#

فیلم آرواره ها 1975
13 فوریه 2017 بدون نظر 5195 بازدید

فیلم آرواره ها 1975

مروری بر فیلم آرواره ها 1975

 

خلاصه داستان

اقتصاد جزیره امیتی ویل در ماساچوست، به طور کامل به سواحل توریستی­اش وابسته است. وقتی برودی (روی شایدر)، پلیس محلی، متوجه می­شود که دختری توسط کوسه کشته شده، وان (مورای همیلتون) شهردار فاسد منطقه دستور می­دهد که جلوی درز خبر به مطبوعات گرفته شود. اما حمله بعدی کوسه به جمعیت توریست­ها در ساحل، غوغایی در رسانه­ها به راه می­اندازد و وران مجبور می­شود تعدادی شکارچی کوسه استخدام کند.

کوئینت (رابرت شاو) شکارچی باتجربه کوسه، قدم پیش می­گذارد و همراه­اش، مت هوپر (ریچارد دریفوس) زیست­شناس جوان. با وجود وحشت برودی از آب، سه نفری به دریا می­زنند تا «سفید بزرگِ» آدم­خوار را به دام بیندازند. کوئینت، ماجرای غرق شدن کشتی جنگی­شان را در جریان جنگ جهانی دوم تعریف می­کند و اینکه چطور ده­ها تن از همقطارانش، خوراک فوجی از کوسه­ها شدند. صبح روز بعد، برودی نخستین کسی است که چشمش به کوسه­ی قاتل می­افتد و نتیجه می­گیرد که شاید ابزارهای لازم را به همراه نیاورده باشند. امام مت، تله زیرآبی مخصوصی تدارک دیده که می­تواند طمعه­شان را راحت به دام اندازد.

ولی کوسه هیولا که از بی­احترامی مت به خشم آمده، دستگاه او و خودش را در این فرآیند ناکار می­کند. سپس نوبت به کوئینت می­رسد که کوسه او را یک لقمه نماید. در حالی که قایق در حال غرق شدن و کوسه هنوز گرسنه است، برودی زود باید تصمیم بگیرد که حرکت بعدی برای مقابله با کوسه چه خواهد بود. او نقشه­ای می­کشد که اگر بگیرد کار کوسه تمام است و اگر نگیرد او و مت، خوراک چرب و نرمی برای کوسه خواهند شد…

 

وحشت مبهم نادیدنی­ها

آرواره­ها     1975

کارگردان: استیون استپیلبرگ. نویسندگان فیلمنامه: پیتر بنچلی، کارل گاتلیب؛ بر اساس رمان بنچلی. تهیه کنندگان: ریچارد د.زانوک، دیوید براون. بازیگران: روی شایدر (برودی)، رابرت شاو (کوئینت)، ریچارد دریفوس (مت)، لورن گری (الن)، مورای همیلتون (شهردار لری وان)، کارل گاتلیب (بن میدوز) . مدت: 124 دقیقه. فروش: 260 میلیون دلار.

اسکارها:

  • بهترین موسیقی متن: جان ویلیامز.
  • بهترین تدوین: ورنا فیلدز.
  • بهترین صدا: رابرت هویت، راجر هرمن، ارل مابری، جان کارتر.

نامزدی اسکار:

  • بهترین فیلم.

برندگان اسکار سال 1975:

  • بهترین فیلم: پرواز بر فراز آشیانه فاخته.
  • بهترین کارگردان: میلوش فورمن (پرواز بر فراز آشیانه فاخته).
  • بهترین بازیگر مرد: جک نیکلسون (پرواز بر فراز آشیانه فاخته).
  • بهترین بازیگر زن: لوئیس فلچر (پرواز بر فراز آشیانه فاخته).
  • بهترین بازیگر مرد نقش دوم: جورج برنز (پسران سان شاین).
  • بهترین بازیگر زن نقش دوم: لی گرانت (شامپو)

ترس در ساحل

آرواره­ها، واقعاً به کوسه­ها ربطی ندارد. در تمامی مدت، آن هم به طور استثنایی، تنها قسمتی از دُم کوسه را می­بینیم، ولی خودش را حتی تا اواخر فیلم هم رؤیت نمی­کنیم. آنچه آرواره­ها با آن سروکار دارد، آنچه روایت را سرشار از چنان هیجان و تنشی کرده، ترس و وحشتی است که ما خود به روایت می­دمیم. همان وحشتی که زیر سطح آب می­پلکد و آنقدر مبهم و گریز پاست که قابل کنترل نیست. اسپیلبرگ، بیشترین وحشت را زمانی توی دل مخاطبش می­اندازدکه از کوسه خبری نیست. لحظه­ای در فیلم است که طی آن برودی، پلیس محلی، آب­های ساحل را در جستجوی هیولا وارسی می­کند. دیدن کلاه تیره مردی مسن، ما را به اندازه­ی هر اتفاق ترسناکی که فکرش را بکنید، از جا می­پراند. آرواره­ها، نخستین بلاک باستر فصل سینمایی تابستان بود. قبل از آن، فقط تابستان اختصاص داشت به فیلم­های قلابی سری – ب. این فیلم سبک و سیاق تجارت هالیوودی را تغییر داد، ساحل دریا را هم که نگو! تابستانی که آرواره­ها به نمایش درآمد، در حالی که مدیران کمپانی یونیورسال پول به جیب­شان سر زیر می­شد، رستوران­ها و هتل­های سواحل تفریحی چه ثروتی را از کف دادند…

بازیگران

روی شایدر: شایدر نامزد اسکار به خاطر بازی­اش در ارتباط فرانسوی (1971)، شبی در یک مهمانی به اسپیلبرگ برخورد و برایش تعریف کرد که چقدر از داستن آرواره­ها خوش­اش می­آید و بعد خودش را برای ایفای نقش برودی پیشنهاد کرد. اسپیلبرگ پذیرفت که او برای آن نقش ایده­آل خواهد بود. او تنها بازیگر قسمت اول فیلم بود که در قسمت دوم فیلم نیز که زیاد ارضاءکننده نبود، ظاهر شد، شایدر در ماراتن من (1976)، و در نقش زندگی­اش، در جلد باب فاسی، کارگردان و طراح رقص بزرگ، در همه آن چیزها (1979) هنرنمایی بسیار چشمگیری­تری داشت. او در تندر آبی (1983) نقش یک پلیس دیگر را ایفا کرد و سپس، از جمله، در این فیلم­ها ظاهر شد: باشگاه مردان (1986)، خانه روسی (1990)، اقتباس غریب و جذاب کتاب ویلیام بارو با عنوان نهار برهنه (1991)، باران­ساز (1997) بر اساس کتاب جان گریشام و سریال­های تلویزیونی مراقب سوم (1999)و حکم همشهری (2003).

ریچارد دریفوس: نزدیک بود به جای داستین هافمن در گراجوئیت بازی کند و از بازی خود در دره عروسک­ها نیز در همان سال 1967 وا ماند، وجنات یک ستاره را نداشت. نخستین بار که واقعاً مورد توجه قرار گرفت، در نقاشی­های دیواری آمریکایی (1973) بود، سپس در کارآموزی داد کراویتز (1974)، نشان داده که می­تواند بدجنس جذابی باشد. در 29 سالگی، یکی از جوان­ترین برندگان سکار به خاطر دختر خداحافظی (1977) بود و بعد از آن در فیلم موفق اسپیلبرگ،  برخورد نزدیک از نوع سوم (1978) بازی کرد. با وجود مشکلاتی که به خاطر الکل و رانندگی بی­ضابطه پیدا کرد، هیچ وقت بین او و دوربین فاصله نیفتاد. یکی از آخرین فیلم­های پرفروش­اش شاهکار آقای هالند (1995) بود.

رابرت شاو: بازیگری شکسپیری بریتانیایی و یکی از ستارگان مردی برای تمام فصول (1966)، برای همیشه در نقش کوئینت، کلاهبردار دریانورد، در یادها خواهد ماند. اما او که در سال 1978 درگذشت از این بابت خوشحال نبود و تأکید داشت که «آرواره­ها تکه آشغالی است که داستانش را یک کمیته نوشته». او در یکشنبه سیاه و عمق (هر دو 1977) نیز ظاهر شد.

