پویا محکم توپ را به طرف نیما برادر چهارساله اش شوت کرد.اما توپ به درخت خورد و برگ های درخت ریخت روی زمین نیما به طرف توپ که میرفت زیر پاهایش صدای خرد شدن برگ ها را می شنید.و به پویا گفت:نگاه کن چقدر برگ های این درخت زرد شده فکر می کنی چه شده؟پویا گفت : نمی دانم بیا برویم از پدر بزرگ بپرسیم پدر بزرگ در حال رسیدگی به باغچه کوچک حیاط بود که بچه ها نزدیکش آمدند و پرسیدند:پدر بزرگ آیا درخت بیمار شده که اینگونه برگ هایش زرد شده و می ریزد؟پدر بزرگ با خوشرویی دستی به سر پوریا و نیما کشید و گفت:نه بچه های عزیزم درخت بیمار نشده در فصل پاییز برگ های درختان زرد می شوند و می ریزند و شاخه های درخت به ظاهر خشک می شود.تمام فصل سرما درختان به همین صورت هستند.وقتی پاییز و زمستان تمام شود بهار از راه می رسد و درختان دوباره جوانه می زنند و سبزه می شوند.پویا و نیما خوشحال و خندان از اینکه درخت باغچه شان حالش خوب است توپشان را برداشته و به بازی شان ادامه دادند.
نام قهرمانان قصه:پویا و نیما
مکان قصه:حیاط خانه
زمان قصه:روز
پیام قصه:رسیدن فصل پاییز و تغییر رنگ های درختان
عناصرقصه:پدر بزرگ برگ های درخت توپ باغچه
روز طبیعت؛ جشن دوستی با زمین سیزده به در روزی است که بچهها میتوانند مثل…
چرا روز جمهوری اسلامی ایران برای بچهها مهم است؟ روز جمهوری اسلامی ایران یادآور روزی…
نوروز، جشن تولد طبیعت برای کودکان نوروز مثل یک قصهٔ پریان است که هرسال تکرار…
چرا آغاز تعطیلات نوروزی برای بچهها مهم است؟ آغاز تعطیلات نوروزی مثل باز شدن دروازهی…
هفته دوم بارداری هفته اول بارداری با تمام هیجاناتش گذشت و الان قصد داریم هفته…