کرم خاکی،یک خانه زیبا داشت . توی خانه اش همه چیز بود. تخت خواب، میز، صندلی، اما یک چیزنبود. خانه کرم خاکی تاریک بود و چراغ نداشت. اون می دونست ، که خانه اش زیر خاک، پس نمی تواند برای خانه اش چراغ درست کند، و هر چراغی زیر خاک، زود خاموش می شود؛
به همین خاطر، شب ها که می خواست کتاب بخواند، کنار در خانه اش، زیر نور ماه می نشست و مطالعه می کرد. هوا برفی و سرد شد، کرم خاکی دیگر نتوانست جلوی در خانه اش بنشیند. با خودش فکری کرد و به یاد دوستش «کرم شب تاب » افتاد.
پس راه افتاد و رفت و رفت تا به خانه ی کرم شب تاب رسید! کرم شب تاب از دیدن یک دوست، خیلی خوشحال شد و پرسید: « چی شده؟» کرم خاکی ماجرا برایش تعریف کرد. کرم شب تاب گفت:«من صبح ها از خورشید نور می گیرم و زیر خاک، نورم خاموش نمی شود، برای همین، همه جا می توانم کتاب بخوانم، هر وقت بخواهی میام پیش تو، تا با هم کتاب بخوانیم>» کرم خاکی خوشحال شد و از کرم شب تاب دعوت کرد که با هم به خانه او بروند و کتاب بخوانند.
_ نام قهرمان قصه کرم خاکی
_مکان قصه: جنگل
_زمان قصه: شب
پیام قصه: کتاب خوانی
عناصر قصه: کرم شب تاب، کتاب
چرا روز جمهوری اسلامی ایران برای بچهها مهم است؟ روز جمهوری اسلامی ایران یادآور روزی…
نوروز، جشن تولد طبیعت برای کودکان نوروز مثل یک قصهٔ پریان است که هرسال تکرار…
چرا آغاز تعطیلات نوروزی برای بچهها مهم است؟ آغاز تعطیلات نوروزی مثل باز شدن دروازهی…
هفته دوم بارداری هفته اول بارداری با تمام هیجاناتش گذشت و الان قصد داریم هفته…
بارداری دوران بارداری عمدتا 9 ماه به طول می انجامد اما پزشکان برای بررسی دقیق…