#


فیلم قایق آفریکن کوئین

فیلم قایق آفریکن کوئین
12 فوریه 2017 بدون نظر 2611 بازدید

فیلم قایق آفریکن کوئین

مروری بر فیلم قایق آفریکن کوئین

خلاصه داستان

با آغاز جنگ جهانی اول، یک خواهر و برادر انگلیسی به نام‌هاری رز (کاتریس هپبورن) و ساموئل سیر (رابرت مورلی) که در مستعمره‌های آلمان در شرق آفریقا کار می‌کنند، ناگهان خود را در بدجایی و در بد موقعیتی می‌یابند. آلمان‌ها اردوگاه اقامتی آنها را به آتش می‌کشند و ساموئل ضعیف‌البته از ترس سکته می‌کند و می‌میرد قرار می‌شود رُز خجالتی و شریف را چارلی العات(همفری بوگارت) سوداگر، با قایق تجاری‌اش، آفریکن کوئین، به پایین رودخانه ببرد. طبیعت این دو از همان اول با هم جور در نمی‌آید. رُز، همانطور که چاولی اشاره می‌کند، از آنهایی نیست که دست روی دست بگذارد و فقط نظاره‌گر جنگ باشد. رُز، چارلی را مجبور می‌کند. که با سرعت طول رودخانه را بپیماید و به اتفاق یک تانکر آلمانی را منفجر کنند. اراده و مقاومت رُز مُری هم هست و حتی پس از آن رُز بطری مشروب او را به درون روخانه پرتاب می‌کند، باز چارلی خود را دلباخته‌اش می‌یابد. آنها به طرزی معجزه آسا از خطرات آن رودخانه و برخوردی با تیراندازان آلمانی جان سالم به در می‌برند. ولی امیدشان به منفجر کردن تانکر آلمانی با وقوع توفان، نقش برآب می‌شود. آنها را دستگیر می‌کنند و قبل از اعدام به زور می‌خواهند به عقد ازدواج‌شان در آورند. در حالی که قایق آفریکن کوئین در هم شکسته‌شان مأموریت آنها را تکمیل می‌کند و درست به موقع منفجر می‌شود، از مرگ نجات پیدا می‌کنند.

کارگردان: جان هیوستن نویسندگان فیلمنامه جان هیوستن، جیمز ایجی؛ براساس رمان سی.اس. فارستر. بازیگران: همفری بوگارت (چارلی)، کاترین هپیورن (رُز)، رابرت مورلی (ساموئل)، پیتر پول (ناخدای لوئیزا)، تئودور بیکل (ناخدا اول)، والتر گوتل (ناخدا دوم)، پیتر سوآنویک (ناخدا اول «شونا»)، ریچارد مارنر (ناخدا دوم «شونا»). تهیه کننده: سام اسپیگل. محصول کمپانی پارامونت مدت: 105دقیقه. فروش 3/4 میلیون دلار.

اسکارها

بهترین بازیگر مرد: همفری بوگارت

نامزدی‌های اسکار

بهترین بازیگر زن: کاترین هپیورن.

بهترین کارگردان: جان هیوستن.

بهترین فیلمنامه: جیمز ایجی، جان هیوستن.

سایر برندگان اسکار 1951

بهترین فیلم یک آمریکایی در پاریس.

بهترین کارگردان: جورج استیوس (مکانی در آفتاب).

بهترین بازیگر زن: ویوین لی (اتوبوسی به نام هوس).

بهترین بازیگر مرد نقش دوم: کارل مالدن (اتوبوسی به نام هوس).

بهترین بازیگر زن نقش دوم: کیم هانتر (اتوبوسی به نام هوس)

خانم و ولگرد

این یک موتور قراضه نیست که آفریکن کوئین زهوار در رفته را به مقصد می‌رساند، قدرت صرف ستاره‌هایش این زحمت را می‌کشد. نیروی دریایی آلمان، تمساح‌ها و زالوها در برابر بازیگرانی چون همفری بوگارت و کاترین هپبورن، اصلاً شانس پیروزی ندارند. هر دوی آنها کمی پیر شده‌اند و حقه‌ی محشری است که فرصت ایفای نقش شخصیت‌هایی در اختیار آنها بگذاری که صرفاً «کپیِ» جا افتاده‌ی تصویرهای جوانی‌شان نباشد.

بوگارت در نقشی تقریباً کمیک – مردی لجباز و یکدنده که عشق و علاقه‌ی زیادی به بطری «جین»اش دارد – کاملاً در نقش چارلی فرو رفته. به فکرتان می‌رسد که این از همان نقش‌هایی است که همیشه دوست داشته به جای آن شخصیت‌های کارآگاه سیگارکش عبوس بازی کند. وقتی با شوخ و شنگی و برای شاد کسردن خاطر رُز، ادای حیوانات دو طرف رودخانه را درمی‌آورد به خصوص آن صدای اسب آبی را باورتان نمی‌شود که این همان ریک کازابلانکاست. البته هپبورن بیشتر قابل بازشناسی است- تقریباً غیرممکن است بتوان آن شخصیت منحصر به فردش را پنهان کرد – ولی شخصیت رُز، یک مخلوق جدید است: زنی شریف و صبور و مقدار زیادی شکننده؛ موجودی که بیشتر به شخصیت‌های اواخر زندگی حرفه‌ای‌اش شباهت دارد. تماشای این دو بازیگر افسانه‌ای، لذت‌آور است و این خوب است چون کار زیاد دیگری برای ما باقی نمی‌ماند. پیرنگ فیلم، کلیشه‌ی خالص است: زن و مرد «ناجوری» که با هم آشنا می‌شوند، موانع را از سر راه برمی‌دارند و پس از مراسم اسکار و تصاحب جایزه‌شان به خوبی و خوشی زندگی می‌کنند. در این فیلم است که تازه متوجه می‌شوید بوگارت چقدر مثل هافمن و دریفوس – کوچک و ریزه – میزه بوده است؛ عللی که اتفاقاً او را امروزی‌تر و ملموس‌تر می‌نماید.

بازیگران

همفری بوگارت: می‌گفت: «دل‌ام می‌خواهد هر چیزی باشم به جز بازیگر… بازیگر زندگی احمقانه‌ای دارد.» بوگارت از اینکه مجبور بود کلاه‌گیس (در واقع «هرپیس») بر سر بگذارد دلخور بود ولی استودیو اصرار داشت به خاطر تداوم ذهنیتی که نزد سینماروها دارد، این فداکاری را بکند. از قضای روزگار، نقش چارلی شنگول و بزرگوار، نقطه‌ی عطفی برای بوگارت شد که تا آن زمان همیشه در نقش‌های خشن ظاهر می‌شد؛ این نقش آفرینی برای‌اش نخستین و آخرین اسکار را به ارمغان آورد (که برای به دست آوردن‌اش خیلی هم این در و ان در زده بود). البته بخت هم با او همراه بود: رقیب‌اش در آن زمان، مارلون براندو (به خاطر بازی‌اش در اتوبوسی به نام هوس) بود که بیشتر به دلیل تصویر «بچه‌ی بد»ش جایزه را به او باخت. بوگارت اعلام کرده بود که اگر ببرد «از هیچکس تشکر نخواهم کرد؛ فقط خواهم گفت که حسابی لیاقت‌اش را داشته‌ام.» با وجود حضور سینمایی‌اش در تعداد زیادی فیلم در اوایل دهه‌ی 1930 زندگی حرفه‌ای او در واقع با جنگل سنگ شده (1936) و در پی‌اش، زن داغ‌دار (1937، با شرکت بت دیویس) آغاز شد. فرشته‌های آلوده صورت (1938) به فیلم دیگیری با بازی بت دیویس، پیروزی سیاه (1939) و آنها در شب می‌رانند (1940) انجامید. بوگارت با شاهین مالت (1941) وارد عصر طلایی‌اش شد و از آن به بعد در کازابلانکا (1942) و داشتن و نداشتن (1944) بازی کرد که در جریان فیلمبرداری این آخری با لورن با کال آشنا شد و با او ازدواج کرد و بعد در خواب بزرگ (1946)، گنج‌های سپیرامادره (1948)، کی لارگو (1948) و در مکانی تنها (1950) ظاهر شد. بهترین کارهایش بعد از قایق آفریکن کوئین، سابرینا و کنتش پابرهنه (هر دو در 1954) و ما فرشته نیستم (1955) است.

کاترین هپبورن: جرأت فراوانی داشت و فیلمبرداری در لوکیشن‌های خطرناک آفریقا توی دل‌اش را خالی نکرد. در صحنه‌ای که قایق‌شان در لجن‌زار گیر می‌کند، آب رودخانه پر از تمساح بود. هیوستن می‌گفت: «نگران نباشد؛ عوامل فیلم به طرف‌شان شلیک می‌کنند، آنها از صدا می‌ترسند.» و هپبورن در واکنش گفته بود: «کرهاشو چی؟!» به شکرانه‌ی این فیلم، شمایل سینمایی هپبورن جاودانه شد. او که زمانی به «ضد گیشه» معروف شده بود، دوازده بار نامزد اسکار شد و چهار بار این جایزه را از آن خود کرد. یک بازمانده‌ی واقعی هالیوودی (تا این اواخر)، کارنامه‌ی سینمایی‌اش پر از فیلم‌های کلاسیک است؛ زنان کوچک (1932)، بزرگ کردن بیبی (1938)، داستان فیلادلفیا (1940)، زن سال (1942)، دنده‌ی آدم (1949)، ناگهان تابستان گذشته (1949)، تعطیلات تابستانی (1955)، حدس بزن چه کسی برای شام می‌آید؟ (1967)، شیری در زمستان (1968) و در حوضچه‌ی طلایی (1981).

قرار بود چی بشه، چی شد

نقش رُز جان می‌داد که توسط بت دیویس ایفا شود؛ در حقیقت از ابتدا نیز برای او نوشته شده بود. دیویس به دلایل که در طول سال ها به روایت خودش – تغییر هم می‌کرد (و یکی از آنها حاملگی‌اش) از خیر این پروژه گذشت. مردانی که نقش چارلی به آنها پیشنهاد شد، از جمله جیمز میسون، دیوید نیون و جان میلز بودند.

دکور

جان هیوستن، یک شکارچی قهار و عاشق آفریقا، مصمم بود که حتماً در لوکیشن‌های طبیعی آنجا فیلمبرداری کند. این سومین فیلم آمریکایی بود که در آنجا فیلمبرداری می‌شد. به خاطر مشکلات فراوان – تمساح‌ها، مورچه‌های سرباز و سیاهی لشکرهای بومی که عادت داشتند مستقیم توی دوربین نگاه کنند – فیلمبرداری بارها و بارها متوقف شد و مدت‌ها طول کشید.

پشت صحنه

  • کاترین هپبورن چند و چون ساخته شدن فیلم را در کتاب پرفروش ساختن آفریکن کوئین یا چگونه به همراه بوگارت، باکال و هیوستن به آفریقا رفتم و تقریباً عقل‌ام را از دست دادم، تعریف کرده است.
  • کتاب دیگری در شرح ساختن این فیلم تحت عنوان شکارچی سفید، قلب سیاه توسط پیتر ویرتل نوشته شد که در سال 1990 توسط کلینت استوود به فیلم درآمد.
  • آن زالوهایی که بر پشت چارلی راه می‌روند و حال او و تماشاگر را بد می‌کنند، از پلاستیک ساخته شده بودند. وقتی فیلمبرداری تمام شد، مرض و اسهال باعث گردیده بود که هپبورن ده کیلیویی لاغر شود. با آن که هپبورن تنش می‌خارید برای فیلمبرداری در لوکیشن های طبیعی ولی موقع فیلمبرداری تعطیلات تابستانی (1955) نیز وقتی به درون آب کانال‌های ونیز افتاد، چشم‌اش عفونت پیدا کرد.
  • بوگارت در جریان جنگ اول در نیروی دریایی خدمت می‌کرد و در پی حادثه‌ای، لب بالای‌اش تقریباً بی‌حس شد. تاثیر غیرعادی این حادثه بر روی صورت و صدای‌اش در خدمت تصویر معروف سینمایی او درآمد.

کارگردان

جان هیوستن طوری با سر نترس وارد عالم فیلمسازی شد که انگار برای این کار به دنیا آمده است. فرزند خانواده‌ای بازیگر، او با شاهین مالت (1941) که به «دوستی محشر»ش با بوگات منجر شد- نخستین فیلم خود را به‌عنوان کارگردان ساخت. آن دو سپس در گنج‌های سیر امادره (1948) با هم همکاری کردند – که پدر جان، والتر نیز در آن بازی داشت – و بعد در شیطان را شکست بده (1954)، هیوستن به ساختن فیلم‌های مشکل و پردردسر ادامه داد و آن انرژی و شور بی‌حد و حصرش به کلاسیک‌هایی چون جنگل آسفالت (1950)، مولن روژ (1952) مویی دیک (1950) و ناجورها (1961) منجر شد که این آخری، آخرین فیلم مریلین مونرو و کلارک گیبل نیز بود آبروی خانواده‌ی پرینزی (1985) نیز باعث شد دخترش آنجلیکا، اسکار نقش دوم زن را تصاحب کند. جان هیوستن بازیگر، بیشتر به خاطر محله‌ی چینی‌ها (1974) و ایفای نقش پدر خبیث فی داناوی شهرت دارد.

جملات به یاد ماندنی

«تنها کاری که بوگارت برای تسلط بریک صحنه باید انجام دهد این است که وارد آن شود.»

ریموند چندلر

«مشکل بوگارت این است که فکر می‌کند بوگارت است.»

جان هیوستن

«آقای اُلفات! طبیعت چیزی است که ما روی تو این دنیا توش گذاشتن که رو دست‌اش بلند شیم.»

رُز (کاترین هپبورن)

نظر منتقدها

کتاب راهنمای فیلم: «فیلمی که همه چیز دارد: اکشن، طنز، فیلمبرداری نفس‌گیر و بازی‌های خارق‌العاده.»

اندروساریس (ویلیچ وویس)؛ «بیشتر وامدار انتخاب هوشمندانه‌ی بازیگرهایش است تا شم کارگردانی.»

قایق‌شان در لجن‌زارها گیر کرده و چارلی بیچاره باید پای برهنه آن را از درون گل و لای به جلو هُل دهد. او به قایق برمی‌گردد و رُز با مشاهده‌ی زالوهایی که پشت‌اش چسبیده‌اند. جیغ می‌کشد. چارلی در حالی که می‌لرزد و خود را تکان می‌دهد، می‌گوید «اگر چیزی توی این دنیا هست که از آن متنفرم، زالوست!» رُز شروع می‌کند به کندن زالوها از پشت چارلی بکند، حتی آنهایی را که به پاهایش چسبیده‌اند چارلی بالاخره نفسی تازه می‌کشد و هر دو سعی می‌کنند به کمک پارو قایق را جلو برانند ولی اتفاقی نمی‌افتد. چارلی و رُز نگاه مأیوسانه‌ای به یکدیگر می‌اندازند. چارلی چاره‌ای ندارد و باید دوباره پا در آن آب‌های آلوده بگذارد.

برچسب ها برچسب‌ها:, , , ,
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *