با خصایص، احساس ها و واقعیت های زنان و مردان آشنا شویم

خصيصه، احساس و واقعیت

عشق انسان را فعال می کند. دلدادگان می اندیشند، نقشه های عجیب طرح می کنند و به آسانی موانع را برطرف می سازند. عشق واقعی درهای نبوغ و الهام را در باره چیزهائی که قبلا تصورش را هم نمی شود کرد باز میکند. آنچه الهام بخش: سروانتس، شکسپیر، بایرون، گوته، پوشکین، لرمانتوف، یاکوفسکی بود، عشق بود. بلی، مگر تمام کسانیکه عشق به آنها نیرو و الهام بخشیده و با دیدنو و افکار تازه زندگی تازهای را به آنها عطا کرده، می توان شمرد؟

عشق را پیوسته ستایش کرده اند، پست شمرده اند، بزرگی دانستهاند و بیشتر ما نه در بارهاش سخن گفته اند و گاهی بدان سوگند خورده و در باره آن با بدبینی و خوش بینی شدید سخن می گویند، زیرا عشق، عقل پیر و جوان را تسخیر می کند.

در شوروی تمام علل و اسبابی که عشق را از آزاد بودن، به وابسته بودن می کشانید، از بین رفته است. ولی موانعی باقی مانده که اغلب اجازه نمیدهد به عشق واقعی و پاك رسید. اساسی ترین آن موانع محظورات روانی – پسیکولوژيك است.

زن و شوهر در شوروی در تمام زمینه های زندگی متساوی الحقوق اند. ولی اگر تصور شود که امکان تساوی روحی و جسمی وجود دارد، نادرست است.

زن از لحاظ نیروی جسمانی ضعیفتر است. و این حقیقتی کلی است که شوهران آنرا بعنوان واقعیتی انکار ناپذیر قبول دارند ولی خصایص روانی نیز در بین هست که متأسفانه این مطلب را اغلب مردم فراموش میکنند و بهمین جهت است که تساوی مطلق امکان ندارد.

جوانان و مردان باید در زن آن منبع فیاض انرژی و خوشبختی را بدون اینکه زندگی خانوادگی بسوی زندگی ہی مقصود وسرد، گرایش یابد به بینند.

«استویان و اسکالوف» بلغاری، در باره احساسات می نویسد:

مرد میتواند و باید بتواند نسبت به زن بردباری و تحمل بخرج بدهد زن و آتش دو نیروئی اند که در مقابل آنها سر تعظیم فرود میآورم. نمیدانم زنان هنگامیکه با مردان روبرو می شوند و به آنها برخورد می کنند بچه میاندیشند؟ ممکن است همه چیز مربوط به حالات روحیات باشد. ولی وقتی من به زنی برخورد می کنم، همیشه تشعشع گرمی و روشنی او را احساس می کنم و خیالی خوش توي مغزم میدود. می گویند زنان عملی تر و کاردان تر از مردان هستند. اما من فکر میکنم که حتى در زیر فعالیت زن ها اطاعتی رمانتیکی نهفته است که باید بدان دست یافت و لمس نمود تا زن در مقابل شما کاملا نوعی دیگر شود. کدام زن در اعماق روحش آرزوهای برآورده نشده را مدفون می سازد؟

زن از زمان های باستان مخفیگر آتش بوده و هست. بدون زن آتش اجاق خانواده خاموش است. بدون زن زندگی سرد و کور است، آتش دل زن، زندگی انسانیت را تمدید می کند .

گاهی به کسانی برخورد میشود که قادر به گرفتن تصمیم نیستند و در اثر تحريك افکار و اندیشه هایشان در مقابل مشکلات زندگی اظهار ضعف و کمبود می نمایند. اینها نتیجه کمبود تربیت صحیح است. به جرأت میتوان گفت که اگر در دوره بلوغ، جوان استقلال خود را از دست داده و برطرف کردن مشکلات را یاد نگیرد، در تمام زندگی بدان صورت باقی خواهد ماند. شاید تصور رودکه تربیت شجاعت و تصمیم در جوانان هیچ گونه ارتباطی به ساختن خانواده خوشبخت و سعادتمند ندارد ولی تجربیاتی که از زندگی دیگران بدست آمده نشان میدهد که این تصور باطل و تربیت صحیح کاملا با سعادت خانواده رابطه مستقیم دارد.

تعجبی ندارد اگر زن جوانی قبل از ازدواج قیافه محبوب خود را رمانتيك تصور کرده و بخواهد تا ابد شادی وغم خود را با او تقسیم کند و چون با مشکلات رنج آور زندگی برخورد کرد و شوهرش هیچ گونه راهنمائی و کمك نتوانست به او بکند، کم کم پی میبرد که شوهرش آدمی بی اراده و بی ابتکار است.

در زندگی همه چیز روابط متقابل دارند. معمولا مردم وسواسی وقتی که در تأثرات خود غوطه ور میشوند، در خود علائم راهی مختلف مربوط به اختلاف جنسی پیدا می کنند.

از لحاظ تئوری در هرازدواجی باید پایهای برای ساختن خانواده سعادتمندریخته شده باشد. ولی در زندگی کاهی نوع دیگری پیش میآید. چون زن یا شوهر، هرکدام انسانی با خصوصیات فردی جسمی و روحی متفاوت هستند. وکسانی مانند بیماران دماغی، الکلیها، مشکل می توانند خانوادهای طبیعی و عادی تشکیل دهند. زیرا شخصی با خصوصیات اخلاقی پاتولوژيك از قبیل بیماران روانی نمیتواند با سایر مردم زندگی کند. چون اطرافیان به افکار و احساسات خود پرستان، دروغ بافان، آتش مزاج ها اعتنا نمی کنند. تشکیل زندگی خانوادگی و سعادتمند، با چنین آدمهائی قطعا غیرممکن است.

… همه بچه ها در کلاس از  نیکولای میترسیدند. و دوست نداشتند با وی ارتباطی داشته باشند. کافی بود خواهش و تقاضای اوراکسی بر آورده نکند، در این صورت نیکولا فریاد می کشید و بسوی د آزاردهنده ، حمله میبرد، آشدر کنکش میزد تا از حال برود و گاهی حتی روی زمین می افتاد و با تشنج خود را میزد. حتی مسلمین هم میترسیدند او را با کسی تنها بگذارند.

مادر نیکولای مرتب به مدرسه میآمد اوز فی سخت گیر و پر مدنا بود و با صدای بلند معلمین را سرزنش میکرد و میگفت که به آنهار وحبه ظریف و حماس فرزند او را درك نمی کنند و به او به نان هوی و هوس میزنند .

روزی، تازه واردی به کلاس آمد. او در باره « استثنائی بودن ، نیکولای چیزی نمیدانست و هنگام خروج از کلاس، تازه وارد او را هل داد. نیکولای خط کش را برداشت و میخواست تازهوارد را بزند، اما او خطکش را از چنگ نیکولای بیرون آورد و محکم به پشت وی فرود آورد. حادثهای غیر منتظره اتفاق افتاد. و نیکولای نورة برگشت و سرش را پائین انداخت و رفت، سرجایش نشست.

سالها گذشت نیکولای مدرسه را تمام کرد و وارد دانشگاه شد. این جوان خود خواه بهبچ وجه خود را به زحمت نمی انداخت. او به خدمت سر بازی نرفت، مادرش بموقع گواهی نامه ای از پزشک امراض عصبی تهیه کرد. در دانشگاه اورا بعلت ناخوشی از اشتغال به ورزش معاف کردند. و هنگامیکه دانشجویان برای كمك به كالخوزیان در جمع آوری محصول میرفتند، نیکولای در خانه روی کاناپه تمدد اعصاب!» میکرد.

نیکولای در بیست سالگی زن گرفت. والدین نیکولای یکی از چهار اطاقی را که در اختیار داشتند به ایندو واگذار کردند. مادرش خیلی مواظب بود تا زن جوان، از نیکولای د دلشکسته ، پرستاری نماید.

هنگام غذا خوردن به او بهترین و خوشمزهترین غذاها را میدادند. مادر شوهر دائمأ به عروسش سفارش میکرد که: «مواظب نیکولای باش ، اوخیلی د ظریف و مهربان است . نیکولای این انسان خودخواه و خودپرست تمام این غم خواریها را بجای وظیفه میگرفت، اصولا اوقات فراغت خود را با دوستانش می گذرانید، و در برابر سرزنشهای زنش بعلت دیر آمین وی به منزل با پوزخند جواب میداد: « بشبن سرجات: این حرفها بتونیامده» گاهی هم الم شنکه راه میانداخت. زن جوان توانست این زندگی را بیشتر از دو سال تحمل کند و پسر یکساله خود را برداشت و پیش پدر و مادر خودرفت .

کسی که در چنین شرایطی بزرگ شده چگونه میتواند مشکلات و بد بختی های احتمالی زندگی را تحمل کرده باصبر و شکیبائی مشکلات را از میان بردارد؟ از این رو نیکولای پس از رفتن زنش بطور کلی روحیه خود را از دست داد و با دوستانش شروع به میخوارگی کرده و تحصیل را رها نمود…

من موفق شدم با این مرد، با این سست و بی اراده در اطاق پذیرائی بهداری امراض عصبی و روانی، که مادر گریانش او را برای معالجه و رهائی از الكل به آنجا آورده بود ملاقات کنم.

نباید گفت که نیکولای احتیاجی بکمک روانپزشک نداشت زیرا ناخوشی اوپاتولوژيك شرطی روانی بود. نیکولای در کودکی سالم بود ولی بسرعت مزیت رفتار «نامتعادل، را درک کرد . پسر بچه ها دلشان بحال ری می سوخت و هر چه او میگفت انجام میدادند و آرامش می کردند. نتیجه این شد که وقتی نیکولای بزرگتر شدبه بیماری دماغی والکلی مبتلا گردید.

دوست داشتن کورکورانه پدر و مادر سبب این تراژدی گردید خصوصیات روانی پاتولوژيك که عمیقا در کودکی و جوانی ریشه میدهاند تقریبا امکان بهبودی ندارد . خصوصا در کسانیکه مشروبات الکلی استعمال میکنند.

تشکیل خانواده ی سعادتمند برای کسانیکه دارای قوة مدرکه سخيف هستند، آسان نیست و این در علم پزشکی مفهوم ضعف یا ناتوانی دارد. این شکل ضعف عقل، در کسانی است که استعداد یادگیری درس و به پایان رسانیدن تحصیلات را دارند و حتی قادرند دوره تخصصی را بپایان برسانند، . چنین آدم هائی گاهی حافظه خوب و ذوق موسیقی داشته و مستمد محاسبه اند آنهائی می توانند با محیط سازگار شوند و گاهی به خانه عادت می کنند. ولی این خصوصیت جریان عصبی در بشره مغز آنهاست که سبب چنین خصایص روانی از قبیل لجاجت، پیروی کورکورانه از چیزی یاکسی می شوند.

در زندگی خانوادگی گاهی زن و شوهر مجبورند به عادات و خصایص یکدیگر سازگار کردند، یعنی ناتوانان روحی اغلب بدون كمك باقی میمانند زیرا آنها قادر به کسب تجربه لازم از سایر مردم و استقرار آن در خانواده خود نیستند. بعبارت دیگر آنها نمی توانند تجربیات دیگران را در شرایط خانوادگی خود که با آنها تطابق دارد در خانه خود پیاده کنند.

همه خصایص انسان مادر زادی نیست، بلکه در زندگی انسان پرورش یافته و تغییر می کند. رشد این خصایص از اولین روزهای زندگی آغاز میشود. یکی از مهمترین مسائل تربیت نوجوانان آماده کردن آنها به مرتفع ساختن پیش آمدها و مشکلات زندگی است.

هنگامیکه مسائل مورد نظر فرد انجام میگیرد، ارادهاش قویتر میگردد و به هدفهای خود نزدیکتر میشود. گاهی کسانی پیدا میشوند که بابی ارادگی تمام خصوصیات خود را چنین توصیف می کنند: «من آدم یارادهای هستم، در صورتیکه اراده در عمل قریتر میشود. نباید در بارۂ اراده حرف زد بلکه باید عمل کرد و این برای تربیت اراده بهتر خواهد بود.

«آرکادی وار و بیف» ورزشکار معروف که بارها قهرمان جهان بوده می نویسد که او هیچ پهلوان برجستهای را نمیشناسد که در دوران تشكل خصایصش به مشکلات زندگی بر خورد نکرده باشد. هر مورد موفقیت، رسیدن به هدف مشخصی در روح انسان، احساس رضایت بوجود میآورد و خود یک پیروزی بشمار میرود.

هرعادت بد، مانند میخوارگی و قمار انسان را نه تنها در نظر اطرافیان خوار میکند، بلکه در چشم خود شخص نیز حقیر میگرداند. عدم امکان پیروزی به این عادت سبب عدم رضایت از تمام جوانب زندگی میشود چنین آدمی اعتماد به نفس و ارزشمندی خود را از دست میدهد.

هر انسانی پای بند خوی، مزاج و عادت ذاتی خویش است که هنگام معاشرت با دیگران، در آنها تأثیر میگذارد. چنین مفهومی را تأثير القائي بك شخص در شخص دیگر میگویند. و رابطه مستقیمی با پرورش احساسات در خانواده دارد، جائیکه هرکس می تواند در شخص دیگری خواه بصورت مثبت و خواه بصورت منفی تأثیر بگذارد .

هدف اصلی تربیت موازین اخلاقی و جنسی، هرگز ابداع و آفرینش فرمود: « آنطوری نکن، اینطوری بکن» نیست. باید به جوانان کمک کرد تامشکلات روابط متقابل جنسی را بفهمند.

در مفهوم این گونه تربیت، ریاکاری و اشتباهات فراوانی وجود دارد. خصوصا اشتباه بودن تربیت جنسی نسبت به برهنه کی، آشکارا ظاهر میشود.

در شماره ۳ سال ۱۹۶۸ مجله «جوانی، مقالهای بقلم د ناتالی ابل اینا، تحت عنوان و نیروی اهریمنی، چاپ شده بود. در این مقاله گفته میشد که پس از چاب تابلوی «خورشید، هوا و آب، از را. آیریل در مجلهی مذکور به هیئت تحریریه نامه هائی رسید، نامه هائیکه نویسندگان آنها از چاپ آن ناراحت بودند. ولی در این تابلو، چی کشیده شده بود؛ سه دختر جوان که در رودخانه آب تنی میکردند که از اندام آنها عفت و پاکی وزیبائی میبارید.

اما چه کسی به هیئت تحریریه نامه نوشته بود و در چه کسی این آثار هنری، آرزوی ناسالم بوجود می آورد، بی شک در کسی که به هنربی تفاوت است. در کسیکه طبیعت بدوی دارد و ارزش حفیفی زیبائی و حسن را درک نمیکند. اینها مردمانی تربیت نیافته اند، اینان، لوروزی مبتلا به بیماری دماغی اند که بنا به میل خود تمام چیزهائی را که مربوط به روابط متقابل جنسی است، پاتولوژیک میپندارند. آنها قادرند حتی آنجا که اشارهای هم در چنین مواقعی نرفته باشد و ناپاك، وكثيف، به بینند.

در تاریخ بشریت نمونه های زیادی وجود دارد که چگونه پیشرفت اجتماع، برخلاف تمام علاقه مندی، فقط به این نکته متوجه بوده که ممنوع، یا دحرام، شکل دیگری برای ظهور خود پیدا میکرد و افکار انسان را خصوصا به شهوت پرستی شدید سوق میداده است. چنین ممنوعیتی نتیجه سالوس یا خیانت به انسان، که بالاتر از نیروی کورکورانه طبیعت است، می باشد. زیرا خود انسان قادر است که بفهمد که در کجا احساسش طبیعی و پرارزش و در کجا پست و ناروا است.

در بسیاری از جنبه های فعالیت انسانی عناصر شهوانی وجود دارد، و این به هیچوجه قابل انکار نیست. نباید از کلمه شهوت ترسید زیرا این کلمه به زبان یونانی Egotikos نامیده میشود که معنی «عشق» میدهد.

«و. وره سایف» طبیب و نویسنده، معتقد است که همه چیز عادت است. او می نویسد: « اگر بطور استثناء، برهنگی انگشت کوچاک شرم آور بحساب آید در این صورت لختی انگشت کوچک بطور کلی در جنس مخالف بیشتر مؤثر واقع می شود ، از زمانی که وی این سطور را نوشته سالها گذشته و خیلی چیزها دگرگون شده است ولی هنوز خیلی مانده است که به رابطه طبیعی انسان نسبت به جسم دسترسی پیدا شود .

روانشناسان، به «رابطة طبیعی» بیش از هر چیز دیگر اهمیت میدهند و آن را پشتوانه مهمی برای دوام زندگی زناشویی سعادت آمیز میدانند. پذیرفتنی ترین «روابط طبیعی» را -در همه ابعادش- می توان از قوانین و توصیههای عالمانه مصلحان جامعه آموخت که در آنها ، بیش از هر چیز سعادت نوع بشر ملحوظ نظر بوده است.

در ادبیات دوره های مختلف تاریخی، توصیفات تن زیبا بصورتی شاعرانه و الهام یافته دیده می شود. تقریبا سه هزار سال پیش در غزل عاشقانه د شعر شعرها» دختری در باره معشوق خویش چنین می گوید:

سرش چون طلای ناب است، موهایش مجعد وسیاه مانند پرکلاغ و چشمانش چون کبوترانی در سیلاب…گونه هایش بمانند گلهای معطر و بته رستنیهای خوشبو است، لبهایش سوسن ودر غلطان، دستهایش طلای زبرجد نشان است، شکمش همانند مجسمهای از عاج فیل که دور تا دور یاقوت فراگرفته، ساق پاهایش ستون های مرمرینی است که در روی پایه های طلائی کار گذاشته باشند ولی هر نوع افراط و تفریط و تصور اینکه باید میان دختر و پسر و مرد و زن روابط محرمانه سطحی و ساده باشد، اشتباه است.

عفت دخترانه، غرور، پاکدامنی، ضرورت خودداری از روابط جنسی تا موقع زناشوئی، مفهوم عقيدة ارتجاعی و قدیمی شده نیست. اینها نه تنها مسائل اخلاقی هستند بلکه پایه های خوشبختی و سلامتی نیز می باشند. درستی و پاکی و باکره بودن برای سعادت، کلماتی غیر لازم و رنج آور نیست، چنانکه برخی از جوانان دختر و پسر سعی دارند اینگونه ناپاکیها را بمعرض نمایش بگذارند. در

در زندگی همه چیز با هم روابط متقابل دارند و طبیعت بسختی و با خشونت از کسانیکه سعی میکنند با آن مخالفت ورزند انتقام می گیرد. انسان باید تمام مراحل زندگی یعنی کودکی، بلوغ، جوانی و بلوغ سنی را بگذراند. کسرو تقلیل یکی از دورههای زندگی، انسان را به رشد ناهماهنگ شخصیت میکشاند. دختر و پسری که پیش از موقع لزوم، فعالیت جنسی را آغاز می کنند دیگر از لحاظ جسمی نخواهند توانست شکفتگی عشق را نسبت به انسان درک کنند و در تمام زندگی با فروغ عشق زندگی کنند.

سال های کودکی و بلوغ و سال های جوانی، چون زنجیرواحدی هستند که بصورت حلقه های نامرئی یکی در دیگری فرورفته اند. آغاز هرگونه رفتاری دنباله رفتار دیگری است و این وضع تا هنگامی است که هنوز روابط و خصوصیت شخص، نسبت به محیط تکمیل نشده است.

در برخی از کشورهای غربی روابط متقابل زن و مرد بصورتی ریاکانه و آئین سکس رواج پیدا کرده و در زیر ماسك آزادی فردی و مبارزه با ریاکاری، با بیشرمی و پست گردانیدن احساسات ، آشکارا تبلیغ میشود و هرگونه احساس پست و رذیلانه انسان از قبیل خشم، رشک، حسد، تفریحات جنسی، بیشتر مورد تعریف و ستایش قرارمی گیرد.

شکی نیست که حرص برخورداری از جنبه های خصوصی زندگی انسان و نمایش آنها در مقابل عامه (از قبیل نمایشگاه انواع مختلف صور قبیحه در اواخر سال ۱۹۶۹ در دانمارك ) انسان را تا سطح حیوان پائین می آورد. این تصاویر لخت بیشتر ما نه که در آنها هیچ گونه عشق و احترامی نسبت به انسان وجود ندارد، مخالف نظریات جنسی از قبيل دعوت به عشق متقابل، احترام و منظومه بلند عشق واقعی و شادی آفرین است.