پشت صحنه

  • بالا رفتن هزینه آرواره­ها نزدیک بود زندگی حرفه­ای اسپیلبرگ را به خطر اندازد و این در واقع، به خاطر ناتوانی­اش در تولید کوسه­ای مکانیکی بود که بتواند خوب کارش را انجام دهد تا بدین ترتیب، جلوی طولانی­تر شدن برنامه فیلمبرداری و بالا رفتن بودجه را بگیرد. سرانجام سه مدل کوسه ساخته شد که اسپیلبرگ اسم وکیل­اش را روی آنها گذاشت. کوسه اولی غرق شد، کوسه دومی دهانش باز نمی­شد و بالاخره کوسه سوم بود که درست عمل کرد.
  • سوزان بکلینی که نقش دختری را بازی کرد که طعمه کوسه می­شود، طی فیلمبرداری به شدت مجروح شد: او را با دستگاهی 150 کیلویی به این ور و آن ور تکان دادند که مثلاً تکان خوردن شدید را توسط کوسه شبیه­سازی کرده باشند و در این فرآیند او را شدیداً کوفته و مضروب کردند.
  • تنشی که رابرت شاو و ریچارد دریفوس در صحنه­های مشترک­شان حس می­شود، تنشی طبیعی بود بین دو بازیگر: وقتی دریفوس را به رابرت شاو معرفی کردند، او اصلاً از او خوش­اش نیامد و در تمامی طول فیلمبرداری شاو این را به رخ دریفوس کشید.
  • فیلمبرداری آرواره­ها همراه با فشارها و برخوردهای فراوان بود، طوری که هر لحظه هر کدام از بازیگرها یا عوامل فنی می­توانستند کار را رها کنند و به خانه­شان برگردند. بی­خود نیست که وقتی اسپیلبرگ آخرین نمای فیلم را گرفت، توی قایقی پر سرعت پرید و فریاد زد: دیگه برنمی­گردم!

قرار بود چه بشه چی شد

پیتر بنچلی، نویسنده کتاب آرواره­ها، می­خواست پرطرفدارترین بازیگرهای آن دوره رابرت ردفورد، پل نیومن و استیو مک کوئین را برای فروش هر چه بیشتر فیلم، گرد آورد. اسپیلبرگ، برای ایفای نقش کوئینت به لی ماروین فکر می­کرد. وقتی ماروین نپذیرفت، نقش استرلینگ هایدن پیشنهاد شد. ولی هایدن دستمزد بالایی طلب کرد و بنابراین دست آخر، نقش به رابرت شاو رسید.

موسیقی متن

جان ویلیامز، محبوب­ترین هفت تا نت تاریخ سینما را نوشت: پنج نت اول به قطعه مربوط به تماس موجودات فضایی در برخورد نزدیک از نوع سوم تعلق داشت و دو نت بعدی به تم کوسه، که قطعه­هایی ویولن سل بود و گیتار باس و مالِ آرواره­ها. نت­های موسیقی سکانس افتتاحیه جنگ ستاره­ای نیز روی عشق و علاقه، از روانیِ هیچکاک وام گرفته شد!

خلق را تقلیدشان بر باد داد

ماکو: آرواره­های مرگ (1976)، تینتوررا…آب­های لعنتی (1977)، رطیل (1977)، پیرانا (1978)، آرواره­های2 (1978)، ماهی قاتل (1979)، تمساح (1981)، آرواره­های سه­بعدی (1983)، آرواره­ها: انتقام (1987).

نقل قول قابل تأمل

فکر نمی­کنم که بازیگری در سینما اجباراً بتواند پای «موفقیتی تکنیکی» گذاشته شود. ستاره­گی در عالم سینما رفاقتی است که بین مخاطب و یک بازیگر به وجود می­آید. مثل آشنا شدن با فردی که در همان لحظه ملاقات، به دلایلی متفاوت، کورانی بین آن دو نفر برقرار می­شود و احتمالاً به ادامه دوستی و ٱشنایی­شان می­انجامد.

نظر منتقدها

راجر ایبرت (شیکاگو سان تایمز): «یکی از مؤثرترین تریلرهای تاریخ سینما.»

ویلیچ ویس: «هر کاری کرده­اند فایده­ای نداشته: کوسه­شان شباهت زیادی به بالشی پلاستیکی دارد که زیپ­اش را باز گذاشته باشند.»

کارگردان

اسپیلبرگ گفته است: «وقتی به دوره آرواره­ها فکر می­کنم، یاد جوانی­ام می­افتم. یعنی زمانی که یا خیلی پر دل و جرأت بودم با خیلی احمق. به عبارت دیگر، وقتی به آرواره­ها فکر می­کنم یاد بی­باکی و حماقت، به طور همزمان، در زیر آب می­افتم.» زمانی اسپیلبرگ، کتاب آرواره­ها را خواند، یاد اولین فیلم­اش دوئل (1971) افتاد که درباره اتومبیلرانی معمولی است که در جاده­ای بی­انتها، گیر کامیونی می­افتد با راننده­ای سادیست که هیچ وقت چهره­اش را نمی­بینیم. او به شرطی حاضر به کارگردانی فیلم شد که کوسه را لااقل در یک ساعت فیلم، نبینیم.

برخی از تمهیدهایی که اسپیلبرگ در اینجا برای بالا بردن تنش در وجود مخاطب­اش به کار زد (مثلاً نورپردازی صحنه­های مه) بعداً در بسیاری از فیلم­های موفق و پرفروش­اش که او در جایگاه سلاطین هالیوودی قرارداد، به کار زده شدند. از بین این کارهای موفق، باید به این­ها اشاره کرد: برخورد نزدیک از نوع سوم (1978)، مهاجمان صندوقچه گمشده (1981)، ئی.تی (1982)، فهرست شیندلر (برنده اسکار بهترین فیلم، 1993)، پارک ژوراسیک (1993)، نجات سرباز رایان (1998)، گزارش اقلیت (2002).

کوئینت، مت برودی، تله­ای برای کوسه پهن می­کنند و منتظر هیولای انتقام­جو می­مانند که در اعماق می­پلکد. در لحظاتی که نشسته­اند و منتظر، کوئینت، خاطره وحشتناک خود را از دوران جنگ تعربف می­کند. او سوار بر کشتی معروف ایندیاناپلیس بوده که بمبی اتمی را تا ژاپن حمل کرد. موقع بازگشت به آمریکا، کشتی غرق می­شود و هزار و صد تن از خدمه­اش، توی دریا رها می­شوند: «نیم ساعت اول کوسه­ای را ندیدم؛ همان کوسه­هایی که سه چهار متر قدشان است…

بنابراین به طور گروهی دست همدیگر را در آب گرفته بودیم. فکر کردیم اگر کوسه­ای حمله کند اول یک نفر را انتخاب می­کند و آن یک نفر با فریاد و تکان­هایش آنهای دیگر را خبر می­کند. گاه کوسه­ها نزدیک آدما­ها نمی­آیند، گاهی هم می­آیند. گاهی نزدیک می­شوند و حتی توی چشم آدم نگاه می­کنند. می­دانید، مسئله­ای که در مورد کوسه باید گفت این است که چشم­های بی­روحی دارد؛ چشمانی سیاه، مثل چشم­های عروسک. وقتی دنبالت می­آید، به نظر زنده نمی­رسد تا وقتی که گازت بگیرد. و بعد آن چشم­های بی­حالت، سفید می­شوند؛ و بعد آن جیغ وحشتناک را می­شنوید. آب اقیانوس سرخ می­شود؛ و با وجود آن همه دست و پا زدن و فریاد کشیدن، گوش­شان بدهکار نیست: تکه تکه­تان می­کنند. سپیده­دم آن روز صد نفر را از دست دادیم.»

برچسب ها برچسب‌ها:, , ,
به اشتراک بگذارید


دیدگاه کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

ارسال دیدگاه جدید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *