خوشه های خشم1940
مروری برفیلم خوشه های خشم1940
خلاصه داستان
تام جود (هنری فاندا) مردی محجوب، که به خاطر ارتکاب قتل زندان بوده و تازه به طور مشروط آزاد شده، وقتی به خانهاش میرود، کلبهای متروک مییابد که باد در آن لانه کرده؛ همه ساکنان خانه و همسایهها، آن منطقه را رها کردهاند به جز کیسی، مردی خل و چل که قبلاً کشیش بوده و مالی (جان کویلن)، مردی که توقیف ملکش، او را به مرز دیوانگی کشانده. آشکارا بحران اقتصادی و خشکسالی، همه کشاورزهای اوکلاهما را به خاک سیاه نشانده و بانکها و شرکتهای بزرگ صاحب زمین، همه جا را با بولدوزر خراب کردهاند. تام افراد خانوادهاش را میکند و به اتفاق دار و ندارشان را با وانتی فکسنی که از سنگینی یک وری شده، میکنند و عازم کالیفورنیا میشوند.
ورقههایی که برای هزاران کشاورز و کارگر گرسنه فرستاده شده، به آنها قول کار میدهد. سفر خانواده جود با فراز و نشیبی در شهرک های موقتی سر راه تبدیل میشود؛ جاهایی مملو از آدم آشغال و سگهایی که مدام پارس میکنند و گرسنگی و اذیت و آزار پاسبانهای فاسد و استثمار از سوی صاحب ملکهای پولداری که بدبختها را در برابر پشیزی به کار میگیرند. تعدادی از این جماعت که خانوادهای هم ندارند، به تنگ آمده و برای تامین دستمزد بیشتر دست به اعتصاب میزنندو در این فرآیند جان خود را از دست میدهند. خانواده جود با وجود وضعیت مشقتباری که در آ« گیر افتادهاند، امید از کف نمیدهند و از بزرگراه 66راه خود را به سوی کالیفورنیا ادامه میدهندو از قضای روزگار از مرکزی سردر میآورند که دولت پا کرده و ندیری مهربان دارد که حمام و دستشویی و اتاقکهای تمیزی در اختیارشان قرار میدهد. اما تازه زمانی که احساس میکنند زندگیشان ثباتی گرفته، تام که شرایط آزادی مشروطش را زیر پا گذاشته و حالا از سوی پلیس تحت تعقیب است، باید آغوش خانواده را ترک کرده و به جاهایی ناشناخته بگریزد.
جین دارول: جین دارول آنقدر در نقش مادر هنری فاندا در خوشههای خشم جا افتاده و مردم به خاطر همان میشناختنش که به گفتهی خودش: «هر وقت به هنری فاندا در محفلی برمیخورم او را پسرم صدا میزنم و او هم برای آنکه در وقت صرفهجویی شده باشد، به من میگوید: ما (مادر).» نقش مادر جودِ جین دارول یکی از مردمپسندترین نقش مادرهای تاریخ سینما است و دارول نقشش را با دلی بزرگ و پربرکت به اندازه هیکلش بازی کرد و به خاطرش اسکاری هم بود. این در واقع، تاجی بود که به دلیل سالها خاک صحنه خوردن روی سرش گذاشتند. دارول که از 1931 در فیلمها بازی میکرد، در بیش از 200 فیلم ظاهر شد، از هاکلبری فین (1931) ملکه اسکارلت (1934) همه آنچه پول میتواند بخرد (1941) کلمانتین عزیزم (1946) و همیشه فردایی هست (1956).
جان کاراداین: کیسی، کشیش موعظهگر سابق که نقشش را جان کاراداین با جدیتی شکسپیری بازی کرده، میگوید: «دیگه چیزی برای موعظه کردن ندارم، همین؛ دیگه نسبت به چیزی اطمینان ندارم.» با متحد کردن کشاورزها و کارگرها، کیسی، معنویتی را بازمییابد که گمکرده و به همین خاطر هم او را میکشند.
