#

فیلم مکانی در آفتاب
13 فوریه 2017 يك نظر 4953 بازدید

فیلم مکانی در آفتاب

مروری بر فیلم مکانی در آفتاب (1951)

 

خلاصه داستان

جورج ایستمن (مونتگمری کلیفت) جوانی تنها و بلندپرواز، برای فرار از زندگی پرقید و بندش، شغلی در کارخانه‌ی مایودوزی عموی ثروتمندش، چارلز (هربرت هیز) دست و پا می‌کند. در آنجا با آلیس (شلی وینترز)، دختری افسرده آشنا می‌شود که در خط تولید کار می‌کند. ولی دیری نمی‌گذرد که دل به آنجلا ویکرز (الیزابت تیلور) می‌بازد که در خانه‌ی اربابی عمویش ملاقات کرده. در حالی که جورج پله‌های موفقیت اجتماعی را بالا می‌رود و بنابراین بیشتر در دل خانواده ثروتمند آنجلا جا باز می‌کند، آلیس مستاصلانه‌تر حمایت و علاقه جورج را می‌طلبد.

آلیس از جورج می‌خواهد که با وی ازدواج کند ولی جورج، اعتنایی نکرده و به جای رسیدگی به آلیس که به کمک نیاز دارد، همراه با خانواده آنجلا به منطقه‌ای ییلاقی می‌رود. آلیس عکس جورج و آنجلا را در یکی از روزنامه‌‌های زرد می‌بیند وخشمگین، بلافاصله به وی تلفن می‌زند و تهدیدش می‌کند که یا با او ازدواج کند یا این که با فاش کردن رابطه‌شان، آبروی او را می‌برد. جورج که در تنگنا گیر کرده، راه حل را در قعر دریاچه می‌یابد. وقتی آلیس موقع قایق‌سواری با او، غرق می‌شود، جورج باید به گونه‌ای، هیئت منصفه را قانع کند که مرگ آلیس تصادفی بوده و در غیر این صورت، خود را برای حکم اعدام آماده سازد.

دو ساعت سرگرمی ناب

مکانی در آفتاب (1951)

  1. کارگردان: جورج استیونس. تهیه‌کننده: استیونس، ایوان موفت؛ محصول پارامونت. فیلمنامه: مایکل ویلسن، هری براون، بر اساس رمان یک تراژدی آمریکایی نوشته تئودور درایزر. بازیگران: مونتگمری کلیفت (جورج ایستمن)، الیزابت تیلور (آنجلا)، شلی ویتنرز (آلیس)، آن رور (حنا ایستمن)، ریموند بر (قاضی مارلو)، مدت: 122 دقیقه. بودجه: 2.3 میلیون دلار. فروش: 3.5 میلیون دلار.

جوایز اسکار:

  • بهترین کارگردان: جورج استیونس.
  • بهترین فیلمنامه: مایکل ویلسن، هرولد براون.
  • بهترین فیلمبرداری سیاه وسفید: ویلیام سی. مر.
  • بهترین طراحی لباس: ادیت هد.
  • بهترین تدوین: ویلیام هورنبک.
  • بهترین موسیقی: فرانتز واکسمن.

نامزدی‌‌های اسکار:

  • بهترین فیلم.
  • بهترین بازیگر مرد: مونتگمری کلیفت.
  • بهترین بازیگر زن: شلی ویتنرز.

سایر برندگان اسکار 1951:

  • بهترین فیلم: یک آمریکایی در پاریس.
  • بهترین بازیگر مرد: همفری بوگارت (قایق آفریکن کوئین).
  • بهترین بازیگر زن: ویوین لی (اتوبوسی به نام هوس).
  • بهترین بازیگر مرد نقش دوم: کارل مالدن (اتوبوسی به نام هوس).
  • بهترین بازیگر زن نقش دوم: کیم هانتر (اتوبوسی به نام هوس).

چه ستاره‌هایی!

قدیم‌ها، بازیگرها واقعا ستاره بودند! و چه چهره‌های گویایی داشتند و جورج استیونس چه خوب بلد بود از آنها فیلم بگیرد! رمان اصلی درایزر را با آن لایه‌های اجتماعی/ سیاسی‌اش فراموش کنید؛ دنبال داستان‌های عاشقانه کلیشه‌ای آن دوران هم نگردید. این فیلم درباره دو بازیگر اصلی‌اش، مونتگمری کلیفت و الیزابت تیلور است. از وقتی کلیفت، تیلور را در حال فرود آمدن از پله‌های آن هال بزرگ می‌بیند، تمامی دنیا به نظرش محو و ناپدید می‌شود. هنگامی که دوربین از روی چهره‌هایشان عقب می‌کشد، کمی هم البته بازی‌های خوب می‌بینید! این فیلم مال دورانی است که مردم به خاطر ستاره‌‌های فیلم، به خاطر موسیقی متن دلنشین، لباس‌های قشنگ، دکورهای چشم‌گیر، فیلم‌برداری سیاه و سفید نفس‌گیر، “به خاطر دو ساعت سرگرمی”، سینما می‌رفتند.

