#


فیلم توت فرنگی های وحشی 1957

فیلم توت فرنگی های وحشی 1957
13 فوریه 2017 بدون نظر 2767 بازدید

فیلم توت فرنگی های وحشی 1957

مروری بر فیلم توت فرنگی های وحشی 1957

خلاصه داستان

پرفسور ایزاک بورگ (ویکتور شیوستروم)، بیوه­ای 78 ساله، تلخ و خودمحور، برای دریافت دیپلم افتخاری از دانشگاهی که در آن تدریس می­کرده، عازم اسکتهلم می­شود. عروس حامله­اش ماریان (اینگرید تولین)، که زیاد پدر شوهرش را دوست ندارد و در فکر جدا شدن از همسرش است، او را در این سفر همراهی می­کند. طی راه، مسافرانی را سوار می­کنند و این فرصتی ایجاد می­کند برای رؤیاپروری و یا نقب زدن بورگ به گذشته­اش. کسانی که سوار می­کنند دو مرد و دختری جوان به نام سارا (بی­بی آندرسن) هستند. سارا همزاد دخترعمویی است که بورگ در جوانی دوست داشته و تقدیر چنین خواسته که به همسری برادرش درآید (و هر دو نقش توسط آندرسن ایفا شده). این سه مسافر در تمامی طول سفر در کنار پروفسور و ماریان می­مانند.

مسافران دیگری که سوار اتومبیل پروفسور می­شوند، زوجی عصبی­اند که اتومبیل­شان تازه تصادف کرده. این دو در طول راه چنان به هم می­پرند و با هم دعوا دارند که پس از مدتی ماریان تاب نمی­آورد و از آنها می­خواهد از اتومبیل پیاده شوند. بورگ سرانجام به مقصد می­رسد و در جریان مراسمی که آئینی کسالت­بار از کار در می­آید، جایزه­اش را می­گیرد و در پایان، از دوستان جوانش خداحافظی می­کند و در حالی که تا دیروز، با تلخی و بی­تفاوتی با دیگران رفتار می­کرد، زیرلب از آنها می­خواهد فراموشش نکنند.

شب هنگام، ایزاک در حالی که در خانه پسرش به بستر رفته، تصاویر آرامش­بخش گذشته­اش در آغوش خانواده و در پیک­نیکی کنار دریاچه، لبخندی آرامش­بخش به لبانش می­آورد.

 

از کجا آمده­ام، آمدنم بهر چه بود؟

توت فرنگی­های وحشی      1957

68 نویسنده وکارگردان: اینگمار بر گمان. تهیه کننده: آلن ایکلند، یانوس فیلمز. بازیگران: ویکتور شیوستروم (پروفسور ایزاک بورگ)، بی­بی آدرسن (سارا)، اینگرید تولین (ماریان بورگ)، گونار بیورن استراند (اوالدبورگ)، جولین کیندال (آگدا)، مکس فن­سیدو (هنریک آکرمن). مدت: 90 دقیقه

برندگان اسکار سال 1957:

  • بهترین فیلم: پل رودخانه کوای.
  • بهترین کارگردان: دیوید لین (پل رودخانه کوای).
  • بهترین بازیگر مرد: الک گینس (پل رودخانه کوای).
  • بهترین بازیگر زن: جوآن وودوارد (سه چهره­ایو).
  • بهترین بازیگر مرد نقش دوم: رد باتنز (سایونارا).
  • بهترین بازیگر زن نقش دوم: میوشی اومه کی (سایونارا).

شاهکار ابدی

ویکتورشیوستروم در نقش ایزاک بورگ، دانشمندی، بدخلق و لجوج که در جریان سفری احساسی، پوسته­ی خشک و بی­روح­اش را دور انداخته و به مردی مهربان و گشاده­رو تبدیل می­شود، یکی از بزرگ­ترین هنرنمایی­های تاریخ سینما را به نمایش می­گذارد. در توت فرنگی­های وحشی، که توصیفی است از مقوله پیری و تغییر و تحول روحی، اینگمار برگمان، شوخ­طبعی و صمیمیتی را به نمایش گذاشته که در هیچ­یک از شوخ­طبعی و صمیمیتی را به نمایش گذاشته که در هیچ­یک از فیلم­های قبلی و بعدی­اش، از آنها اثری نیست، وقتی مردم از برگمان صحبت می­کنند معمولا از مهر هفتم (1957)، پرسونا (1966) یا فریادها و نجواها (1972) به عنوان بهترین فیلم­هایش نام می­برند. اما توت فرنگی­های وحشی، در عین حالی که به خاطر سکانس­های سوررئال رؤیا و از خودبیگانگی شخصیت اصلی و پرسش در مورد وجود پروردگار، اثری کاملا «برگمانی» است، اما در نهایت، شباهتی به دیگر فیلم­های او ندارد.

