. اگر ایمان و اعتقاد نباشد در واقع از عشق خبری نیست. عشق کامل و جامع عشق بی چشم داشت است، عشقی است که هر آنچه دارد می بخشد و چیزی در مقابل طلب نمی کند. اگر عاشق باشی به راستی گریزی از مؤمن بودنت نیست باید مؤمن باشی، اطمینان کنی و امیدوار باشی که عشق تو انعکاسی دارد و عاقبت جوابی خواهی گرفت.
انسان عشق می ورزد، زیرا عشق ورزیدن موجب شادی و نشاط او می شود و برای رسیدن به رشد و خویشتن خویش به آن محتاج و متکی است. این آدمی می داند تنها اطمینانی که وجود دارد در خود اوست و اگر به خود مؤمن باشد و اعتماد کند، دیگران را نیز باور می کند و هر چه از عشق به او ارزانی می کنند با شوقی وصف ناپذیر می گیرد. با پیشرفت عشق، انسان در می یابد که برای رسیدن به درجات بالاتر باید صبور بود، زیرا عشق صبور است. عاشق بر این امر واقف است که دیگران بر رسیدن به درک عمیق تری از عشق می توانند به او کمک کنند و او را به خویشتن نزدیکتر کنند. هر انسانی ظرفیتی بی پایان برای عشق ورزیدن دارد. در عشق از انفعال خبری نیست، عشق پویاست. عشق پرسش ها و ایده های تازه ای را به وجود می آورد و زمینه آزمایش آموخته ها را فراهم می کند. عشق با آزادی عمل همه را در انتخاب به خود وا می گذارد تا خود گزینش کنند. عشق بی نهایت است هر کس به فراخور حال خود می تواند از آن توشه برگیرد. جلوه های عشق گونه ای متنوع و متفاوت دارد.
هر کس به شیوه و سبک خویش عشق می ورزد و حس میکند نیروی بالقوه عشق را ابتداء و انتهایی نیست. عشق ترسی از افشا و بیان شدن ندارد. عشق تنها در لحظه حال است که واقعیت دارد. عشق واقعیت است. عشق تنها به شکلی که اکنون تجربه می شود معنی پیدا می کند. عشق را می توان در خیلی چیزها دریافت. عشق را نمی توان زندانی کرد عشق را باید ارزانی داشت. عشق چیزی جدای از خویشتن نیست، به درجات گوناگون در هر کس و هر چیزی وجود دارد و تنها صبر و شکیبایی است که آن را به فعل در می آورد. عشق گونه های گوناگون ندارد. عشق یکی است. عشق، عشق است و بس. عشق انتظاری پویا و فعال است. عشق خود به خود به وجود نمی آید. برای رسیدن به عشق انسان باید مؤمن باشد که می تواند به عشق برسد. او باید بداند که در هر موقعیتی می تواند برای تصمیم گیری و دگرگون شدن قدم بردارد. بودن یعنی قدم برداشتن و فعال بودن. اگر کسی طالب عشق است باید به طرف آن برود و به جستجو، تجربه، پذیرش و ارزیابی بپردازد. عشق پیر و جوان نمی نشناسد و در هر سن و حالی می تواند به وجود آید. برای آموختن عشق باید پیوسته در حال تغییر و شدن باشی. نیروی دوست داشتن انسان بی نهایت است پس می توان همیشه تغییر کرد. انسان زمانی دوست داشتن و عشق را می آموزد که خود محکم، فعال و پویا در این راه قدم بردارد.
موانع عشق را کنار زنیم
انسانی که می خواهد در عشق زندگی کند باید بداند که موانع متعددی بر سر راه او وجود دارد. او باید بسیار ظریف و ماهرانه این موانع را بشناسد و سپس آنها را به کناری بزند و به سطح بالاتری از عشق ارتقاء یابد. با کاهش سدها و موانع انسان متوجه می شود که این موانع بیشتر ساخته و پرداخته خود او بوده است و این خود اوست که دوباره آن را بر می دارد. انسان به همان شکلی که کینه را می آموزد، عشق را نیز فرا می گیرد. اگر به دنیای بدی و کژ خویی دل خوش کند تارهایی از شک و سوء ظن او را در بر می گیرند و ذره ذره او را به ورطه نابودی میکشند اما اگر به دنیای روشن و شفاف خوبی ها دل ببندد و اعتقاد و ایمان داشته باشد، موانع عشق را به کناری می زند و در سایه امید و سرزندگی دوست داشتن را هر روز تجربه میکلاء اور شمال بوش و نو آوری را در این مسیر تجربه می کند، او سال لله أسيا و ألر و پرالی گریزان است. هر روز راههایی تازه برای آموختن و ساختن در علمشلی په ما الهام می شود. هر روز انعيلاف پذیرتر و آگاه تر می شویم، آن رورل رول شکوفایی عمیق تر در عشق است، آن روز رو نهان دوباره جوانه های عشق است. هیچ چیز در این دنیا بی اهیمت نیست، جای چیزهای به ظاهر بی اهمیت می توانند ما را به خویشتن و به دیگران نزدیکتر کناء در واقع به ژرفنای عشق ورزی دسترسی بیشتری پیدا میکنیم.
سدها و موانع راه عشق دست ساخت خود آدمی است. عشق مانع و سدی نمی شناسد. عشق چون رودی در جریان است، این ترس است که مانع بزرگ دوست داشتن و دوست داشته شان می باشد و هر کس در راه عشق قدم بر می دارد باید ابتداء این سد را از میان بردارد، تا طرز تلقی ها دگرگون شوند، احساسات تغییر کنند و خواسته ها عوض شوند، تا برداشت و تجربه ما از دوست داشتن و عشق عمیق تر و روشن تر شود، در عشق سکون و ایستایی در کار نیست همه چیز در حرکت و دگرگونی معنا و مفهوم دارد.