بازیگران

مونتگمری کلیفت: کلیفت در 29 سالگی، پرطرفدارترین بازیگر هالیوودی بود و همه می‌خواستند با او کار کنند. هر کجا می‌رفت طرفدارانش هنگامه‌ای به پا می‌کردند ولی این‌ها باعث نشد روی کارش تمرکز نداشته باشد. کلیفت و جورج استیونس با هم اختلاف داشتند. کلیفت از روش میزانس استیونس خوشش نمی‌آمد و از انعطاف‌پذیری‌اش در رابطه با بازیگرها بیزار بود و می‌گفت: “جورج همه چیز را از همان دریچه‌ی ویزور دوربینش تعبیر و تفسیر می‌کند.” موقع گرفتن صحنه‌ی بند محکومین به اعدام، کارگردان و بازیگر به شدت با هم جر و بحث داشتند.

استیونس، جلوه‌ی ترس و وحشت را روی چهره کلیفت طلب می‌کرد. حال آن که کلیفت معتقد بود فردی که قرار است با صندلی الکتریکی اعدام شود، از لحاظ حسی فلج شده و هیچ حسی روی صورتش خوانده نمی‌شود. صحنه آخر فیلم نشان می‌دهد که سرانجام کدامیک برنده‌ی دعوا بودند. کلیفت با رودخانه سرخ (1948) حرفه سینمایی درخشان و متاسفانه کوتاهش را آغاز کرد و تا قبل از مرگ در کلاسیک‌هایی چون وارثه (1949)، اعتراف می‌کنم و از اینجا تا ابدیت (هر دو 1953)، ناگهان تابستان گذشته (1959) و ناجورها (1962) بازی کرد.

الیزابت تیلور: تا قبل از مکانی در آفتاب، الیزابت تیلور، دختربچه‌ای بود که همبازی‌هایش غالبا سگ‌ها و اسب‌ها بودند. او بعدها اعلام کرد که بعضی از همین حیوانات، مهربان‌ترین همبازی‌هایش بوده‌اند. ولی بعد در 18 سالگی، ناگهان چنان بازی درخشانی ارائه داد که کسی تا آن موقع جزو استعدادهایش به حساب نمی‌آورد. همان زمان در گفتگویی اظهار داشت که برای بازی از مونتگمری کلیفت الهام گرفته و میخواسته ببیند آیا می‌تواند به پای او برسد یا نه.

پس از مکانی در آفتاب، آن دو در دو فیلم دیگر، رین تری کانتی (1957) و ناگهان تابستان گذشته، نیز همبازی شدند. لیز تیلور با تعدادی فیلم کودک، از جمله، نشنال ولوت (1944) و زنان کوچک (1949) حرفه بازیگریش را شروع کرد و سپس وارد سینمای آدم‌های بزرگسال شد و از جمله در این فیلم‌ها نقش‌آفرینی کرد: آیوانهو (1952)، گام فیل (1954)، غول (1956)، گربه‌ای روی شیروانی داغ (1958)- که موقع فیلمبرداریش، شوهرش مایک تاد، تهیه‌کننده فیلم در سقوط هواپیما درگذشت- و کلئوپاترا (1963). او در این دو سه دهه اخیر، وقتی مشغول حساب و کتاب درآمد میلیونیش از کارخانه عطرش نیست، در نقش‌های کوتاهی هم ظاهر می‌شود، مثلا در عصر حجر (1994).

شلی وینترز: زیبایی شلی وینترز توی چشم می‌زد و بنابراین به راحتی نمی‌شد به عنوان دختری کارگر و محروم جایش زد؛ ولی سخت دنبال گرفتن این نقش بود و سرانجام نیز جورج استیونس را راضی کرد که به بازیش بگیرد. راه‌حل ساده بود: موهای بورش را تیره کرد، لباس ساده کارگری پوشید و قرار شد بی هیچ آرایشی از او تست بگیرند. او روی رفتار و وجنات کارگریش چنان کار کرده بود که وقتی قرار شد در رستورانی با استیونس ملاقات کند، استیونس ابتدا او را نشناخت. این تغییر و تحول چنان کارگردان و تهیه‌کننده فیلم را تحت تاثیر قرار داد که بلافاصله استخدامش کرد. اگر چه وینترز به خاطر این فیلم اسکار نگرفت ولی در عوض، خاطرات آن فرانک (1959) و تکه‌ای آبی (1956) صاحب آن مجسمه طلایی‌اش کرد.

در شب شکارچی و چاقوی بزرگ (هر دو 1955) و لولیتا (1962) بازی‌های بی‌نظیری ارائه داد. اما بعدها کارش به بازی در فیلم‌هایی پیش پا افتاده کشید مثل ماجرای پوزیدون (1972) و فانی هیل (1983)

پشت صحنه

  • آن ریور (زنی که فیلم، کلیفت را در بچگی تربیت کرده،)، بلافاصله پس از پایان فیلمبرداری مکانی در آفتاب، نامش در فهرست سیاه سناتور مک‌کارتی قرار گرفت و ممنوع‌الکار شد.
  • موقع فیلمبرداری، می‌گویند الیزابت تیلور زندگی کلیفت را نجات داد: پس از آن که اتومبیل کلیفت با درختی تصادف کرد، تیلور که همان نزدیکی خانه داشت، به بالای سرش رفت و خرده‌های دندان را که امکان داشت خفه‌اش کند، از گلویش بیرون کشید.

جملات به یادماندنی:

“هیچ وقت ندیده‌ام الیزابت تیلور سه کار انجام دهد: دروغ بگوید، با کسی بدرفتاری کند، و وقت‌شناس باشد.”

مایک نیکولز

“تنها کسی که وضعش از من هم بدتر است، مونتگمری کلیفت است.”

مریلین مونرو

نظر منتقدها

جان مک‌کارتن (نیویورکر): “این فیلم طوری که جورج استیونس تهیه و کارگردانیش کرده، از اول تا آخر، فیلمی درجه یک است.”

آندرو ساریس (ویلیچ ویس): “آن نماهای درشت از الیزابت تیلور و مونتگمری کلیفت، در دوره‌ی خویش، ظاهرا خیلی رمانتیک بوده و علت موفقیت فیلم؛ اما در گذشت زمان حالت آشی را پیدا کرده که زیادی شورش کرده باشند؛ دل را می‌زند.”

کارگردان

مکانی در آفتاب از آن کتاب‌هایی بود که راحت نمی‌شد به کمپانی‌های فیلمسازی “قالب” کرد؛ و این در واقع، جورج استیونس بود که کتاب درایزر را که لایه‌های تند و تیز اجتماعی دارد، به یک رمانس تبدیل کرد و اینجا بود که برایش مشتری پیدا شد. استیونس، حس جاه‌طلبی‌های طبقاتی جورج ایستمن را حذف و عشق جورج و آنجلا را جایگزینش کرد. حالا خط اصلی داستان با مشغولیت‌های ذهنی استیونس هم جور در می‌آمد؛ “بیگانه”ای که تمایل دارد در محافل از ما بهتران جا باز کند. استیونس اصرار داشت فیلم را سیاه و سفید بگیرد چون معتقد بود تکنی کالر، زیادی حواس بیننده را به سوی ستاره‌ها و زرق و برق فیلم جلب می‌کند و اتفاقا به جز یکی از صحنه‌های معروف فیلم، از گرفتن نماهای درشت هم پرهیز داشت.

برای توصیف گذشته جورج نیز از دیزالوهای طولانی استفاده کرد. این دیزالوها گاه بر بی‌رحمانه بودن موقعیت داستانی هم تاکید داشتند چون روی آنجلا و زندگی مرفه‌اش معطل می‌ماندند و سپس فید می‌شدند روی اتاق حقیر آلیس در پانسیونش. جورج استیونس تعدادی از کلاسیک‌های ماندنی تاریخ سینما را ساخته، از جمله: وقت سوئینگ (1936)، گانگا دین (1939)، زن سال (1942)، مامان را به یاد می‌آورم (1948)، شین (1953) کلاسیک وسترن، و دو فیلم دیگر با شرکت لیز تیلور: غول (1956) و تنها بازی شهر (1970).

صحنه فراموش نشدنی

جورج، جوان فرصت‌طلبی است که همه کار کرده تا در دل محافل ثروتمند جا باز کند. اما وسط راه خطا کرده و با آلیس زیادی جلو رفته. و حالا که عشق و رابطه با آنجلا، هدف را در دسترس جورج قرار داده، آلیس به او زنگ می‌زند و تهدیدش می‌کند که اگر با او ازدواج نکند، پته‌اش را رو آب می‌ریزد و آبرویش را نزد مردم و به خصوص خانواده آنجلا می‌برد و نشان می‌دهد که آن جوان مظلوم و سربراهی که وانمود می‌کند، نیست.

جورج که با این صحبت‌ها احساس خطر کرده، مهربانانه از آلیس می‌خواهد که یکدیگر را ببینند تا همه چیز را به او توضیح دهد. در صحنه‌ی مورد بحث، در حالی که دو تایی سوار قایقی پارویی شده و وسط دریاچه‌ای در همان نزدیکی گردش می‌کنند، به آلیس که از تکان‌های ناگهانی قایق نگران شده، می‌گوید: “یه خرده آروم باش و استراحت کن. فقط امکان داره یه خرده این ور و اون ور شیم، ولی جایی نمی‌رویم.” آلیس متوجه حالت بیش از پیش آشفته‌ی جورج نیست و همچنان به پرحرفی‌اش ادامه می‌دهد، و می‌گوید که جورج خواهد دید که خوشبخت خواهند شد، پول زیادی نخواهند داشت ولی در گوشه خود، زندگی راحتی خواهند داشت. جورج دلش می‌خواهد همان موقعی که آلیس این حرف‌ها را می‌زند او را سر به نیست کند تا جلوی وراجی‌اش را بگیرد. ولی نمی‌تواند. لحظاتی بعد، اتفاقی که دنبالش بوده، چنان سریع می‌افتد که بعدا در دادگاه، خودش هم دیگر به یاد نمی‌آورد آیا، عمدی بوده یا اتفاقی.

برچسب ها برچسب‌ها:, , , ,
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *