فیلم بانوی زیبای من 1964
مروری بر فیلم بانوی زیبای من 1964
خلاصه داستان
الیزا دولیتل (ادری هپبورن)، دختر گلفروش محلههای پائین لندن، وقتی جلوی اپراخانه متوجه میشود هنری هیگینز زبانشناس، لهجه انگلیسی افتضاح او را دستمایه تحقیقاش قرار داده، خیلی بهش برمیخورد. اما با این حال، فردا صبح، خودش را به درِ خانه هینگینز میرساند و از او تقاضا میکند تا طوری حرف زدن یادش بدهد که بتواند در محله اعیانی ((میفر)) گل بفروشد. همکار هیگینز، کلنل پیکرینگ (ویلفرد هاید وایت) با او شرط میبندد که هینگینز نمیتواند شش ماهه از الیزا یک دوسش بسازد. هیگینز، شرط را قبول میکند و با وجود مقاومت الیزا و داد و فریادش، کار را شروع میکند.
الیزا در خانه هیگینز، ساکن میشود و دیری نگذشته که پدر حسابگر الیزا (استنلی هالووی) سر و کلهاش پیدا میشود تا هیگینز را تیغ بزند و 5 پوندی از او بگیرد. نخستین تمرین عمومی الیزا برای سنجیدن میزان پیشرفتاش، در میدان مسابقه اسبدوانی ((اسکات)) صورت میگیرد. با آن که از لحاظ سر وشکل فوقالعاده شده ولی مهارتهای محاورهایاش، هنوز مشکل دارد. با این وجود، توجه فردی (جرمی برت) جوانی بااصالت ولی بیبضاعت را به سوی خود جلب میکند.
پس از آن که الیزا از دیدار با او سرباز میزند، فردی در محله و خیابانی پرسه میزند که الیزا در آن زندگی میکند. هیگینز موفق میشود الیزا را کاملا تغییر دهد و با این کار، الیزا را شیفته خود میکند. ولی هیگینز خودخواه خالی میکند و او را ترک مینماید. اما هیگینز موفق میشود الیزا را کاملا تغییر دهد و با این کار، الیزا را شیفته خود میکند. ولی هیگینز چنان از موفقیت خود سرمست شده که متوجه عشق الیزا نمیشود. الیزا پس از مجلس بالماسکه سفارتخانه، خشم خویش را سر هیگینزِ خودخواه خالی میکند و او را ترک مینماید. اما هیگینز که نادانسته به شدت به او عادت کرده، فراق او را نمیتواند تحمل کند و حالا این مرد پوستکلفت باید غرورش را زیر پا بگذارد و برای به دست آوردن او دنبالش برود.
بانوی زیبای من 1964
کارگردان: جورج کیوکر. فیلمنامه: آلن جیلرنر؛ براساس پیگمالیون، نمایشنامه جورج برنارد شاو. شعر: آلن جی لرنر. موسیقی: فردریک لو. تهیهکننده: جک ال.وارنر. بازیگران: ادری هپبورن (الیزا دولیتل)، رکس هریسون (پروفسور هنری هیگینز)، استنلی هالووی (آلفرد دولیتل)، ویلفرد هاید وایت (کلنل هیو پیکرینگ)، گلادیس کوپر (خانم هیگنز)، جرمی برت (فردی)، تئودورا بیکل (زولتان کارپاتی)، مونا واشبورن (خانم پیرس). مدت: 170 دقیقه. بودجه: 17 میلیون دلار. فروش: 34 میلیون دلار.
اسکارها:
-
بهترین فیلم
- بهترین کارگردان: جورج کیوکر.
- بهترین بازیگر مرد: رکس هریسون.
- بهترین مدیر فیلمبرداری رنگی: هری استرادلینگ سینیور.
- بهترین طراحی صحنه و دکور (رنگی): جین آلن، سسیل بیتن، جورج جیمز هاپکینز.
- بهترین بهترین طراحی لباس: سسیل بیتن.
- بهترین موسیقی متن: آندره پره وین.
- بهترین صدا: جورج گروز.
نامزدهای اسکار:
- بهترین بازیگر نقش دوم: استنلی هالووی.
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: گلادیس کوپر.
- بهترین تدوین: ویلیام ه.زیگلر.
- بهترین فیلمنامه اقتباسی: آلن جیلرنر.
سایر برندگان اسکار 1964:
- بهترین بازیگر زن: جولی آندروز (مری پاپینز).
- بهترین بازیگر مرد نقش دوم: پیتر یوستینف (توپکاپی).
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: لیلا کدورا (زوربای یونانی).
