فیلم چهارصد ضربه
مروری بر فیلم چهارصد ضربه
خلاصه داستان
آنتوان دوائل سیزده ساله (ژان پییر لئو) با مادر و ناپدریاش، در آپارتمانی کوچک زندگی میکند. والدین آنتوان هر دو کار میکنند و به زندگی و خواستههای او توجهی ندارند. او در مدرسه هم با معلمها مشکل دارد ولی بسیاری از دردسرهای آنتوان صرفاً به بدشانسیاش برمیگردد. در خانه نمیتواند تکالیفاش را انجام دهد و به جای آن که بدون آنها به مدرسه برود، از مدرسه عیبت میکند و میگوید که مریض بوده است. دفعه بعد که به مدرسه نرفته، ادعا میکند که مادرش مرده.
وقتی مادرش به مدرسه میرود، آنتوان توی دردسر بزرگی میافتد. مادرش (کلر موریه)، زن وفاداری نیست و آنتوان یک بار مچاش را در خیابان گرفته است. ناپدریاش (آلبر رمی)، گاهی با او دوستانه رفتار میکند ولی گاه بدخلق و خشن میشود. ولی به نظر میرسد زندگی او نه برای پدرش اهمیتی دارد و نه برای مادرش، تنها راه گریزش از فشارهای زندگی روزانه، غیبت از مدرسه به اتفاق تنها دوستاش و رفتن به شهربازی یا سینماست. در نهایت به این نتیجه میرسد که بهترین کار فرار از خانه است. در پایان فیلم، آنتوان به یک نوجوان بزهکار تبدیل شده. پس از دزدیدن یک ماشین تایپ، والدیناش او را تحویل پیش میدهند. او را به دارالتآدیبی میبرند و او پس از مدتی از آنجا میگریزد…
چهارصد ضربه
تهیه کننده و کارگردان: فرانسوآ تروفو. نویسندگان فیلمنامه: تروفو، مارسل موسی. بازیگران: ژان بی پر لئو (آنتوان دوانل)، کلر موریه (جیلبرت دوائل)، آلبر رمی (ژولین دوانل)، گی دکمبل (معلم آنتوان)، ژرژ فلامان (آقای بیگی) مدت: 94 دقیقه.
اسکارها
بهترین داستان و فیلمنامه: فرانسوآ تروفو، مارسل موسی.
سایر برندگان اسکار 1959
بهترین فیلم: بن هور.
بهترین کارگردان: ویلیام وایلر (بن هور)
بهترین بازیگر مرد: چارلتون هستون (بن هور)
بهترین بازیگر زن: سیمون سینیوره (اتاق طبقه بالا)
بهترین بازیگر مرد نقش دوم: هیو گریفیث (بن هور)
بهترین بازیگر زن نقش دوم: شلی وینترز (یادداشتهای آن فرانک)
شورش با دلیل
متانت و کمال 400 ضربه به محکی برای سنجیدن فیلمهایی تبدیل شد که موضوعشان بزه کاری نوجوانانه است؛ و هنرنمایی ژان پییر لئو در نقش آنتوان دو آنل نیز به همان ترتیب، به استانداری مبدل شد که بازی همه بازیگران نوجوان در چنین نقشهایی با آن مقایسه میشود. اگرچه سیزده سال زندگی آنتوان، برای پدر و مادرها و معلمها، حکم یک عمر بدشانسی را دارد، ولی روزها و شبهای مدرسه گریزی آنتوان در خیابانهای پاریس و در سالنهای سینمایش، به خود او احساس آزادی میدهد.
او در واقع، کارهای زیاد ناجوری هم نمیکند ولی مدام به خاطر همان کارها مورد تنبیه قرار میگیرد. یکبار که کار بدی انجام میدهد وقتی است که ماشین تحریری را از دفتر پدرش میدزدد و موقع برگرداندنش، دستگیر و توسط والدیناش تحویل پلیس داده میشود. چهره آنتوان، که در چنان سن و سالی، چنان سرنوشت دردناکی پیدا کرده، آینهای است تمام نما از حزن و اندوه. هنگام تماشای نمایشی عروسکی در پارک، صورت بچههای تماشاچی، از خنده شکفته است و صدای خندهشان به آسمان رفته ولی در چهره آنتوان، غم میخوانیم و دلنگرانی، در صحنه دارالتأدیب، در حالی که خانمی روانکاو با آنتوان در باره مسائل مختلف زندگی گفتگو میکند، تروفو، صاف و سادگی این پسر بچه را به بهترین و متاثر کنندهترین شکل ثبت کرده است.
هنگامی که در پایان، آنتوان از دارالتأدیب میگریزد و میدود و میدود تا اینکه به ساحل دریا میرسد، برگشتن و نگاه کردنش به دوربین، (به ما)، تکان دهندهترین پایانهای سینمایی را رقم میزند: دوربین به طرف تصویر ثابت چهرهی آنتوان زوم میکند و او را نشان میدهد که بین زمین و دریا، زندان و آزادی، و میان حال و آیندهگیر افتاده است.
بازیگران
ژانپییر لئو: همزادِ بیعیب و نقصی برای تروفو بود؛ بنابراین وقتی تروفو و ژان پییر لئوی سیزده ساله یکدیگر را یافتند، حتماً برای هر دو تاشان، حالت معجزهای را داشته است. لئو نیز مانند تروفو نوجوانِ شری بود که تا قبل از سیزده سالگی بارها از مدرسههای مختلف اخراج شده بود. لئو در روزنامهای میخواند که تروفو دنبال بازیگر نوجوانی میگردد و خود را معرفی و بلافاصله نقش را از آن خود میکند. چهره اندوهگین لئو، رنج و درد این پسر بچه را در تک تکِ نماهای فیلم نشان میدهد. در چشمان او صداقتی متاثر کننده دیده میشود که نشان از ذرهای «بدجنسی» ندارد.
لئو پس از 400 ضربه و سری فیلمهای آنتوان دوانل، در چند فیلم دیگر تروفو، مثل دو دختر انگلیسی و قاره (1971) و شب آمریکایی (1973) نیز بازی کرد. علاوه براین، لئو بارها جلوی دوربین ژان لوک گدار ظاهر شد، از جمله در: پییرو خله (1965)، ساخت آمریکا و مذکر – مونث (هر دو 1966)، زن چینی و آخر هفته (هر دو 1967). لئو در مامان و روسپی (1973) ساخته ژان اوستاش و نیز در آخرین تانگو در پاریس (1973) فراموش نشدنی است. از دیگر فیلمهای مهماش در این دو سه دهه اخیر باید به اینها اشاره کرد: کارآگاه (گدار، 1985)، یک آدمکش استخدام کردم (کوریسماکی، 1990)، و ایرماوپ (1966).
پشت صحنه
- وقتی آنتوان و دوستاش را از کلاس اخراج میکنند، به پرسه زدن در شهر میپردازند و در جایی، چشمشان به عکس و پوسترهایی سینمایی میخورد وعکس هریت آندرسون در تابستان مونیکا را از روی دیوار میکنند. تابستان مونیکا (اینگماربرگمان، 1953) نیز درباره جفتی است که به خاطرِ «زندگی کردن به میل خود» از خانه میگریزند.
- 400 ضربه، اصطلاحی است در زبان فرانسه، که «ول بودن» معنی میدهد.
- حکایتی که بسیار نقل شده و به احتمال، دروغ هم هست، میگوید که برادران واینشتاین به گمان اینکه فیلم فرانسوی است و با توجه به عنوانش، بنابراین، صحنهدار است به دیدن فیلم تروفو میروند؛ ولی چنان با دیدن آن تکان میخورند که کل دیدگاهشان نسبت به سینما تغییر میکند و در نهایت آنها را به پایه گذاری شرکت فیلمشان، میرامکس، تشویق میکند. گفتند و ما باور کردیم.
کارگردان
فرانسوآ تروفو نوشت: «از سینما انتظار دارم که یا لذت فیلم ساختن را نشان دهد و یا رنج و عذاباش را، به چیزی بینابین اصلاً علاقهای ندارم» در 400 ضربه، برای آنتوان دوائل نوجوان، لحظاتی پر لذت و در مقابل، مقدار زیادی رنج و عذاب وجود دارد و این رنج و عذاب وقتی بیشتر میشود که بدانیم، فیلم، اثری است که براساس زندگی و نوجوانی خود تروفو ساخته شده است تروفو دقیقاً در همان شرایط رشد کرد وبزرگ شد.
او همیشه میگفت که سینما زندگیاش را نجات داده است. سینما، زندگی یک نوجوان بزهکار را تغییر داد و چیزی در اختیارش گذاشت تا دوست بدارد و با تشویق آندره بازن، منتقد فیلم، به نقد فیلم روی آورد و بعد این فیلم را بسازد و همه اینها نیز قبل از 27 سالگی، 400 ضربه یکی از نخستین و مهمترین فیلمهای موج نوی فرانسه بود؛ موجی که مشخصهاش، سادگی و عشق به سینما و صداقت در سبک فیلمسازی و شخصی بودنش بود.
تروفو، ضمناً، در مقالهای که در 1954 نوشت و با آن الهامبخش تسلی از فیلمسازان اروپایی شد، پایهی نظریهی «سینمای مؤلف» را ریخت؛ نظریهای که معتقد است کارگردان، خالق اصلی یک فیلم است پس از 400 ضربه کارگردان و بازیگر اصلیاش به همکاری ادامه دادند و آنتوان را در تمامی مراحل زندگی دنبال کردند؛ از عشق دوران نوجوانیاش تا ازدواج، از بچهدار شدن تا بیوفایی و کار و جدایی از همسر و دیگر مشکلات زندگی این سری فیلمها از جمله عبارتنداز: عشق در بیست سالگی (اپیزودی از فیلمی چند اپیزودی، 1962)، بوسههای دزدیده شده (1968)، و عشق فراری (1979). تروفو درباره لئو گفته بود: «جذابیت ژان پییر برای من، دقیقاً به خاطر عشق و عاشقیهای ناسازگار با این دوره و زمانه و رومانتیسماش است؛ او از آن مردان قرن نوزدهمی است.»
