فیلم بوچ کسیدی وساندنس کید 1969
مروری بر فیلم بوچ کسیدی وساندنس کید 1969
خلاصه داستان
، اجبارا به سرقت از قطارها روی می آورند. گروه سارقان که درآ خرین تلاش خود رودست خورده ودست خالی بر گشته اند، از این وضعیت ناراضی اند.
ولی بوچ درچند حمله وسرقت موفق رهبری شان می کند. موفقیت های آنها با سر رسیدن کلانتری سرسخت که آنها را گیر می اندازد وراهی جز پریدن از یک صخره برایشان باقی نمی گذارد، به بن بست بر می خورد. بعداز همراه کردن معلم ساندنس، اتا( کاترین راس)ف سه نفری ابتدا به نیویورک و از آنجا به بولیوی می روند. زندگی آنها در بولیوی، به خصوص پس از آن که اتاچند کلامی اسپانیایی، از جمله « دستا بالا، این یک سرقت است را به آنها یاد می دهد»، به خوبی و خوشی می گذرد. سرانجام بخت به آنها پشت می کند. ولی قبل از آن، این اتاست که آنها را رها می نماید.او چشم دیدن مرگ شان را ندارد
بازیگران
یاغی های دوست داشتنی
بوچ کسیدی وساندنس کید 1969
کارگردان:جورج روی هیل. تهیه کننده: جان فورمن. فیلمنامه: ویلیام گلدمن. بازیگران: پل نیومن( بوچ کسیدی)، رابرت ردفورد( ساندنس کید)، کاترین رامن( اتا)، استراتی مارتین( پرسی)،هنری جونز( بایک)، جف کوری(کلانتر)،کلوریس لیچمن (آگنس) مدت: 110دقیقه. بودجه: 6 میلیون دلار. فروشک 97 میلیون دلار.
اسکارها بهترین فیلمنامه اریژینال: ویلیام گلدمن. بهترین فیلمبرداری: کنراد هال. بهترین ترانه: قطرات بارانی که مدام روی سرم می بارد ساخته برت باکاراک، هال دیوید. بهترین موسیقی متن: برت باکاراک.
نامزدی های اسکار: بهترین فیلم. بهترین کارگردان:جورج روی هیل. بهترین صدا.
سایر برندگان اسکارسال 1969: بهترین فیلم: کابوی نیم شب. بهترین کارگردان: جان شلزینگر(کابوی نیمه شب). بهترین بازیگر مرد:جان وین( شهامت) . بهترین بازیگر زن: مگی اسمیت ( شکوفایی دوشیزه جین برودی). بهترین بازیگر مرد نقش دوم:گیگ یانگ( آنها به اسبها شلیک می کنند،نمی کنند؟ بهترین بازیگر زن نقش دوم: گلدی هاون( گل کاکتوس).
هیچ وقت قبلا کسی را نکشته ام!
فیلم با این جمله شروع می شودکه: «بخش اعظم آنچه از نظرتان می گذرد، واقعیت دارد». البته ماهم دوست داشتیم چنین بود و بخصوص، رفاقت و هماهنگی بین جفت محتوم وجذاب، واقعیت دارد». فیلم بر اساس ماجراهای واقعی رابرت لروی پارکر(بوچ) وهری لانگ بو( ساندنس)، هر دو فرزندان خانواده های خشک مذهبی، ساخته شده و درست زمانی ما را با آنها آشنا می کندکه وارد قرن بیستمی شده ایم که می رفت آنها را به گور بسپارد.
نوع جنحه وجنایاتی که در دشت ها و فضاهای باز مرتکب می شدند، می رفت که با تأسیس سیستم های ارتباطی و حراستی مدرن، راه را بر آنها ببندد. ولی در حالی که زنگ ها دارد. برای بوچ وساندنس به صدا در می آمد، جورج روی هیل و ویلیام گلدمن ( کارگردان و فیلمنامه نویس)، سبکی بانی و کلایدی، تیراندازی های اسلوموشن به سبک این گروه خشن، و زنی ژول و جیم ای به عنوان خط ارتباطی بین آنها، در اختیارشان می گذارند. تصاویری که به این ترتیب ساخته شدند، فراموش نشدنی اند: بوچ( پل نیومن)، اتا( کاترین راس) را روی دسته دوچرخه نشانده ودوروبرمزرعه ای می چرخاند وصدای بی.جی.
تامس به گوش می رسد که درباره قطرات بارانی می خواند که روی سرشان می ریزد؛ گاو صندوق قطاری را منفجرمی کنند و اسکناس هاست که همه جا پخش می شود(«بوچ، فکر می کنی به اندازه کافی دینامیت بارش کردی؟») ویا آخرین اعتراف های ساندنس:«هیچ وقت قبلا” کسی رانکشته ام»، و یا شنا بلد نیستم.» طنزی که در فیلم جاری است، پایان غم انگیز و گریزناپذیر داستان را تعدیل کرده و وقتی این پایان سر می رسد، آن را جذاب تر ومتأثر کننده تر نیزکرده است. فیلم با تصویر ثابت شده بوچ و ساندنس، در حالی که در مقابل سرنوشتی شوم قد راست کرده اند، به پایان می رسد. اخباری غیر قابل تأئید، ادعا می کنند که آن دو در برار حملات نظامی ها در بولیوی جان سالم به در بردند و با نام هایی مستعار در شمال غربی آمریکا به زندگی خود ادامه دادند.
پل نیومن:« برای ایفای این نقش، مقدار زیادی از (شخصیت) خودم استفاده کردم؛ می خواستم دستم باز باشد.» در برابر پل نیومن، که سر صحنه همیشه خوش بر خورد بود و به گفتن جوک های ناجورشهرت داشت، نمی شد مقاومت کرد. می گفت:« خود را یک سرباز تلقی می کنم؛ به من بگوئید کجا بایستم». او ساله ها با تأثیری که خوش سیمایی حیرت انگیزش روی بیننده می گذاشت، مبارزه کرد.« اینکه مثل من، پدر خود را درآوردی تا به چیزی برسی و بعدادم پرتی از راه برسد و بگوید” آن عینک تیره را بردار تا چشم های آبی ات را ببینم،” واقعا سرخورده می کند.»
نیومن به ندرت حاضر شد در نقش هایی رمانتیک بازی کند که دوربین صرفا با فیزیک اش کار داشته باشد. به یاد ماندنی ترین هنر نمایی هایش، که به عنوان برخی از آنها در اینجا اشاره می شود، جنبه ای دیوانه وار از او را فاش می سازد. که با ظاهرش در تضاد است: کسی آن بالادوستم دارد(1956)، گربه ای بر روی شیروانی داغ(1958)، اکسدوس(1960)، بیلیاردباز(1961)، پرنده شیرین جوانی(1962)، هاد(1963)، لوک خوش دست(1967)، تیغ زنی نیش(1973، آسمانخراش جهنمی(1974)، دژ آپاچی، برانکس(1981)، حکم(1982)،رنگ پول(1986)، جایزه اسکاربهترین بازیگر، احمق هیچ کس(1994)، و جاده ای به سوی پردیشن(2002). او در فیلم های معروف راشل، راشل(1968) و باغ وحش شیشه ای(1978) همسرش جون وودوارد را کارگردانی کرد. نیومن در زمان حیات، کمپانی مواد غذایی معروفی هم به راه انداخت که تمامی سود آن را صرف مسائل خیریه، به خصوص بهبود بچه هایی می کرد که از بیماری های مرگباررنج می برند.
رابرت ردفورد: به گفته خود رد فورد: « این فیلمی است که زندگی ام را تغییر داد؛ پس از آن دیگر نمی توانستم مثل گذشته زندگی کنم». نمی توان تصورش را هم کرد که زمانی ردفورد چهره آشنایی برای سینما دوستان نبوده است؛ ولی تا قبل از پوچ کسیدی، او فقط در تعدادی نمایش تئاتری و درچندتایی فیلم سینمایی، به خصوص در پا برهنه در پارک،در مقابل جین فاندا بازی کرده بود. اگر چه ردفورد موقع بازی در بوچ کسیدی سی ساله بود، اما اعتماد به نفس فروانی داشت. روی هیل درباره اش گفت: « او یکی از همان یرلندی های سرسختی است که راه خودش را می رود».
ردفورد از شهرت وثروت اش استفاده کرد وانستیتو/ جشنواره ساندنس را در دل کوه های یوتا پایه گذاشت. بعضی از فیلم هایی که او را بدان جا رساند عبارتند از: جرمیا جانسن و کاندیدا( هردو1972)، آن طور که بودیم و تیغ زنی( هر دو 1973)، گتسبی بزرگ(1974)، سه روز کندور(1975)، همه مردان رئیس جمهور(1976)، بروبیکر(1980)، با استعداد(1984)، در آفریقا(1985) و نجواگر اسب(1998)، ردفورد نیز مانند نیومن، به کار گردانی روی آورد و نخستین فیلم اش، مردم معمولی(1980) اسکاربرد وفیلم های دیگرش رودخانه ای از میانش می گذرد(1992) و مسابقه تلویزیونی(1994) مورد استقبال منتقدها قرار گرفتند.
کارگردان
جورج روی هیل که نگران معجون کمدی، درام ، حمام خون وخنده اش نبود، درباره فیلم اش گفته است:« اینکه چقدرخراب کرده ام، اهمیتی ندارد، چون خود مصالح به اندازه کافی عالی است؛ اگر لحظه ای که نشان می دهم واقعی و باورپذیر باشد، فیلم با بیننده ارتباط برقرار می کند». هیل، مدت ها بازیگر بود ونمایش هایی برای تئاتر و سریال هایی را برای تلویزیون کارگردانی کرد وبنابراین، خیلی دیر وارد عالم سینماشد؛ مهم ترین کارهایش به عنوان کارگردان، این ها هستند: اسباب بازی در اتاق زیر شیروانی(1963)، دنیای هنری اورینت(1964)، هاوایی(1966)، میلی خیلی مدرن(1967)، تیغ زنی(1973)، والد پیر بزرگ(1975)، دنیا به روایت گارپ(1982) و دختر کوچولوی طبال(1984).
پشت صحنه
وقتی فیلم ساخته می شد، لولو، خواهر بوچ زنده بود واز صحنه فیلمبرداری بازدید کرد؛ او از ماجرا چیزی سر در نیاورد و موقعی که از او خواسته شد در اقتتاحیه فیلم شرکت کند، پول مطالبه کرد. اوتاآخر عمرش با ردفورد در تماس بود. صحنه پریدن از بالای صخره به کمک داربستی انجام شد که آن پائین، در دو/ سه متری ردفورد ونیومن تعبیه کردند. سپس، بدلکاری چند هفته بعد، کار را در دریاچه ای در کالیفرنیا تمام کرد. این نخستین فیلمنامه گلدمن بود که وقتی استاد دانشگاه بودف آن را در طول تعطیلات کریسمس، در دفترش در پرینستن نوشت.
دکور
هبل می خواست تا از دکور نیویورک قدیمی در استودیوهای فاکس که برای سلام، دالی! ساخته شده بود، استفاده کند، ولی داریل اف. زانوک، مدیر استودیو، این درخواست را رد کرد و گفت که نمی خواهدمردم قبل از دیدن فیلم، چشم شان به آن بخورد. تنگدستی، مادر همه اختراعات و اکتشافات است و بنابراین، هیل به فکرش رسید تا بازیگرانش را درچهارچوب عکس های سیاه وسفید و قهوه ای آن دوران قرار بدهد.
موسیقی
ترانه ی قطرات باران مدام بر سرو رویم می بارد، ساخته برت باکاراک و هال دیوید، ابتدا به باب دیلن پیشنهاد شد و وقتی او آن را رد کرد، فرصتی ایجاد شد برای بی. جی. تامس، تا محبوب ترین ترانه زندگی حرفه اش را بخواند.
چی می شد همچی می شد
پل نیومن حاضر شد در نقش بوچ یا ساندنس ظاهر شود، به شرطی که استیو مک کوئین، در فیلم بازی کند. مک کوئین تصور کرد که نیومن کاسه ای زیر نیم کاسه دارد ومثلا می خواهد اسم اش روی پوستر فیلم بالاتر از او نوشته شود واز این رو بازی در فیلم را قبول نکرد. جالب این که همان سناریو در آسمانخراش جهنمی(1974) فیلمی که به اتفاق در آن بازی کردند، پیاده شد. برای نیومن فرقی نداشت در نقش آتش نشان بازی کند یا معمار، و سرانجام در این نقش اخیر ظاهر شد ودر عنوان بندی، اسم هر دو دریک ردیف وبه یک اندازه آمد.
نظر منتقدها
جیمز براردینلی:«اگرچه بوچ کیدی، اولین فیلمی نبود که دوتا رفیق بذله گو را کنارهم می گذاشت، ولی در عوض، به الگویی تبدیل شد که وقتی کار را درست انجام می دهی، این رویکرد، چه خوب می تواند کارگر بیفتد.»
پالین کیل(نیویورکر):« همه این استعدادها گرد آمده اند تا چیزی هوشمندانه تر راتجربه کنند که قبلا در بیشتر فیلم های تجاری تجربه شده و همه اش هم به شدت توخالی وپیش پا افتاده است.» گروهی که کلانتر جمع کرده، بوچ کسیدی و ساندنس را، یک نفس، در کوه و بیابان های وایوومینگ تعقیب می کنند. بوچ و ساندنس سعی می کنند با راندن برروی یک اسب و رها کردن اسب دیگر، رد گم کنند ولی با وجود ردیاب خبره ی سرخپوست، لرد بالیمور در بین، تعقیب کننده ها، این ترفند نمی گیرد.
سرانجام تحت محاصره بالای صخره ای گیر می افتند. می توانند خود را تسلیم کنند وبه زندان ابد محکوم شوند. ولی ساندنس قبلا زندان بوده و حاضر نیست دوباره به آنجا برگردد. از طرف دیگر، می توانند تا حد مرگ بجنگند. ولی خب، ضمنا، پائین پایشان رودخانه ای جاری است…ساندنس من شنا بلد نیستم. بوچ: اکه هی احمق!… بپریم پائین، احتمالا تو
یکی می میری… با مقادیری ترس ولرزویک فریاد، در سقوطی آزاد، از بالای صخره پائین می پرند. در آب غوطه می خورند ودر حالی که ساندنس به بوچ چنگ زده، با آب سریع رودخانه به جلو کشیده می شوند. اما به هر حال زنده می مانند وخود را محل زندگی اتا می رسانند و آنجاست که با شادی و سرور در روزنامه می خوانند که کشته شده اند.
دیدگاهتان را بنویسید