فیلم پل رودخانه کوای 1957
مروری بر فیلم پل رودخانه کوای 1957
خلاصه داستان
اسرا در حال جوک گفتن و حفر گورهای بیشترند که ناگهان گروهی سرباز بریتانیایی که تازه به اسارت گرفته شدهاند وارد اردوگاه میشوند و نظام ژاپنی که بر کار اسرا نظارت دارد سرشان داد میزند: «جوک بی جوک… کارو تموم کنین. بِکَنید، بِکَنید!» دیری نگذشته که یک زورآزمایی روانی بین فرماندهی ژاپنی اردوگاه، سرهنگ سایتو (سسو هایاکاوا) و سرهنگ نیکلسون (اَلک گینس) از اسرای جدید، در میگیرد. مسئله این است که آیا اسرای انگلیسی در ساختن پلی استراتژیک که ژاپنیها بر تکمیلاش مصراند، شرکت خواهند کرد یا خیر.
با ادامهی لجبازی و سرسختی فرماندهی بریتانیایی، ژاپنیها او را به «انفرادی» میاندازند و اسرای انگلیسی هم بدون روحیهای که نیکلسون به وجودشان دمیده، دیگر دل به بیگاری نمیدهند. سرهنگ نیکلسون پس از شبها و روزهای سختی که در انفرادی میگذراند سرانجام آزاد و با استقبال همقطارانش روبرو میشود ولی غذاهای رنگارنگی که جلویش میگذارند رد میکند و به آنها لب نمیزند. نیکلسون آستین بالا میزند و به اتفاق خبرهترین مرداناش، شروع به ساختن بهترین پل ممکن میکند؛ آن هم در حالی که میداند این پل، تلاشهای جنگی نیروهای خودشان را بیثمر خواهد کرد.
از سوی دیگر، جوخهای از مردان به جنگل میزنند تا پل را ویران نمایند ولی در مأموریتی که یکی از نفسگیرترین سکانسهای اکشن تاریخ سینماست «فقط تا حدی» در مأموریت خویش موفق میشوند!
کارگردان: دیوید لین. نویسندهی فیلنامه: مایکل ویلسون؛ براساس رمان پلی بر روی رودخانه نوشتهی پییر بول. بازیگران: ویلیام هولدن (سرگرد شیرز)، الک گینس (سرهنگ نیکلسون)، جک هاوکینز (سرگرد واردن)، سسو هایاکاوا (سرهنگ سایتو). تهیه کننده: سام اسپیگل / محصول کمپانی کلمبیا. مدت: 161 دقیقه. بودجه: 3 میلیون دلار. فروش: 3/33 میلیون دلار.
اسکارها:
- بهترین فیلم.
- بهترین کارگردان: دیوید لین.
- بهترین بازیگر مرد: الک گینس.
- بهترین فیلمبرداری: جک هیلیارد.
- بهترین تدوین: پیتر تیلور.
- بهترین موسیقی: مالکوم آرنولد.
- بهترین فیلنامهی اقتباسی: پییر بول، کارل فورمن و مایکل ویلسون.
نامزدیهای اسکار:
- بهترین بازیگر مرد نقش دوم: سسو هایاکاوا.
سایر برندگار اسکار 1957:
- بهترین بازیگر زن: جون وودوارد (سه چهرهی ایو).
- بهترین بازیگر مرد نقش دوم: رد باتمز (سایونارا).
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: میوشی اومه کی (سایونارا).
دیوانگی، دیوانگی، دیوانگی!
در حالی که گروه اسرای بریتانیایی با قدمهای سنگین نظامی وارد اردوگاه ژاپنیها میشوند، میتوان گرما و رطوبت جنگلهای استوایی را حس کرد. سپس در حالی که لج و لجبازی دو فرمانده خیرهسر ژاپنی و بریتانیایی بالا میگیرد، گرما به درجهی ذوب کنندهاش میرسد. از یک طرف سرهنگِ انگلیسی، نیکلسونِ مغرور و انعطاف ناپذیر (الک گینس) را داریم که با اتکا به نسخهای پارهپوره از «پیمان ژنو» و بند و تبصرههایش از تن دادن به اعمال شاقه سر باز میزند «چون یک افسر است» و همین باعث میشود که در یک قفس داغ و غیر قابل تحمل انداخته شود.