در اینجا با خوش­بینی و ساختار روایی روشن و واضحی روبرو هستیم، حال آن که دیگر فیلم­هایش به نگه داشتن مخاطب در تاریکی و ابهام تمایل دارند. برگمان، شخصیت بورگ را (که در سوئدی به معنای کوه یخ است) به سفری بین گذشته و حال، رؤیا و واقعیت می­برد؛ سفری که آن­بورگ، بی­آنکه واقعا آگاه باشد، از ریشه­های بی­تفاوتی­اش به آدم­ها و سرخوردگی­اش از زندگی بی­روح و سردی که داشته، با خبر می­شود. در پایان سفر، او تغییر کرده و اگرچه با اکراه، ولی سرانجام به واسطه فرصت­هایی که ارتباطات انسانی در اختیارش می­دارند، به آدمی دیگر تبدیل می­شود. عنوان سوئدی فیلم، تکه مزرعه توت­فرنگی، در فرهنگ سوئدی، به منزله­ی جایی برای تولدی دیگر، معنا می­دهد. این فیلم ستایشی است از قدرت رهایی­بخش ارتباطات بشری، آن هم از کارگردانی که در سراسر زندگی حرفه­ای­اش، روابط انسانی را معمولا با بدبینی مورد کندوکاو قرار داد.

 

بازیگران

ویکتورشیوستروم: برگمان، ویکتورشیوستروم را از کنج بازنشستگی و خانه­اش بیرون کشید تا بهترین هنرنمایی زندگی­اش را در توت فرنگی­های وحشی ارائه دهد. در واقع، نکته­ای معجزه­آسا در باب بازیگری او وجود دارد که خود را از پیرمردی خشک و عبوس به کسی تبدیل می­کند که به قدرت رهایی­بخش ارتباط انسانی و بزرگواری پی می­برد. شیوستروم که خود از کارگردان­های بزرگ سینمای صامت در دهه 1920 بود، به هالیوود رفت و معروف­ترین کارش، ارابه اشباح (1920) را در آنجا ساخت که به خاطر خط روایی جسورانه و استفاده از فلاش­بک در دل فلاش­بکی دیگر، شهرت دارد.

شیوستروم به کارگردانی ادامه داد و فیلم­های مهم دیگری ساخت، از جمله: نامه ارغوانی (1925)، باد (1928)، هر دو با شرکت لیلیان گیش، و آن که کشیده خورد، که این یکی را در 1924 ساخت. شیوستروم در دهه 1930 به سوئد برگشت و کارگردانی را کنار گذاشت و به بازیگری روی آورد.

بی­بی­آندرسن: بی­بی­آندرسن در نقش سارا، هم نقش دختری را ایفا کرده که بورگ در جوانی عاشق­اش بوده و هم نقش دختری که وسط راه همراه با دو جوان دیگر سوار اتومبیل­اش می­شود و او را به یاد دوران جوانی­اش می­اندازد. در بین گروه بازیگران همیشگی برگمان، آندرسن از همه سرزنده­تر بود.

پس از حضوری کوتاه در لبخندهای یک یک شب تابستانی (1955)، نقش­هایی مهم­تر در فیلم­های دیگر برگمان بر عهده گرفت: مهر هفتم (1957)، پرتگاه زندگی (1958) که به خاطرش از جشنواره کن جایزه بهترین بازیگر زن را گرفت؛ تماس (1971)، صحنه هایی از یک زندگی زناشویی (1973)، پرسونا (1966)، مصیبت آنا (1969)، که این دو تای اخیر از جمله پیچیده­ترین و دشوارترین نقش­آفرینی­هایش بوده­اند.

آندرسن در فیلم­های آمریکایی نیز بازی کرد، یعنی در واقع، فیلم­هایی که فقط برای پرداخت پول اجاره و برق و آب خانه­اش در آنها ظاهر شده، از جمله: دوئل در دیابلو (1966)، من هیچ وقت به تو قول باغی پر از گل­های سرخ ندادم (1977)، نامه­ای از کرملین (1970) کنکورد: فرودگاه 79 (1979) و بی­پناه (1979).

اینگرید تولین: اینگرید تولین، در نقش عروس غمگین، مهربان و خوش­قلب بورگ بازی کرده و چنان چهره گویایی دارد که حسابی نماهای درشت می­طلبیده و برگمان هم حق مطلب را در این زمینه ادا کرده است. تولین یک ستاره کلاسیک برگمانی است؛ به قول دیوید تامپسن: «از آن جنس بازیگرانی که چهره غم­بارش، نگرانی و اضطرابی را منتقل می­کند که دنیای برگمان را احاطه کرده است.»