کارادین، پیاپی د رتعداد زیادی فیلم از جمله برخی از کلاسیکهای جان فورد مثل دلیجان (1939) و کاپیتان بیباک (1937) بازی کرد. با آن صورت کشیده و چشمها وغ زده، به دنیا آمده بود تا در فیلمهای ترسناکی چود دراکولا در خانه فرانکشتاین (1944) و خانه دراکولا (1945) بازی کند. از جمله فیلمهای معتبر بعدیاش باید به اینها اشاره کرد: آخرین هورا (1985)، پائیز قبیله شین (1964)، آخرین غول و تیرانداز ( هر دو 1967)، زوزه ( 1981) و پگی سو ازدواج کرد (1986). پسرانش، دیوید، کیت و رابرت نیز به چهرههای آشنای سینمایی تبدیل شدند.
کارگردان: جان فورد. تهیه کننده: داریل زانوک. فیلمنامه: نلنلی جانسن. بازیگران: هنری فاندا (تام جود)، جین دارول (مارد جود)، جان کاراداین (کیسی)، چارلی گریپتون (بابابرزگ)، بوریس بوردون (رز.اُشارون)، راسل سیمپسون (پدر تام)، جان کوییلن (مالی)، اُ.زد. وایت هد (ال). مدت: 128 دقیقه
اسکارها:
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: جین دارول.
- بهترین کارگردان: جان فورد.
- نامزدیهای اسکار: بهترین فیلم.
- بهترین تدوین: رابرت ال. سیمپسون.
- بهترین صدا: ادموند هنسن.
- بهترین فیلمنامه: ننانلی جانسون.
سایر بازیگران اسکار 1940:
- بهترین فیلم: ربهکا.
- بهترین بازیگر مرد: جیمز استیوارت (داستان فیلادلفیا).
- بهترین بازیگر زن: جینجر راجرز (کیتی فویل).
- بهترین بازیگر زن نقش دوم: والتر برنان (وسترنر).
مردمان شریف
تام جود (هنری فاندا) شخصیت اصلی خوشههای خشم میگوید: «با خود فکر میکردم که ببین چطور برادرها و خواهرهای ما توی این سرزمین مثل خوک زندگی میکنند. و زمینهای خوب و قابل کشت، بیحاصل افتادهاند؛ و بعد، از طرفی، بابایی یک میلیون جریب زمین داره و از طرف دیگه، صد هزار نفر دارند از گرسنگی میمیرند.. بعد فکر کردم خدایا میشه روزی برسه آدمهایی که روی این زمین زندگی میکنند، دست به دست هم دهند و فریاد بزنند…».
تام جود وجود جزو هزاران کشاورزی است که در زمان رکود اقتصادی در آمریکا (اواخر دهه 1920 و اوایل 1930) نتوانستند بدهی خود را به بانکها بپردازند و توسطقلچماقهای که بانکها فرستادند (و خشکسالی شدیدی که همزمان خیلیها را آواره کرد)، از ملک و خانههایشان بیرون رانده شدند. فیلم خوشههای خشم از کتابی به همین نام نوشته جان اشتاینبک، برنده جایزه پولیتزر، اقتباس شد. با آن که هالیوود معمولاً از خیر کتابهای مهم و پرفروش نمیگذرد، تعجبآور است چطور کتابی با مضمون سوسیالیستی (اگرچه کارگردانش جمهوری خواه بود) توسط صنعت سینمایی به درآمد که فکر سندیکاهای کارگری لرزه به اندامش میانداخت . با این وجود، هالیوودی که دست و پا میزد تا ضمناً نشان دهد دغدغه معنا.
مفهوم نیز در سر دارد، یکی از زیباترین فیلمهای مستندگونه تاریخ سینما را درباره یکی از دردناکترین دورههای تاریخ آن کشور عرضه کرد. تکتک نماهای فیلم، با آن که فقر و بدبختی را توصیف میکنند، همچون تابلویی نقاشی با دقت ترکیب شدهاند. سال 13940 بود و میتوانستند آن را به صورت رنگی بگیرند، ولی سیاه و سفید گرفتند و آن هم سیاه و سفیدی نفسگیر، یادآور آثار عکاس معروف آن زمان ،دوروتا لانگ و تصویرهای که از مهاجران گرفت. بسیاری از صحنهها در تاریکی اتفاق میافتد و با چهرههایی که نور لرزان شمع روشنشان کرده؛ خوشههای خشم، اثری است بیعیب و نقص درباره ظلم و بیعدالتی در حق مردمانی در هم شکسته و در عین حال مغرور، و در ضمن، یکی از مهمترین فیلمهای تاریخ سینما.
بازیگران
هنری فاندا» هنری فاندا در خوشههای خشم یکی از پرمایهترین و بهیادماندنیترین هنرنمائیهای زندگی حرفهاش را ارائه داد: روح و جانی در حال گذار؛ جوانی خشمگین که یاد میگیرد دست روی دست نگذارد و جواب ضربههایی را که خورده، بدهد. ولی این بار بدون استفاده از مشتش. چهرهی شخصیتش تام، احساسات عمیق درونی و ذهنی مردی را در مبارزه با بیعدالتی اجتماعی توصیف میکند. اما بزرگترین بیعدالتی در حق هنری فاندا این بود که به خاطر بازیش در این فیلم اسکار نگرفت و طبق معمول، اعضای آکادمی آنقدر این و دست و آن دست کردند تا سرانجام اجباراً به خاطر فیلمی به او اسکار دادند که در واقع فراموش شده است.
زندگی حرفهای فاندا، پر از نقشهایی است که به دلیل صداقت و شرافتشان به یاد ماندهاند؛ صداقتی که خود فاندا درمورد خودش، بارها زیر سؤال برد. بسیاری از فیلمهایی که بازی کرد، کلاسیکهای تاریخ سینمایند، از جمله وسترنها و درامهایی چون: آقای لینکلن جوان (1939)، حادثه آکس باو (1943)، کلمانتین عزیزم (1956)، دژ آپاچی (1948)، آقای رابرتز (1955)، 12 مرد خشمگین، مرد عوضی (هر دو 1957)، و محافظدار/Fail Safe (1964). با آنکه او در زمینه کمدی چندان دستی نداشت ولی کمدیهای فوقالعادهای نیز از جمله: خانم حوا (1941) حضور داشته، که نشان میدهند با همان خونسردی ظاهری، چه عالی میتوانسته در نقش مردهای بیدست و پا ظاهر شود. در سالهای آخر عمر نقش قابل توجهی به او پیشنهاد نشد و سرانجام، برای حوضچهی طلایی (1981)، یعنی فیلمی که به او اسکار دادند که سر تا پا حساب شده، از سوی دخترش جین فاندا تدارکات دیده شد تا قبل از مرگ، هم خانواده خودش و هم خانواده بزرگترش، اهالی صنعت سینمای آمریکا، از شرمندگیاش درآیند. دیر بود.
پشت صحنه
اگر کتاب فصلی هم در پایان اضافه میکرد، میتوانست تعریف کند که چطور بچههای همین کارگرها و کشاورزهای مهاجر، به آمریکاییهایی ثروتمند تبدیل شدند. این پسرها و دخترهای خوشبخت، درست زمانیکه کالیفورنیا میرفت تا میوههای صنایع جنگی (در دوران جنگ جهانی دوم) را بچیند، آنجا بودند.
از آنجا که خیلی از مردمها از توصیف داستان زندگیشان توسط اشتینبک خوششان نیامده بود، سازندههای فیلم مجبور شدند مضمون فیلم را جور دیگری تعریف کنند تا به کسی برنخورد. و چون بخش اعظم فیلم (به خصوص، فصلهای مربوط به طی مسیر در بزرگراه 66) در لوکیشنهای اصلی فیلمبرداری شد، سازندههای فیلم به مردم محلی میگفتند که فیلمشان داستانی عاشقانه است به نام بزرگراه 66.
کاگردان:
خیلی جالب، و البته قابل درک است که جان فورد، یک جمهوریخواه سفت و سخت، فیلمی با گرایشهای سوسیالیتی بسازد (اگرچه مادر جود سیستم تامین اجتماعی را با صحبتهایش زیر سؤال میبرد و میپرسد: نکنه بیش از سیر کردن شکم بچههای گرسنه و خیر رساندن، در نهایت به ضرر مردم تمام شود). ولی پیامهای متعددی در فیلم پر فراز و نشیب جان فورد نهفته. گفتهی فورد در مورد مقوله کارگردانی و این که مهمترین اصل، فیلمبرداری از چشم شخصیتها است، در این فیلم کاملاً رعایت شده. فورد که به خاطر وسترنهای باشکوهش شهرت داشت، به خاطر این فیلمها اسکار گرفت: خبر چین (1935)،دره من چه سرسبز بود (1941) و مرد آرام (1952). جان فورد برای جایزه ارزشی قائل نبود و در این زمینه جملهای معروف دارد که میگوید: «عاشق فیلمسازیام؛ تا زمانیکه ماهیها این دور برند و به طعمه گاز میزنند (که یعنی مردمی باشند که بلیت بخرند و فیلمهایم را ببینند) دوست ندارم دربارهشان حرف بزنم.»