و از طرف دیگر فرماندهی اسارتگیر ژاپنی که به همان اندازه سرسخت و مغرور است و اصرار دارد که نیکلسون و همقطاران اسیرش در ساختن آن پلِ استراتژیک کمک کنند: «تو از پیمان برام صحبت میکنی؟ کدام پیمان؟ پیمانِ آدمهای بزدل؟ تو از پیمان سربازان چه میدانی؟ از پیمان ساموراییها؟ هیچ چیز.»
دیوید لین در اینجا پر محتواترین فیلم خود را ساخته، از بیهودگی و دیوانگی جنگ پرده برداشته و رویارویی دو کشور امپریالیتس در دو قطب فرهنگی متفاوت را به تصویر کشیده. در نهایت، غرورِ خودمحورانهی آنها بیشتر تشابهات آنها را رو میکند تا تفاوتهایشان را.
بازیگران
الک گینس: مطابق معمول، نقش سرهنگ نیکلسون مقرراتی و وظیفهشناس را با هنرنمایی خاص خودش ایفا کرد. او اگر چه در مراسم اسکار شرکت نکرد ولی جایزهی اسکار به خاطر تلاشهایش نصیب برد. ولی جالب است بازیگری که چند دههای فعالیت داشت و دو نسل از سینمادوستان را مسحور خود کرده بود، در این سالها به خاطر حضورش در جنگهای ستارهای در نقش اوبی-وان کنوبی و نگهبان «نیرو» به چهره و صدایی آشنا برای نسل جدید تبدیل شده. گینس در انتظارات بزرگ (1946) دیوید لین، فراموش نشدنی است؛
همچنین در اولیور تویست (1948) و دوریت کوچولو (نامزدی اسکار، 1988). وی در این فیلمها نیز فوقالعاده است: مردی در کت و شلوار سفید (1951)، دار و دستهی لاوندر هیل (نامزدی اسکار، 1951)، قاتلین پیرزن (1955)، پوزهی اسب (نامزدی اسکار، 1958)، مأمور ما در هاوانا (1960)، دکتر ژیواگو (1965) و گذری به هند (1984).
ویلیام هولدن: در نقش شیرز، سرباز نیروی دریایی کهنهکار و کماندویی که به فیلسوفی بشردوست مبدل شده، میگوید: «وظیفه سربازها این است که مثل آدم زندگی کنند و زندگی خود را فدای قواعد و ضوابط جنگ نکنند.» هولدن پسر طلایی هالیوود بود که با فیلمهایی چون شهر ما (1940) یکی از ستارگان مطرح آن روزگار شد و بعداً در آثار مهمی چون سانست بلوار (1950) و
بازداشتگاه شمارهی 17 (جایزهی اسکار، 1953) بازی کرد و با این فیلمها به کارش ادامه داد: سابرینا (1954)، عشق چیز باشکوهی است و پیک نیک (هردو در 1955)، این گروه خشن (1969)، برج جهنمی (1974) و شبکه (1976). آخرین فیلمهایش عبارتند از: فدورا (1978) و S.O.S (1981).
سسو هایاکاوا: نخستین ستارهی مهم زردپوست هالیوودی بود. او در نقش سایتو، سرهنگ متین و در عین حال آتشین مزاج ژاپنی، بیشتر به یک پرورش دهندهی گل و گیاه میآید تا کسی که یک اردوگاه جنگی را میگرداند! از اواخر دههی 1940 و با توکیو جو (1949) هایاکاوا یک بازیگر تیپساز موفق بود و در این فیلمها قابل رویت: سه نفر به خانه بازگشتند (1950)، خانهی خیزرانی (1955)، پسرک گیشا (1958)، خانههای اربابی سبز (1959)، خانوادهی رابینسون سوئیسی و موج بزرگ (هر دو در 1960).
کارگردان
اگرچه دیوید لین فیلمهای زیادی را کارگردانی نکرده ولی آثار حماسی و باشکوهاش همیشه از خوشسلیقهگی و صنعتگری حرفهای و بینظیرش حکایت داشتهاند. لین زندگی حرفهاش را با کارگردانی مشترک (به اتفاق نوئل کاورد) در آن خدمت میکنیم (1942) آغاز کرد ولی با برخورد کوتاه (1945) بود که واقعا نخستین فیلم خود را ساخت و نامزد جایزهی اسکار شد. سپس پشت هم دو تاب معروف چالز دیکنز، انتظارات بزرگ (1946) و اولیور تویست (نامزدی اسکار، 1948) را به فیلم درآورد.
باقی فیلمهایش همگی از لحاظ تجاری و هنری موفق بودند: فصل تابستان (نامزدی اسکار، 1955)، پل رودخانهی کوای (نامزدی اسکار، 1957)، لارنس عربستان (نامزدی اسکار، 1962) و دکتر ژیواگو (نامزدی اسکار، 1965) تهیه و تدارک Bounty (نعمت، 1980)اش به جایی نرسید و فیلم توسط دیگران ساخته شد. وی پس از کارگردانی گذری به هند (نامزدی اسکار، 1984) درگذشت.
پشت صحنه
- سه ماه و نیم فیلمبرداری در لوکیشن سیلان باعث شد همسر دیوید لین از وی طلاق بگیرد. همسر مربوطه، دیوید لین را به دادگاه کشاند و از او به خاطر «فرار از زندگی و وظایف زناشویی» شکایت کرد و غرامت گرفت.
- هاوارد هاکس پس از شکست تجاری سرزمین فراعنه (1955) پیشنهاد کارگردانی پل رودخانهی کوای را نپذیرفت. تصور نمیکرد که فیلم فروشی کند و تحمل دو شکست تجاری پشت هم را نداشت. وی ضمنا نگرانی فیلمی بود که همهی شخصیتهایش مرداند.
- مایکل ویلسون و کارل فورمن (نویسندگان فیلنامه) که از سوی کمیتهی فعالیتهای ضدآمریکایی سناتور مککارتی، اسمشان در «فهرست سیاه» قرار گرفته بود، نامشان در عنوانبندی نیامد.
- نام پییر بول فرانسوی به عنوان فیلنامهنویس آمد و اسکار نیز به وی تعلق گرفت که رمان را در زادگاهاش چاپ کرده و یک کلمه هم انگلیسی نمیدانست. در سال 1984 آکادمی اسکار، با یادآوری آنچه گذشته، اسکاری دیر هنگام به فورمن و ویلسون اهدا کرد. ویلسون زنده نبود تا در مراسم شرکت کند و فورمن نیز یک روز پس از اعلام این تصمیمگیری درگذشت. وقتی فیلم تصحیح رنگ شد، نام آن دو نیز به عنوانبندی علاوه گردید.
- ساختن پل واقعی کوای به کمک 500 کارگر و 35 فیل، 8 ماه طول کشید؛ اگرچه در فیلم ساختناش فقط دو ماه به طول میانجامد. در پایان آن را در عرض چند ثانیه نابود کردند. کل هزینهی بنای پل 85 هزار پوند تمام شد. ساختن آن حتی قبل از انتخاب بازیگرها آغازشده بود.
جملات به یاد ماندنی
«اتفاقا همیشه کسی را انتخاب کنید که میگویند به درد نقش نمیخورد! نتیجه کسالت بار نخواهد بود.»
دیوید لین
«بازیگرها سر صحنه میتوانند واقعا کُفر شما را درآورند؛ ولی خب از شام خوردن با آنها لذت میبرم»
دیوید لین
نظر منتقدها
بازلی کراوتر (نیویورک تایمز): «برای توصیف مهارتی که در ساختن این فیلم به کار رفته فقط و فقط از یک کلمه باید استفاده کرد: خارقالعاده»
قرار بود چی بشه، چی شد
n وقتی به چالز لافتون نقش الک گینس را پیشنهاد کردند به بهانهی گرمای لوکیشن (کشور سیلان)، مورچهها و اینکه تحمل زندانی شدن در یک «حلفدونی داغ» را ندارد، نقش را رد کرد. نوئل کاورد، رونالد کولمن، رالف ریچاردسن، ری میلاند و جیمز میسون از دیگر بازیگرانی بودند که نقش سرهنگ نیکلسون به آنان پیشنهاد گردید.
n بد نبود کری گرانت را در نقش شیرز میدیدیم ولی او نیز این نقش را که نصیب ویلیام هولدن شد، قبول نکرد.
صحنه فراموش نشدنی
بریتانیاییها که از وجود این پل و اهمیت استراتژیکاش باخبر شدهاند، گروهی کماندویی تشکیل میدهند تا بعد با چتر نجات در جنگل فرود آیند و آن را منفجر نمایند. در صحنهای هیجانانگیز کاندوها به منطقه نزدیک میشوند و مواد منفجره را در رودخانه کار میگذارند اما صبح روز بعد متوجه میشوند که آب رودخانه پایین رفته و پایین رفتن آب باعث نمایان شدن مواد کارگذاری شده است.
در نهایت دل دادن بی راه نیکلسون به پلاش آشکار میشود ولی ما به خصوص در لحظات پایانی به این نکته پی میبریم: او با غرور و افتخار بر روی پل گام برمیدارد، متوجه سیمهای دینامیت در آبهای کم عمق رودخانه میشود و با عجله خود را به آنها میرساند تا مطمئن شود که آنچه به چشم دیده، واقعیت دارد.
سپس به سایتو که دنبالاش میآید، میگوید: «اتفاقاتی غیرعادی افتاده. فکر میکنم بهتر است قبل از سر رسیدن قطار، نگاهی به اطراف بیندازیم.» در پس زمینه صدای قطار به گوشمان میرسد و لحظهای به فکر میافتیم که آیا بریتانیاییها بالاخره موفق میشوند پل را منفجر کنند یا خیر؟ به ویژه حالا که نیکلسون تصمیم قطعی گرفته جلوی این اقدام را بگیرد.
یکی از کماندوهای بریتانیایی به جوانی در زیر پل علامت میدهد: «بچه باید این کارو بکنی؛ باید الان این کارو بکنی!» نیکلسون که برای لحظاتی، عشق و غرورش نسبت به پلی که ساخته، در نقطهی مقابل ملاحظات نظامی کشورش قرار گرفته، سعی میکند سیمها را قطع کند. جوانک ضربهای چاقو به سایتو میزند و سپس با نیکلسون گلاویز شده و بر روی زمین میغلطند. رهبر کماندوهای بریتانیایی به طرف شیرز و نیکلسون شلیک کرده و آنها را مجروح میکند.
اینجاست که تازه نیکلسون درمییابد که داشته جلوی عملیات سربازان کشور خودش را سد میکرده و یکدفعه به خود میآید و میگوید: «خدایا چکار کردم؟!!» درست در لحظهای که قطار از روی پل عبور مینماید، نیکلسون نیمه جان بر سر پا میایستد و سپس در حالی که به شدت مجروح شده بر زمین و بر روی پیستون دینامیت میافتد و با این کار پل عزیزش را منفجر کرده و همراه با آن قطار حامل سربازان ژاپنی را به درون رودخانه میفرستد. این کار عمدی بود یا ناخودآگاه صورت گرفت؟ پزشک اسیر بریتانیایی که تمامی این ماجرا را از ارتفاعی بالاتر شاهد بوده، تراژدی جنگ را در چند کلام خلاصه میکند: «دیوانگی، دیوانگی، دیوانگی!»
دیدگاهتان را بنویسید