در جنگلی با صفا کرم شب تاب کوچولویی زندگی می کرد.خانه ی کرم شب تاب مهربان کنار یک درخت بود.یک درخت بلند و همسایه اش سنجاب کوچولو و مامانش بودند.یک روز صبح کرم شب تاب که خیلی دلش می خواست با سنجاب کوچولو دوست باشد با صدای بلند گفت:سلام سنجاب کوچولو سنجاب کوچولو با تعجب نگاهی به کرم کرد و گفت:تو کی هستی؟کرم شب تاب گفت:من کرم شب تابم همسایه ی تو و می خواهم با تو دوست باشم.
سنجاب گفت:چرا ما باید باهم دوست باشیم؟من یک سنجابم و تو یک کرم سنجاب کوچولو این را به کرم گفت و دوید و رفت.کـرم شب تاب خیلی ناراحت شد هوا کم کم تاریک شد ناگهان صدایی شنید و از خانه اش بیرون آمد و دید که مامان سنجاب کوچولو نگران است.کـرم شب تاب پرسید:چی شده؟مامان سنجاب کوچولو گفت:سنجاب کوچولو مریض شده و نمی توانم توی این هوای تاریک از توی جنگل رد بشم تا پیش دکتر بریم.کرم شب تاب گفت:اینکه ناراحتی نداره من همراه شما میام وتمام راه را برایتان روشن می کنم و رفتند و رفتند تا رسیدند پیش دکتر وقتی سنجاب کوچولو حالش خوب شد رفت پیش کرم شب تاب و از او معذرت خواست.کرم شب تاب با خودش فکر کرد چقدر خوب شد که توانست به دوستش کمک کند.
نام قهرمان قصه:کرم شب تاب و سنجاب کوچولو
مکان قصه:جنگل
زمان قصه:صبح و شب
پیام قصه:هدف دوستی و دیدن نکات مثبت و ارزش های دیگران است
عناصر قصه:مامان سنجاب کوچولو و دکتر.
روز طبیعت؛ جشن دوستی با زمین سیزده به در روزی است که بچهها میتوانند مثل…
چرا روز جمهوری اسلامی ایران برای بچهها مهم است؟ روز جمهوری اسلامی ایران یادآور روزی…
نوروز، جشن تولد طبیعت برای کودکان نوروز مثل یک قصهٔ پریان است که هرسال تکرار…
چرا آغاز تعطیلات نوروزی برای بچهها مهم است؟ آغاز تعطیلات نوروزی مثل باز شدن دروازهی…
هفته دوم بارداری هفته اول بارداری با تمام هیجاناتش گذشت و الان قصد داریم هفته…