دختر وامونده
قبل از آنکه بانوی زیبایی من را به عنوان فیلمی اُمّلی که مادربزرگتان کشته و مردهاش بود، رد کنید، این را در نظر داشته باشید که قهرمان ماجرا، دختر آلاخون والاخونی است با پدری بیخیال و خوشگذران، که عمهاش را فک و فامیل به خاطر کلاه حصیریاش، کشتنهاند، و خاطرخواهش، مردی مجرد است که دو برابر او سن دارد و تهدیدش میکند اگر به خواستهاش تن ندهد او را کتک میزند. حالا به اینها شاهکارترین ترانههایی را که در موزیکالی شنیدهاید، و دیالوگهای تیز و شوخِ برنارد شاو و هنرنمایی رکس هریسون در نقش پروفسور هیگینز را هم اضافه کنید.
ادری هپبورن، بیتردید، جذاب است (درکدام فیلم،نیست؟) ولی لب زدنش موقعِ خواندنِ ترانهها شوکه میکند. مدتی طول میکشد تا به هپبورن به عنوان خوانندهای سوپرانو عادت کنیم. این آخرین نمونه از موزیکالهای سبک قدیمی هالیوودی است که در آنها این جور تکنیکها عادی بود. احتمال دارد دقت به لب زدن هپبورن، شما را متوجه دکورها و لباسهای دورهی ادوارد (پادشاه بریتانیا) که توسط سیسیل بیتن طراحی شدهاند، نکند. سکانس میدان مسابقه اسبدوانی در اسکات که همه چیز در آن، به خصوص لباس ها، سیاه و سفید طراحی شده، حیرتانگیز است.
بازیگران
- رکس هریسون: رکس هریسون که سالها بر روی صحنه، نمایشنامه پیگالمون را بازی کرده بود، با نقش هنری هیگینز کاملا آشنا بود. ولی نمیخواست همان اجرای برادوی را مقابل دوربین هم تکرار کند و خوب میدانست که در این صورت، راحت، نمایشی بودن بازی را لو میدهد. و خوب هم میدانست که دوبله، هرگز نمیتواند حس و حال و ضرباهنگ واقعیِ شخصیت ار ثبت کند؛ بنابراین از قواعد سنتی فاصله گرفت و پس از آنکه میکروفن را رویش تعبیه کردند، ترانهها را همان موقع فیلمبرداری ضبط کرد.
- او چنان در نقش فرورفته بود که وقتی یکی از دکورها در همان نزدیکی آتش گرفت، همچنان به خواندنِ ((آخه چطور میشه که یه زن شبیه من پیدا نمیشه؟)) ادامه داد. سپس، هنگامی که سروصداها خوابید، سرش را بالا کرد و پرسید آیا دوربین را دوباره کاست زده بودند یا خیر. و بلافاصله برداشت دوم گرفته شد. قبل از نامزدی اسکار به خاطر بانوی زیبای من، هریسون، به دلیل هنرنماییاش در نقش سزار در کلئوپاترا (1963) نامزد شده بود. از معروفترین فیلمهایش باید به اینها اشاره کرد: آنا و سلطان سیام (1946)، شبح و خانم موییر (1947)، بیوفای شما (1948)، چهار پوستر (1952)، رنج و سرمستی (1965) و دکتر دولیتل (1967).
- ادری هپبورن: فشار ایفای نقش الیزا، ادری هپبورن را از پا انداخت. در هفته دوم فیلمبرداری، اعتراف کرد: ((حالا دیگر بالا رفتن سن و سال را حس میکنم)). وقتی پس از ماهها تمرین و آمادگی، باخبرش کردند که توسط مارنی نیکسون، دوبله خواهد شد، به شدت حالاش گرفته شد. و تازه پس از آن باید با واکنش منفی منتقدهایی کنار میآمد که معتقد بودند او را برای ایفای نقشی انتخاب کردهاند که بیشتر با قد و قواره جولی آندروز جور در میآمده است.
- از آن بدتر ازدواجاش با مل فرر میرفت به جدایی انجامد. آنقدر اعصاباش خرد بود که اجازه نداد سرصحنه از او عکس بگیرند. ولی به هر حال، حرفهای گریاش کار را جلو برد و لباسهایِ طراحی شده توسط سیسیل بیتن نیز سرحالاش آورد. او که توسط فرانک سیناترا و دوستانش، ((شاهزاده خانم)) لقب گرفته بود، با وجود بیاعتنایی اسکار به بازیاش در بانوی زیبای من، در مراسم آن سال شرکت کرد. دوبله شدن صدایش کار دستاش داد و هنرنماییاش را نصفه/نیمه تلقی کردند. با این حال، وقتی جولی اندروز، به خاطر مری پاپینز، اسکارش را میگرفت، او نیز مثل دیگران به شدت وی را تشویق کرد.