قرار بود چی بشه چی شد
بازیگرانی که در بدو امر برای ایفای نقشهای اصلی انتخاب شدند، عبارت بودند از: بولا بوندی (مادر جود)، جیمز استیوارت (ال) و والتر برنان (پدر جود).
حرفهای به یاد ماندنی
آدم خیلی جالبی نیستم. تنها کاری که در زندگی کردهام این است که در نقش دیگران ظاهر شدهام. واقعاً هنری فاندا نیستم! هیچ کس نمیتواند (هنری فاندا) باشد. هیچ کس به اندازه این فرد نمیتواند صداقت داشته باشد.
هنری فاندا
چندتایی فیلم محشر بازی کردهام و تا دلتان بخواهد آشغال.
جان کاراداین
آن آدم پاک و بیعیب و نقصی که فکر میکنید، نیستم؛ مثل هر آدم دیگری خیلی از ضوابط را زیر پا گذاشتهام. .لی قبول دارم که چهرهام صادق و راستگو به نظر میرسد و خب، اگر این بین مردم خریدار دارد، هاله لویا!
هنری فاندا
نظر منتقدها
فرانک اس. نیوجنت (نیویورک تایمز): «خوشههای خشم، به همان خوبی هر فیلمِ خوب دیگری است؛ اگر بهتر بود، خیلی راحت، باورمان نمیشد.»
پالین کیل(نیویورکر): «فیلم مملو از جملاتی از این دست است: “آنها نمیتوانند ما را در این موقعیت نگهدارند؛ ما مردم این سرزمینم”؛ و خشم و انزجار مخاطب که در برابر آن همه بیعدالتی اجتماعی بالا زده با احساستیگری بیش ار اندازه ،خنثی شده است. این فیلم معروف، که برترینهای بسیاری از منتقدها قرار دارد، درست آن جاهایی که باید واقعی بزند، تصنعی به نظر میرسد.»
تام با شرط و شروط موقتاً آزاد شده و حالا چون آنها را زیر پا گذاشته، پلیس در تعقیبش است و مجبور است فرار کند. صحنه خداحافظی بین تام و مادرش صحنهای است متأثر کننده. به خاطر دیدن آن همه بیعالتی (به خصوص قتل کسی که به دست اراذل اوباش صاحبان قدرت، به اتهام سازماندهی اعتصاب)، دارای عقاید تند و تیزی شده برای مادرش از اتحاد حرف میزند متأسفانه، نطق تام، شعاری و قلابی جلوه میکند. با این وجود، این صحنه و تعدادی صحنهدیگر بین تام و ماردش، احساس بیننده را برمیانگیزد. صحنه پایانی فیلم خوشبینانهتر از پایان کتاب است.
تام: خب، شاید همونطوره که کیسی میگفت: روح یه آدم، مال خودش نیست؛ جزیی از یک کل بزرگتره؛ همون روح بزرگی که به همه تعلق داره. اما بعد… بعد، اصلاً چه اهمیتی داره؟ من میرم ولی از همیشه همین طرفا توی سایهام. همه جا حی حاضر… هر کجا که نگاه کنی… هر کجا که مبارزهای برای سیر کردن شکم گرسنهها در جریانه… هر کجا که پاسبانی، بیگناهی رو کتک میزنه؛ هر وقت و هر جا که مردی از خشم فریاد بزنه؛ هر وقت و هر کجا که بچههای گرسنه با دیدن سوپ، از شادی فریاد برنند و بخندند. هر کجا و هر وقت که محصولی را بار آوردهاند ،میخورند، و در خانههایی که خود ساختهاند، منزل کردهاند…
دیدگاهتان را بنویسید