گوزن کوچکی بود که فکر می کرد با بقیه حیوانات فرق دارد.او همیشه اخم می کرد و به حرف های دیگران گوش نمی داد.یک روز گوزن کوچک همراه بچه ی روباه و بچه ی خرگوش به جنگل رفت.خرگوش کوچولو این طرف و آن طرف پرید.بچه روباه پشتک زد آنها خوشحال بودند که باهم هستند اما گوزن کوچک مثل همیشه اخمو بود مرتب سرش را تکان می داد و می گفت:شما دوتا خیلی بازیگوشی می کنید ممکن است اتفاقی براتون بیفتد.اما بچه روباه و بچه خرگوش آنقدر بازی کردند تا خسته شدند.
بعد روی علف ها دراز کشیدند.یک دفعه خرگوش کوچولو داد زد:نگاه کنید!توی آسمان یک خرگوش سفید و چاق است.بچه روباه با خوشحالی گفت:یک بچه روباه هم هست.گوزن کوچک گفت:آن ها فقط ابرهای کوچکی هستند که با خودشان باران می آورند.ناگهان باران شروع به باریدن کرد.هوا سرد شد و بوی خوش علف ها همه جا را پر کرد بچه روباه و خرگوش کوچولو از باریدن باران خیلی خوشحال شدند بلند بلند خندیدند و چرخیدند.
پوزه های شان را بالا گرفتند اما گوزن کوچک همان طور یک گوشه ایستاده بود و اخم کرده بود و گفت:بهتر است برویم زیر یک سقف بنشینیم خرگوش کوچولو داد زد:می بینی؟از ابر من یک عالمه خرگوش رنگی پایین می آید!بچه روباه همان طور که به قطره های باران خیره شده بود گفت:از ابر من هم هزار تا بچه روباه به زمین می آید.گوزن کوچک آهسته گفت:شما این حرف ها را از خودتان در آورده اید این فقط یک باران معمولی است.خرگوش و روباه پرسیدند:تو واقعا چیز دیگری غیر از باران نمی بینی؟خرگوش کوچولو با دقت به دور و برش نگاهی انداخت و گفت:تو باید با شادی به همه جا نگاه کنی تا همه چیز را خوب و قشنگ ببینی.
گـوزن کوچولو خیلی جدی گفت:من نمی توانم آخه…. بعد سرش را تکان داد و با بغض گفت:شما همه چیز را قشنگ می بینید ولی من نه!خورشید از پشت ابرها بیرون آمد خرگوش کوچولو گفت:نگاه کن خورشید آمده که مارا خشک کند نور سفید چشم گوزن کوچک را زد .
گوزن کوچک اشک هایش را پاک کرد گوزن کوچک سعی کرد بازهم اخک کند اما نور خورشید گردنش را قلقلک داد گوزن خنده اش گرفت و گفت:خورشید خیلی مهربان است من خیلی خوشحالم.خورشید یک خنده ی داغ به گوزن کوچک با خوشحالی به دور و برش نگاه کرد و با خوشحالی داد زد:چه جنگل قشنگی!چه آسمان زیبایی نگاه کنید!
آن ابرها را نگاه کنید توی آسمان یک بچه گوزن نرم و چاق خوابیده دوست های گوزن کوچک دست های او را محکم گرفتند و با خوشحالی گفتند:آره می بینیم.خرگوش کوچولو گفت:همین طور یک خرگوش کوچولو.بچه روباه گفت:و همینطور یک بچه روباه.
نام قهرمان قصه:گوزن اخمو
مکان قصه:جنگل
زمان قصه: روز
پیام قصه:با شادی و دقت به دنیا نگاه کنیم.
عناصر قصه:بچه روباه خرگوش کوچولو ابرها قطره های باران
هفته دوم بارداری هفته اول بارداری با تمام هیجاناتش گذشت و الان قصد داریم هفته…
بارداری دوران بارداری عمدتا 9 ماه به طول می انجامد اما پزشکان برای بررسی دقیق…
در پر تو فعالیت چشمگیر غدد پستانی و تغذیه کامل مادر، کودکی که از شیر…
از جمله مراحل زایمان در بیمارستان از شما معاینه لگن به عمل می آید، تا…
زایمان شما نه ماه بارداری را پشت سرگذاشتید و حالا لحظه ای که منتظرش بودید…