مادربزرگ به مینا کمک کرد تا لباسش را پوشید و موهایش را شانه کرد و عروسک کوچولویش را بغل کرد و منتظر ماند تا آریا هم آماده شود.امروز قرار بود آن هابرای ناهار به خانه ی سهراب و سیما دوستان جدیدشان بروند.چون پدر و مادر آنها فارسی بلد بودند.سهراب و سیما هم می توانستند فارسی صحبت کنند.مادربزرگ در راه به آن ها سفارش کرد تا مثل همیشه بچه های خوب و مودبی باشند به خانه که رسیدند سهراب و سیما با خوشحالی به پیشوازشان آمدند و بچه ها را به داخل خانه بردند.
سیما مینا را به اطاقش برد تا باهم بازی کنند.سهراب هم رفت و صفحه ی مار و پله اش را آورد و با هم مشغول بازی شدند.وقت ناهار مادر سهراب سفره را چید و بچه ها را برای ناهار صدا کرد دور سفره نشستند.در سفره غذاهایی بود که برای آریا و مینا ناآشنا بود.غذاهای محلی شهر مادر بزرگ بود مامان سیما بشقاب بچه ها را برداشت و برایشان غذا کشید.مینا کمی خجالتی بود مادر که متوجه شد مینا با غذا بازی می کند و نمی خورد به او گفت:دخترم این یک غذای محلی است .خوبه که امتحان کنی بعد در بشقابی دیگر برایش پلو و قورمه سبزی کشید.مینا تشکر کرد و به خوردن غذا مشغول شد. و از غذای محلی هم خورد.خیلی خوشمزه بود و دوست داشت.آن روز به بچه ها در کنار دوستان جدیدشان خیلی خوش گذشت و قرار گذاشتند یکی از این روزهای تعطیل را باهم به گردش خارج از شهر بروند.
نام قهرمان قصه:آریا و مبینا
مکان قصه:خانه ی سیما و سهراب
زمان قصه:روز
پیام قصه:در هر شهری غذای محلی مخصوص آن شهر وجود دارد.
عناصرقصه:مادربزرگ مامان سیما و سهراب سیما و سهراب
روز طبیعت؛ جشن دوستی با زمین سیزده به در روزی است که بچهها میتوانند مثل…
چرا روز جمهوری اسلامی ایران برای بچهها مهم است؟ روز جمهوری اسلامی ایران یادآور روزی…
نوروز، جشن تولد طبیعت برای کودکان نوروز مثل یک قصهٔ پریان است که هرسال تکرار…
چرا آغاز تعطیلات نوروزی برای بچهها مهم است؟ آغاز تعطیلات نوروزی مثل باز شدن دروازهی…
هفته دوم بارداری هفته اول بارداری با تمام هیجاناتش گذشت و الان قصد داریم هفته…