تولین علاوه بر دیگر فیلم­های سوئدی، در این فیلم­های برگمان نیز هنرنمایی کرده: چهره شعبه باز (1958)، نور زمستانی (1963)، ساعت گرگ و میش (1963) و در نقش یکی از سه خواهر فریادها و نجواها (1972). او در تعدادی از فیلم های آمریکایی نیز ظاهر شد، از جمله چهار سوار آخر زمانی (1962) ساخته وینسنت مینه­لی، و در فرانسه برای آلن­رنه در جنگ تمام شده است (1966) بازی کرد و در ایتالیا برای ویسکونتی در نفرین­شدگان (1969)، آخرین فیلم­اش خانه سوریزو (1990) نام دارد.

نظر منتقد

لیوناردمالتین: «استفاده درخشان از فلاش­بک و بازی خارق­العاده شیوستروم، این کلاسیک برگمان را به تجربه حسی کوبنده­ای تبدیل کرده. ولی فیلم در عین حال، کلاس درسی است برای تمامی کسانی که علاقه دارند الفبای فیلمسازی جدی را یاد بگیرند.»

کارگردان

اینگمار برگمان زمانی گفت: «همیشه مسئله­ای وجود داشت که می­خواستم از آن سر در بیاورم؛ این که از کجا آمده­ام، که هستم، و چرا به فرد فعلی تبدیل شده­ام؛ اما هرچه پیشتر آمدم درباره خود کمتر می­دانم.» شک نیست که توت فرنگی­های وحشی برای برگمان فیلمی به شدت شخصی محسوب می­شد و خود نیز این را گفته که فیلم تلاشی بود برای واکایی اضطرابی که در رابطه با پدر سردمزاج و بی­اعتنایش احساس می­کرده.

اصولا فیلم­های برگمان را می­توان به این خاطر شخصی تعبیر کرد که همگی کندوکاوهایش را در زمینه تنگناهایی نشان می­دهند که در طول زندگی حرفه­ای در باب از خودبیگانگی، گناه، و روابط خانوادگی حس می­کرد. فیلم­های برگمان بیشتر با آن سکانس­های رؤیاهای سوررئالیستی، و نمادگرایی­هایی غالباً پیچیده و مبهم قابل بازشناسی است. از جمله کارهایش به این­ها باید اشاره کرد؛ کمدی رمانتیک لبخندهای یک شب تابستانی (1955)، مهر هفتم _1957)، که شامل بازی شطرنجی است با مرگ ، سکوت (1963) که به بررسی تنهایی و از کف دادن ایمان می­پردازد؛ پرسونا (1966) درباره بازیگر زنی که دچار فروپاشی روانی می­شود؛ فریادها و نجواها (1972، نامزد جایزه اسکار) که در آن یکی از افراد خانواده در انتظار مرگ است، و فانی و الکساندر (1983) نوعی بازسازی خیره کننده و توصیف حال و هوای دوران کودکی برگمان که برنده اسکار بهترین فیلم خارجی شد.

پس از سفری طولانی و حضور در مراسمی آئینی که برای تجلیل و ستایش از او در دانشگاه ترتیب داده شد، شب هنگام، بورگ به خانه پسرش آمده و در بستر آرمیده است. عروسش، ماریان به سراغش می­آید و به او شب بخیر می­گوید. برای نخستین بار، این مرد عبوس به او می­گوید که چه احترامی برایش قائل بوده است. برای اولین­بار نور زندگی را در درخشش چشمان پیرمرد تشخیص می­دهیم. بورگ به خواب می­رود و در رؤیا، دخترعموی زیبایش را می­بیند و از او سراغ پدر و مادر خود را می­گیرد.

این نخستین رؤیای بورگ است که در آن می­تواند با چهره­های درون رویایش ارتباط برقرار کند. همراه با دختر عمویش از درون بیشه­ای انبوه عبور کرده و حالا بورگ می­تواند از بالای بلندی، پدر و مادر خویش را ببیندکه زیر آفتاب تابستانی، در لبه دریاچه­ای استراحت می­کنند. آنها به طرف بورگ دست تکان می­دهند و در اینجا، همان نور درخشانی را در چشمان بورگ می­بینیم که موقع شب بخیر ماریان در چشمانش دیده می­شد. این صحنه به جای آن که صحنه­ای کلیشه­ای از کار درآید، درباره امکان تغییر و تحولی تقریباً معجزه­آسا، هرآنچه نیاز داریم به ما انتقال می­دهد.

برچسب ها برچسب‌ها:, , , ,
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

پاسخی بگذارید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *