روزی مردی به مسجد امد و در کنار پیامـبر (ص) نشست و شروع به گریه کرد. پیامبر(ص) از او پرسید « چرا گریه می کنی ؟» مرد فقیر گفت: در کنار خانه ی من مرد ثروتمندی زندگی می کند که درختان نخل بسیاری دارد. شاخه ی یکی از این درختان به خانه ی ما امده و هر بار که همسایه ی ما برای چیدن خرما بالای نخل می رود چند تا خرما به خانه ی ما می افتد.
کودکانم خرماها را برمی دارند ، اما مرد ثروتمند از در خت پایین می اید و خرما ها را می گیرد. پیامبر (ص) ناراحت شد ، او کودکان را خیلی دوست داشت و گفت: انشاءالله خدا کمک می کند. و با هم به طرف خانه ی مرد ثروتمند رفتند. پیامبر(ص) به مرد ثروتمند گفت: این شاخه ی نخل را به من ببخش تا خدا هم در بهشت به تو نخلی بدهد. صاحب نخل قبول نکرد و گفت: خرمای این درخت از همه بهتر است . مرد نیکوکاری که حرف انها ر ا شنید گفت: من درخت را می خرم، چند می فروشی؟ مرد ثروتمند قبول کرد و درختش را به قیمت گرانی فروخت. مرد فقیر و کودکانش از اینکه می توانستند خرما بخورند خوشحال شدند. خدا از پیامبر(ص) و مرد نیکوکار بسیار خشنود بود، اما از مرد ثروتمند که به فکر پول بود خشنود نبود.
_نام قهرمان قصه: پیامبر (ص) و مرد فقیر.
_ مکان قصه: مسجد و خانه ی مرد ثروتمند.
_زمان قصه: روز.
_پیام قصه : بخشش به فقرا.
_ عناصر قصه : درخت نخل، مرد نیکوکار.
چرا روز جمهوری اسلامی ایران برای بچهها مهم است؟ روز جمهوری اسلامی ایران یادآور روزی…
نوروز، جشن تولد طبیعت برای کودکان نوروز مثل یک قصهٔ پریان است که هرسال تکرار…
چرا آغاز تعطیلات نوروزی برای بچهها مهم است؟ آغاز تعطیلات نوروزی مثل باز شدن دروازهی…
هفته دوم بارداری هفته اول بارداری با تمام هیجاناتش گذشت و الان قصد داریم هفته…
بارداری دوران بارداری عمدتا 9 ماه به طول می انجامد اما پزشکان برای بررسی دقیق…