تروفو پس از 400 ضربه از جمله این فیلمها را ساخت: به پیانیست شلیک کنید (1960)، ژول و جیم (1961)، پوست لطیف (1964)؛ فارنهایت 451 (1966). فیلم علمی / تخیلیاش؛ عروس سیاه پوش (1968) فیلم هیچکاکیاش؛ پری دریایی میسی سیپی (1969)؛ شب آمریکایی (برنده اسکار بهترین فیلم خارجی، 1973)، پول تو جیبی (1976)؛ آخرین مترو (1980)؛ و ارادتمند شما (1982)، تروفو، ضمناً در زمینه فیلمهای «تاریخی» نیز تجربههایی انجام داد، از جمله، کودک وحشی (1970)، داستان آدله، (1975)، و اتاق سبز (1978). از دیگر آثارش باید از کمدی مردی که زنها را دوست داشت (1977)، و درام زن خانه بغل دستی (1982) نام برد. برخی از منتقدها ایراد میگیرند که کیفیت کارهای متاخرش به پای فیلمهای اولیهاش نمیرسند ولی جوزف مک براید در آنها «غنای حسی عمیقتری» را ردیابی کرده است.
جملات به یادماندنی
«من به واکنش مردم فکر نمیکردم. تنها میخواستم پسر بچهای را در موقعیتی نشان دهم که برایش تازگی دارد، و چون میخواستن از کلیشه پرهیز کنم (مثلاً سوار شدن بر رولر کوستر در شهربازی) از دستگاه مرکز گریز استفاده کردم.»
«تصویر ثابت آخر فیلم، تصادفی بود. به لئو گفتم توی دوربیت نگاه کند. او هم کرد ولی بلافاصله نگاهاش را به سوی دیگر برگرداند. از آنجا که آن نگاه کوتاه قبل از برگرداندن صورتاش را میخواستم، چارهای جز نگه داشتن تصویر نداشتم؛ تصویر ثابت هم از همین جا آمد.»
فرانسوآ تروفو
نظر منتقدها
بازلی کراوتر (نیویورک تایمز): «اجازه دهید بدون هیچ جروبحثی به این نکته اشاره شود که گل سر سبد فیلمهای موج نوی فرانسه با 400 ضربه به سواحل ما رسیده است. آقای تروفو در اینجا فیلمی تحویل داده که میشود اسماش را گذاشت یک شاهکار کوچک.»
راجر ایبرت (شیکاگوسان تایمز): «400 ضربهی فرانسوآ تروفو یکی از کویندهترین فیلمهایی است که درباره دوران نوجوانی ساخته شده است.»
بدبیاریهای آنتوان ظاهراً تمامی ندارند؛ ولی وقتی یک شب به خانه برنمیگردد، فردایش، مادرش میرود مدرسه دنبالاش و برای اولین بار پس از مدتها، گونهی آنتوان را میبوسد و «طفلک کوچولو» صدایش میزند. مادر در نمایشی کمیاب از محبتهای مادرانه او را حمام میکند و میخواباند در حالی که آنتوان در بستر دراز کشیده مادر از سرکشیهای نوجوانی خودش تعریف میکند و با آنتوان قول و قراری میگذارد.
قرار میشود اگر آنتوان در انشاء نمره خوب بگیرد، بهعنوان پاداش؛ پول خوبی به او بدهد. ملهم از این تشویق، آنتوان، بالزاک میخواند و نوشتههای بالزاک چنان به هیجانش میآورند که در تاقچهای در اتاق، برایش شمع روشن میکند موقع شام، زیارتگاهی که درست کرده، آتش میگیرد و پدر سرش داد میزند که: «احمق بیشعورا چه کار داشتی میکردی؟» و آنتوان هم جواب میدهد: «به خاطر تجلیل از بالزاک بود که در انشاء کمکم کرده یک بار دیگر، ناپدری تهدیدش میکند که اگر به این جور خرابکاریها ادامه دهد او را به مدرسه نظامی میفرستند.
ولی ناگهان مادر تصمیم میگیرد حال و هوا را عوض کند و بنابراین پیشنهاد میکند که همگی به سینما بروند. آن شب، با آن همه خنده و موسیقی و بستنی، شبی خاطره انگیز میشود هر سه دست در دست، برای اولین بار به خانوادهای واقعی تبدیل میشوند اما فردا صبح، معلم دوباره سرش داد میزند و او را به کپی برداری در انشای محبوباش (نوشتهای با عنوان «در جستجوی کمال» درباره پدربزرگاش)، متهم میکند آنتوان با سادگی داد میزند. «ولی من چیزی را کپی نکردهام.» معلم انشاء را که در واقع همان نشر بالزاک است با عباراتی که آنتوان با عشق و علاقه از آن خود کرده، میخواند و آنتوان را یک بار دیگر به دفتر ناظم مدرسه میفرستند.
دیدگاهتان را بنویسید