- البته، هپبورن برای همان نخستین فیلم مهماش، تعطیلات رمی (1953)، اسکاری گرفته بود. و از آن پس با این فیلمها دیگر هیچ نقش غلطی در کارنامه حرفهایاش دیده نشد: سابرینا (1954)، جنگ و صلح (1956)، عشق در بعدازظهر (1957)، چهره نمکین (1957)، داستان راهبه (1959)، صبحانه در تیفانی (1961)، معما (1963)، نوبت بچهها (1961)، تنها در تاریکی (1967)، دو همسفر (1967)، رابین و ماریا (1976) و آخرین فیلماش، همه خندیدند (1981).
- استنلی هالووی: غول تئاتر و سینمای بریتانیا، که تا قبل از بانوی زیبای من، 50تایی فیلم در کارنامه حرفهایاش داشت و برای این فیلم هم نامزد اسکار شد. جرمی برت، ویلفرد هاید وایت و گلادیس کوپر (که در زمان خود، یکی از زیباترین بازیگران بریتانیایی بود)، پس از بانوی زیبای من، بیشتر چهرههایی اروپایی باقی ماندند و در سایر کشورها شهرتی نداشتند.
موسیقی
موسیقی و ترانههای بانوی زیبای من، ساخته آلن جیلرنر و فردریک لو، از جمله عبارتند از: اونطوری محشر نیست؟، یه خورده شانس، پارون در اسپانیا، میتونم همه شب برقصم، تو خیابونی که تو توش زندگی میکنی، فردا صبح ازدواج میکنم و به قیافهاش عادت کردهام.
پشت صحنه
- تولید فیلم، 17 متصدی لباس، 35 آرایشگر و 3500 جلسه چهرهپردازی طلبید.
- وقتی در 22 نوامبر 1963، خبر ترور پرزیدنت کندی به سرصحنه فیلمبرداری رسید، کیوکر آنقدر آشفته شد که نتوانست با عوامل فیلم حرفی بزند. سرانجام ادری هپبورن میکروفن را گرفت و گفت: ((رئیس جمهور آمریکا به قتل رسیده است. اجازه دهید به اتفاق چند لحظهای دعا کنیم)). با آنکه وارنر اصرار داشت کار ادامه پیدا کند ولی همه عوامل فیلم از اندوه و ناراحتی صحنه را ترک گفتند.
- جولی آندروز، موقع گرفتن جایزه اسکارش، با طعنه از جک وارنر تشکر کرد که انتخاب نکردنش باعث شد این جایزه نصیباش شود. وارنر حتما میخواست هپبورن در فیلماش بازی کند.
- رکس هریسون در کودکی، بینایی چشم چپاش را از دست داد؛ همین موضوع به شخصیت آتشین مزاجاش، مقداری حس شیطانی بخشیده بود.
- پیگمالیون، نمایشنامه جورج برنارد شاو، در سال 1912 برای نخستین بار به روی صحنه رفت و در 1938 با شرکت وندی هیلر و لزلی هاوارد، بدون موسیقی، به فیلم درآمد.
کارگردان
وقتی جک وارنر از جورج کیوکر خواست تا بانوی زیبای من را کارگردانی کند، کیوکر این دست و آن دست نکرد: ((باشه. حتما. انتخاب هوشمندانهای کردهای.)) ولی او از ایدهی فیلمبرداری در انگلستان استقبال نکرد: (( اونا همیشه به خاطر فنجونِ چاییشون دست از کار میکشن.)) از این رو، در همان هالیوود و با زحمت زیاد، لوکیشنها را داخل استودیو بازسازی کردند. در حالی که همکاری کیوکر و طراح صحنه و دکور و لباس، ظاهرا مؤدبانه به نظر میرسید، اما از همان ابتدا اختلافات فردیشان توی چشم میزد. و این اختلافات حتی پس از آنکه همکاریشان به فیلمی درخشان منجر گردید، ادامه یافت.
قضیه در مورد بازیگرها، برعکس، به خوبی و خوشی جلو رفت. به خصوص رکس هریسون که از کمالگرایی کیوکر خیلی خوشاش آمد: ((او از تمامی قابلیتها و استعدادهای بازیگر استفاده میکند و اجازه نمیدهد که تنها روی تکنیک خود حساب کرده یا سمبلکاری کنند. کارهایی که او برای من انجام داد، فوقالعاده مهم بود.)) کیوکر سرانجام اسکاری را که دنبالاش بود با همین فیلم به چنگ آورد و موقع دریافت جایزه، در حالیکه جلوی گریهاش را میگرفت، اعترا کرد: ((این بیش از هر جایزهای که تا به حال گرفتهام، برایم اهمیت دارد.)) کیوکر، کاترین هپبورن را در تعدادی از بهترین فیلمهایش، از جمله اینها، راهنمایی کرد: تعطیلات (1938)، داستان فیلادلفیا (1940)، دنده آدم (1949)، و پت و مایک (1952).
او یکی از شاهکارهای هالیوودی، زنان (1939) را ساخت و یکی از بهترین بازیها را از جودی گارلند در ستارهای متولد میشود (1954)، از او گرفت. پس از اشارت کلارگ گیبل به ویژگیهای خصوصی زندگی کیوکر و سرباز زدن از کارگردانی شدن توسط او، کیوکر را از جمع عوامل برباد رفته حذف کردند و از آن پس، کیوکر واقعا نتوانست از این ضربهی مهلک بهبود یابد. وی تا پای مرگ به فیلمسازی ادامه داد و آخرین فیلماش، ثروتمند و مشهور (1981) را در 82 سالگی تکمیل کرد.
قرار بود چی بشه، چی شد
نقش الیزا، به طور طبیعی باید نصیبِ جولی آندروز میشد ولی وارنر حساب گیشه را میکرد و برای تضمین فروش فیلم، هپبورن را انتخاب کرد. برای نقش هیگینز، کیوکر پیتر اوتول را میخواست، حال آنکه وارنر به فکر کری گرانت بود و جیمز کاگنی را برای نقش پدر الیزا در نظر داشت. کیوکر به شدت رنجیده بود که گرانت در 1954، بازی در ستارهای متولد میشود را رد کرده، از این رو در نهایت، رکس هریسون انتخاب شد.
جملات به یادماندنی
احتمالا یکی از آن ستارههایی هستم که به طور منطقی، نباید سروکارم به عالم سینما میافتاد؛ در تمامی مراحل زندگی حرفهای، تجربه کم داشتم.
ادری هپبورن
اکثر موزیکالها، چیزهای احمقانهای هستند. از دیدگاه من، بانوی زیبای من، نمایشنامهای است که موسیقی همراهیاش میکند. اگر به بانوی زیبای من به عنوان موزیکال نگاه میکردم، خودم را برای ساختناش به زحمت نمیانداختم.
جورج کیوکر
نظر منتقدها
جیمز براردینلی (ریویوز): ((کمتر ژانری مثل موزیکال تا به این حد سحرآمیز، و کمتر موزیکالی مثل بانوی زیبای من، اینقدر هوشمندانه و پرشور است. اگر این یک کلاسیک است به خاطر آن نیست که متخصصان گندهدماغ سینمایی این برچسب را رویش زدهاند؛ چون لذتی بود ک باید تجربه میشد و همیشه چنین تجربه لذتبخشی نیز باقی خواهد ماند.))
باب وکس (فلیپ ساید): ((حتی ادری هپبورن نیز نمیتواند در جلد شخصیتی فرو رود که جولی اندروز به خاطرش به دنیا آمده بود؛ و به همین دلیل نیز این فیلم تجربهای نصفه – نیمه باقی خواهد ماند.))
شب مهمانی سفارت است و پیکرینگ حسابی نگران چون الیزا قبلا در نخستین حضور عمومیاش در ((اسکات))، با پرتپلاگوییهایش، آبروریزی کرده بود. در حالی که پیکرینگ و هیگینز هیجانزده و دلواپس، در هالِ خانه قدم میزنند، ناگهان از حرکت باز میایستند تا وجودی را در بالای پلهها نظارهگر شوند.
این الیزا است با تمامی شکوه و وقارِ یک شاهزاده خانم. آوای موسیقی والس به گوش میرسد و الیزا، سر برافراشته و با گردنبندی درخشان، آهسته از پلهها فرود میآید. هیگینز از رویتِ مخلوقاش حیرتزده بر جای مانده. پیکرینگ به الیزا کمک میکند تا با آن جامه بلند از پلهها پائین بیاید، دارند از در خارج میشوند ولی الیزا ایستاده و تکان نمیخورد. میداند که تصویر کامل نیست. هیگینز سرانجام دوزاریاش میافتد. هیگینز به طرفاش میرود و بازویش به طرفاش میبرد. الیزا دست در بازوی او میاندازد و خارج میشوند. الیزا از کنار کارکنان حیرانزده خانه، که چند ماهی شاهد تغییرات او بودهاند، عبور میکند، به این میگویند یک لحظهی ((سیندرلایی))!
دیدگاهتان را بنویسید