#


با عملکرد هوش هیجانی بیشتر آشنا شویم

15 آوریل 2018 بدون نظر 1485 بازدید

با عملکرد هوش هیجانی بیشتر آشنا شویم

هوش هیجانی چه تاثیری در پیشرفت انسانها دارد؟

رفتار انسان به گونه ای کلی نتیجه امیال، عواطف و اندیشه های اوست. اگر این عناصر با هم موافق و همکاری خوبی داشته باشند، برای فرد خرسندی به ارمغان می آورد و اگر یکی از آنها از حد خود خارج شود، تزلزل و مشکلات شخصیتی فرد آغاز می شود. اصولا هرگونه زشتی از نبود نظام و هماهنگی میان انسان و طبیعت، انسان با انسان دیگر یا میان انسان با خودش حکایت می کند. از این روست که حکیم فرزانه افلاطون فضیلت را هماهنگی در عمل می داند.

در هزاره سوم تمدن بشری و ورود به عصر اطلاعات و ارتباطات یا به عبارت دقیق تر ورود . به عصر دانایی و نوآوری، دیگر همچون گذشته به هوش و رابطه آن با موفقیت در شغل و زندگی نگریسته نمی شود. نظریه های جدیدی درباره هوش ارائه شده که به تدریج جایگزین نظریه های سنتی می شود. در مطالعات جدید هنوز دانش آموزان و دانشجویان در کانون توجه قرار دارند و افزون بر قوه استدلال، میزان خلاقیت، هیجانها و مهارتهای بین فردی آنها نیز بررسی می شود. زمانی که روان شناسان در مورد مسائل هوش و تفکر به پژوهش پرداختند، مرکز توجه آنها جنبه های شناختی هوش؛ مانند حافظه، دقت، توجه هماهنگی، ادراک و حل مسئله بود؛ اما پژوهشگرانی بودند که در همان زمان خاطرنشان کردند که جنبه های غیرشناختی نیز باید مورد توجه قرار گیرد.

فیلسوفان در تعریف هوش بر اندیشه های مجرد، زیست شناسان بر قدرت سازش و بقا، متخصصان تعلیم و تربیت بر توانایی یادگیری و روان شناسان عمدتا بر قدرت سازگاری فرد در محیط یا توانایی درک و استدلال تأکید دارند. روان شناسان تربیتی هوش را نوعی استعداد تحصیلی می دانند که سبب موفقیت تحصیلی می شود؛ اما نظریه پردازان تحلیلی، هوش را توانایی استفاده از پدیده های رمزی یا قدرت و رفتار مؤثر یا سازگاری با موقعیت های جدید همراه با تشخیص حالات و کیفیت عوامل محیطی میدانند. در وهله نخست، دیوید وکسلر است که هوش را به عنوان ظرفیت گنجایش کلی هر فرد برای رفتار هدفمند می داند تا بتواند منطقی فکر کرده و به گونه ای مؤثر با محیط خود کنار بیاید. بر این اساس شاید بهترین تعریف تحلیلی هوش به وسیله وکسلر پیشنهاد شده باشد که بیان می کند: «هوش یعنی تفکر عاقلانه، عمل منطقی و رفتار مؤثر در محیط.» در همان دوران (۱۹۴۰) وکسلر بر روی عناصر «غیرعقلانی» در هوش همانند عناصر عقلانی تأکید می کرد و منظور او از آن (عناصر غیرعقلانی)، جنبه های عاطفی، شخصی و عوامل اجتماعی هوش بود. چندی بعد در سال ۱۹۴۳ وکسلر به این نکته اشاره نمود که توانایی های غیرعقلانی برای پیش بینی میزان توانایی فرد در کامیابی وی در زندگی نقش اساسی دارد.

ثورندایک هوش را به سه دسته: «هوش اجتماعی (توانایی درک اشخاص و ایجاد رابطه با آنها)، هوش عینی (توانایی درک اشیا و کارکردن با آنها) و هوش انتزاعی توانایی در نشانه های کلامی و ریاضی و کار کردن با آنها) تقسیم کرد.» او اعتقاد داشت هوش اجتماعی آداب، سنت ها و قوانین حقوق جزایی را تحت پوشش قرار می دهد. هوش انضمامی یا ملموس در رابطه با اشیا و پدیده های مادی فعال می شود و هوش انتزاعی به ما اجازه میدهد تا از نمادها و زبان علامتی کمک بگیریم و به تفکرواسید بپردازیم فروز و هومن ۱۳۷۶). در دهه های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ کوشش های فراوانی صورت گرفت تا رابطهای اساسی میان پیشرفت تحصیلی و شخصیت پیدا شود؛ ولی این تلاش ها پیشرفت چندانی در بر نداشت بی سامرا، ۲۰۰۰، به نقل از بارتون، دایلمن و کتل ۱۹۷۲ در سال ۱۹۶۸ کتل و بوچر سعی کردند هم پیشرفت تحصیلی در مدرسه و هم خلاقیت را از طریق توانایی، شخصیت و انگیزه افراد پیش بینی کنند. آنها موفق شدند اهمیت شخصیت را حتی در پیشرفت دانشگاهی نیز نشان دهند.

در سال ۱۹۷۲ بارتون، دایلمن وکتل مطالعه دیگری را به منظور تعیین رابطه دقیق متغیرهای توانایی و شخصیت در پیش بینی پیشرفت تحصیلی دانشجویان انجام دادند. نتیجه مهمی که حاصل شد این بود که هوش شناختی که با عنوان IQ می شناسیم به همراه عوامل شخصیتی که آنها آن را «وجدان» نامیدند، پیشرفت تحصیلی را در همه زمینه ها پیش بینی می کرد. آن چیزی که آنها به عنوان شخصیت اندازه گرفتند؛ غیرصمیمی یا محتاط بودن در برابر صمیمیت یا خونگرمی از نظر هیجانی، بی ثباتی در برابر پایداری خوددار بودن در برابر هیجانی بودن، مطیع در برابر سلطه طلب، باوجدان یا کم وجدان بودن، خجالتی یا اجتماعی بودن، زرنگ و سخت گیر یا ساده و سهل گیر بودن، خشن و بی احساس در برابر حساس و مهربان، خوشرو در برابر خشک، وابسته به گروه یا خودبسنده و بی نیاز از غیر، بی کنترل در برابر کنترل شده، آرام در برابر عصبی بود. به راحتی می توان فهمید که اکثر این عوامل همان مؤلفه های اساسی هستند که امروز به عنوان هوش هیجانی معرفی می شوند.

تعریف هوش هیجانی

تعریف هوش هیجانی نیز همانند هوش شناختی شناور است. این اصطلاح از زمان انتشار کتاب معروف گلمن (۱۹۹۹) به گونه ای گسترده به صورت بخشی از زبان روزمره درآمد و بحثهای بسیاری را برانگیخت. کلمن در مصاحبه ای با جان انیل (۱۹۹۶) هوش هیجانی را چنین تعریف می کند: «هوش هیجانی نوع دیگری از هوش است. این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویش و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیم های مناسب در زندگی است. توانایی اداره مطلوب خلق و خوی و وضع روانی و کنترل تکانش هاست. عاملی است که هنگام شکست ناشی از دست نیافتن به هدف، در شخص ایجاد انگیزه و امید می کند. هم حسی، آگاهی از احساسات افراد پیرامون شماست و مهارت اجتماعی خوب رفتار کردن با مردم و کنترل هیجان های خویش در رابطه با دیگران و توانایی تشویق و هدایت آنان است. گمن در همین مصاحبه ضمن مهم شمردن هوش شناختی و هیجانی می گوید: هوش بهر (IQ) در بهترین حالت خود فقط عامل ۲۰ درصد از موفقیت های زندگی است، ۸۰ درصد موفقیت ها به عوامل دیگری وابسته است و سرنوشت افراد در بسیاری از موارد در گرو مهارت هایی است که هوش هیجانی را تشکیل می دهند.

بعدها مفهوم هوش هیجانی در سلسله مقالات دانشگاهی که توسط میر و سالوی در سال های ۱۹۹۰، ۱۹۹۳، و ۱۹۹۵ ارائه شد، به کار رفت در نخستین مقاله آنها، اولین مدل هوش هیجانی ارائه شد و هوش هیجانی بعدها توسط گمن در سال ۱۹۹۵ موضوع اصلی مطالعات روز شد. البته میر و سالوی وقتی در مقاله ۱۹۹۰ خود هوش هیجانی را به کار بردند، از کارهای قبلی که بر جنبه های غیرشناختی مربوط به هوش انجام شده بود، آگاهی داشتند. آنها هوش را به عنوان شکلی از هوش اجتماعی دانستند که متضمن توانایی اداره هیجانات شخصی خود و دیگران است تا در نتیجه آن بتوانیم آنها را تفکیک کرده و این اطلاعات را به عنوان راهنمای تفکر و عمل شخصی به کار ببریم.

گلمن برای تبیین هوش هیجانی با تکیه بر کارهای میر و سالوی، متغیرهای زیادی را برای روشن ساختن اجزای هوش هیجانی به آن اضافه کرد. او ویژگی های شخصیتی از جمله خوش بینی، پشتکار و توانایی به تعویق انداختن لذت را نیز در این مورد مهم می بیند. او اظهار می دارد: «نقش اول من به عنوان نظریه پرداز EQ این بود که تئوری مربوط به عملکرد را ارائه دهم که بر مبنای مدل اساسی EQ استوار باشد و آن را طوری انطباق دهم تا سودمندی شخصی فرد را در محیط کار و رهبری پیش بینی نماید.»

گلمن اجزای هوش هیجانی را در خودآگاهی، خود نظم دهی، انگیزه، همدلی و مهارت اجتماعی در شغل می بیند. منظور او از خودشناسی، توانایی تشخیص و درک هیجانات و انگیزش های فرد و اثرات آن بر دیگران است. خودنظم دهی را توانایی کنترل با تغییر جهت دادن حالات مخرب و میل به تعویق انداختن اعلام نظر و تفکر قبل از عمل می داند و منظور وی از انگیزه، میل وافر به کار کردن و دنبال کردن اهداف با انرژی و پشتکار است. همدلی را توانایی ادراک ظاهر هیجانی و تبحر در رفتار با دیگران مطابق واکنشهای هیجانی آنها می داند و منظور وی از مهارت اجتماعی، تبحر در اداره کردن و مدیریت رفتار خود و دیگران است تا به توانایی رهبری در گروه و ترغیب دیگران نیز دست یابد.

هوش غیرشناختی یا هیجانی، ابعاد شخسی، عاطفی، اجتماعی و حیاتی هوش را که اغلب بیشتر از جنبه های شناختی آن در عملکردهای روزانه مؤثرند؛ مخاطب قرار می دهد. هوش هیجانی با توانایی درک خود و دیگران (خودشناسی و دیگر شناسی) ارتباط با مردم و سازگاری فرد با محیط پیرامون خویش پیوند دارد. به عبارت دیگر هوش غیرشناختی پیش بینی موفقیت های فرد را میسر می کند و سنجش و اندازه گیری آن به منزله اندازه گیری و سنجش توانایی های شخص برای سازگاری با شرایط زندگی و ادامه حیات در جهان است. باران (۱۹۹۷) و پیتر سالوی (۱۹۹۰) ضمن کاربرد اصطلاح سواد هیجانی به پنح حیطه در این مورد اشاره می کنند که به توضیح و کار کرد هر یک از آنها اشاره می گردد.

مؤلفه های اصلی هوش هیجانی و اجتماعی

هوش هیجانی بنا به نظر باران شامل پنج مؤلفه به شرح زیر است:

– مؤلفه درون فردی: توانایی های شخص را در آگاهی از هیجان ها و کنترل آنها مشخص می کند.

– مؤلفه میان فردی، توانایی های شخص را برای سازگاری با دیگران و مهارتهای اجتماعی بررسی می کند.

– مؤلفه سازگاری: انعطاف پذیری و توان حل مسئله و واقع گرایی شخص را بررسی می کند.

– مؤلفه اداره یا کنترل تنشها: توانایی تحمل تنش و کنترل تکانه ها را بررسی می کند.

– مولفه خلق و خوی عمومی: نشاط و خوش بینی فرد را بررسی می کند.

گلمن در توصیف هوش هیجانی به پنج توانایی اصلی زیر اشاره می نماید:

۱- شناخت عواطف شخصی: افرادی که در مورد احساسات خود اطمینان و قطعیت دارند بهتر می توانند زندگی خود را هدایت کنند.

٢- به کارگیری درست میعانا: یعنی قدرت تنظیم احساسات خود. افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیف اند، دائما با احساس ناامیدی و افسردگی دست به گریبانند. در حالی که افرادی که در آن مهارت زیادی دارند با سرعت بسیار بیشتری می توانند ناملایمات را پشت سر بگذارند.

۳- برانگیختن خود: افراد دارای این مهارت در هر کاری که به عهده می گیرند، بسیار مولد و اثربخش خواهند بود. برای تسلسل به نفس خود و برای خلاق بودن لازم است سکان رهبری هیجان ها را در دست گرفت.

۴- شناخت عواطف دیگران: همدلی، یکی از مهارت های اساسی است. کسانی که از همدلی بالایی برخوردار هستند، به علائم اجتماعی ظریفی که نشان دهنده نیازها یا خواسته های دیگران است، توجه بیشتری نشان می دهند. این امر توان آنها را در حرفه هایی که مستلزم مراقبت و توجه به دیگران است، موفق می سازد.

۵- حفظ ارتباطات: بخش عمده ای از هنر برقراری ارتباط، مهارت کنترل عواطف دیگران است. این افراد در کنش متقابل آرام با دیگران، به خوبی عمل می کنند و مقبول جامعه اند.

برچسب ها
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

پاسخی بگذارید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *